سفارش تبلیغ
صبا ویژن



متفرقه - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
متفرقه - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
متفرقه - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :987709
بازدید امروز : 12
بازدید دیروز :29
 RSS 

هوالحی

سلام وعرض ادب

بعلت نزدیک شدن به تحویل پروژه م تا اطلاع ثانوی نیستم .برام دعا کنید .

پ.ن.1 : راجع به حسین قدیانی و قوه قضائیه یه خرده حرف دارم که اگه زنده بودم و حسش بود ، میگم !

پ.ن.2 : حکم کاوه اشتهاردی قابل تامله !!! اینم اگه زنده موندم و حسش بود میگم !

پ.ن.3 : خیلی اساسی احتیاج به دعای خیرتون دارم .

یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 3:7 صبح روز چهارشنبه 89 دی 15

به نام خدای باران...

پاییز و بارون هاشو دوست نداشتم چون دلم میگرفت ...

اما الان دوسش دارم چون یه غم قشنگی توی پاییزه...

گاهی چقدر بارون چشام رو دوست دارم ...خصوصا وقتی با بارون آسمون قاطی میشه ...

محرم به جای خود...مختارنامه و تلنگرهاش ...روضه ها و سینه زنی ها ...

دلتنگی برای کربلا و نجف و  ... همه و همه به جای خود !

این دل گرفته و چشم بارونی هم به جای خود...

گاهی چقدر از کلمه خداحافظ بدم میاد ...

این دنیا همینه ، هیچ چیش موندگار نیست ...

حتی عزیزات هم یه روز مجبوری بسپاری به خاک یا یاد ...

دلم بدجور گرفته .......

*****************************************

پ.ن.1 : آهنگ این پست : خداحافظ ... 

 پ.ن.2 : خیلی دعام کنید /یا علی و یاحق



نویسنده » نرگس » ساعت 12:44 صبح روز سه شنبه 89 آذر 23

الا بذکر الله تطمئن القلوب ...


دیروز بخاطر فوت دو عزیز راهی "باغ فردوس " یا همون قبرستان کرمانشاه شدم ، قبل از رسیدن خونواده عزادار رسیدم و درست ساعت 8 صبح جلوی در غسالخونه بودم ، تا  خونواده اون مرحوم برسند ، همون حول و حوش ایستادم به نگاه کردن ...
اولین بار نبود که در مراسم تشییع شرکت می کردم اما هیچوقت جرات نکرده بودم که برم غسالخونه اما اونروز  رفتم...
حس و حال عجیبی داشتم ، جمعیت زیادی اونجا بودند ، جمعیت سیاه پوش و گریونی که با نگاه کردن به هر کدومشون ناخوآگاه اشک از چشمام جاری میشد ...

خانومی جلوی تاج گل پسر جوونش زانو زده بود و با عزیزدلش حرف میزد و زار زار گریه می کرد ...عکس پسر جوونش توی حرم امام رضا گرفته شده بود و چقد دل آدم رو ریش میکرد  ...
دختر کوچولویی روی دست بقیه جابجا میشد و نمیدونست معنی این همه محبت و ترحم یعنی اینکه دیگه یتیم شده ...
دختر جوونی مدام بابا بابا میکرد و اشک تموم صورتش رو پوشونده بود ...
پسر جوونی زیر تابوت پدرشو گرفته بود و بلند بلند اونو صدا میزد ...
دختری دنبال جنازه مادرش می دوید ...یکی عمو عمو میکرد ...یکی به صورتش خراش میداد ...یکی روی دستش میزد ...
صدای مداح از بلندگو می اومد که داشت روضه امام حسین و حضرت رقیه رو میخوند ...
دختری بی همسر شده بود و به پهنای صورت اشک می ریخت ...مردی زنش رو از دست داده بود ...

خدای من... دلم آتیش گرفته بود از دیدن این صحنه ها ، دست خودم نبود ،  به هق هق افتاده بودم ...

این وسط هم گاهی در باز میشد و جمعیتی برای گرفتن عزیزشون هجوم می آوردن و غسال ها جنازه ای رو بیرون میدادند ...

خدایا چقدر این انتظار تلخ بود ... انتظار اینکه در باز بشه و ...
آخرین دیدار ...آخرین وداع با عزیزدلت ...آخرین حرفا ...حسرت کارهای نکرده و محبت های دریغ کرده ...
حسرت روزهای از دست رفته ای که میتونست خیلی بهتر باشه ...حسرت جفاهایی که در حق مرده شده بود ...
چقد اون جنازه ی بی جون ارزش داشت براشون ولی موقعی که زنده بود ...

احساس سرگیجه و حالت تهوع بهم دست داد ...فشار روحی اونجا خیلی برام زیاد بود ...
از غسالخونه زدم بیرون و اومدم تکیه دادم به دیواری که مشرف به خیابون بیرون قبرستان بود ...نگاهم روی مردم مونده بود ...
چقدر بی خیال ...
چقدر غرق در دنیا ...
چقدر غافل از مرگی که ممکنه هر ثانیه گریبان خودشون یا عزیزشون رو بگیره ...
چقدر غرق در گناه هایی که دیگه جزئی از زندگی شده براشون ...عین خود من ...

خدایا به دادم برس ، من نمیخوام مثل هیچ کدوم از این مردم باشم ...
نه میخوام غافل از مرگ باشم نه میخوام یه روزی خدای نکرده در مرگ عزیزی یا حتی مرگ خودم حسرتی بکشم ...

خدایا ممنونم از تلنگرهای به موقع ات ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پ.ن.1 : خدایا تا ما رو نیامرزیدی و پاک نکردی از این دنیا مبر ...

پ.ن.2 : خدایا ما رو از شفاعت اهل بیت علیهم اسلام و کمکشون بخصوص در شب اول قبر و روز قیامت محروم نفرما.

پ.ن.3 : شادی روح همه گذشتگان بخصوص این دو عزیز که یکی روز عرفه و یکی عید قربان به خاک سپرده شد، فاتحه مع الصلوات.

پ.ن.4 : گذشتگان به خیرات ما نیازمندند ، از یه فاتحه و چندتا صلوات محرومشون نکنیم . یه روزم نوبت خودمون میشه !

پ.ن.5 : واقعیتی به اسم مرگ همیشه هست، شاید همین فردا نوبت ما باشه،پس بیایم بیشتر مراقب رفتار و اعمالمون باشیم .

پ.ن.آخر : التماس دعای فرج و التماس دعای خیر / یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 10:19 عصر روز چهارشنبه 89 آبان 26

« هوالمحبوب العارفین »

غروب شده و دلت خیلی گرفته ، زنگ میزنی به یکی از دوستات و با هم میزنید بیرون از خونه ...
دلت میگیره از این همه هیاهو ...از این همه فشار عصبی ...از این همه دلخوری ....از این همه خستگی ...
یهو تصمیم میگیری بری یه جایی که آروم شی ...
خواسته و نخواسته جلوی درب مدرسه ی دوران بچگیت قرار میگیری ...مدرسه راهنمایی زینبیه ...و چقدر این اسمو دوست دارم ...
حیاط رو می بینی و میری سال 1379 ...وقتی تازه اومده بودی کلاس اول راهنمایی ...


چقد خنده هامون از ته دل بود ...چقد رویاهامون قشنگ بودن ...فکر می کردیم چقد بزرگ شدیم ...هر روز می گفتیم چیکاره بشیم ...
یه روز دکتر می شدیم و یه روز مهندس عمران ...یه روز معلم و یه روز نقاش ...آخ که چه صفایی داشتیم با هم ...
همه چی بی ریا بود ...بی رنگ و لعاب دروغ ...پر از شوق و احساس و هیجان ...پر از امید ...پر از خدا ...
دور تا دور مدرسه رو گشتم و خاطره تعریف کردم واسه دوستم ...
نمازخونه ...کتابخونه ...کلاسا ...آبخوری ...سنگر ...
چقد دلم هوای دوستای اون موقع رو کرد ...چقد با هم خوب و صمیمی بودیم ...
دلم میخواست میتونستم برگردم به اون سال ...به اون امیدها و انگیزه ها ...به اون دوستی های قشنگ ...
چقدر دلم میخواست توی اون حیاط پرخاطره ی مدرسه بشینم و مثل اون موقع راحت گریه کنم ...
دلم برای خوب بودن اون موقع تنگ شده ...چقدر خدا رو راحت صدا می زدیم ...


پ.ن.1 : واسه همه دم و بازدم ها خدایا شکرت ...واسه همه ی لحظاتی که هوامو داری ...

واسه همه ی خوبیهایی که در حق این کمترینت می کنی ...

واسه اینکه تو خدای منی و من بنده ی روسیاهتم ...واسه همه چی شکرت ...بازم کمکم کن ...

پ.ن.2 : چند روز دیگه سالگرد داداش رحیمه ...یعنی یکسال از نبودنت  گذشت داداش ؟!؟ ...چقد جات خالیه ...

پ.ن.3 : دعام کنید .خیلی به دعای خیر همگی احتیاج دارم . /یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 9:42 عصر روز یکشنبه 89 مهر 4

هوالانیس القلوب

 

سلام ...امروز حسابی دلتنگم ...دلتنگ عزیزایی که پارسال بودند و امسال نیستند ...

دلتنگ عالم بزرگ کرمانشاه و ایران ؛ مرحوم آیت الله سید مرتضی نجومی ...

صدای قشنگشون هنوزم توی گوشمه ...

وقتی از نزدیک می دیدم ایشون رو اونقدر نورایتشون به چشم می اومد که ناخوداگاه صلوات میدادم ...

اونقدر آروم بودند که آرامش ایشون همه ی وجود تو رو هم در بر می گرفت ...

روز رفتنشون بدترین روز بود برای همه ...

یادش بخیر چقدر وجودتون برای ما مایه برکت بود سید ...چقدر زود رفتی سید مرتضی عزیز ...

دلم برای خنده هایت تنگ شده است سید مرتضی ...



مزار آیت الله نجومی - کرمانشاه


دلتنگ دلتنگم امروز ...

یاد سید رحیم عزیز افتادم ...یاد شهید عزیز خونواده مون (شهید سید رحیم خمیس آبادی ) که هنوزم رفتنشو باور نداریم ...

یاد پسر عمه ای که برای همه مون فقط پسر عمه نبود ...داداش همه بود .... یه داداش به تموم معنا ...

هنوزم وقتی از در خونشون رد میشم انتظار دارم مثل همیشه با روی باز بیاد دم در و ما رو دعوت کنه داخل ...

هنوزم باور ندارم که نیستی سید رحیم ... خیلی زود رفتی ...خیلی ...

شهید سید رحیم خمیس ابادی


..............................................................................................................

پ.ن.1 : شادی روح  همه ی عزیزانی که پارسال بودند و امسال نیستند ؛ بخصوص این دو سید عزیز ؛ 5 صلوات ختم بفرمایید .

پ.ن.2: سید رحیم، داداش عزیزم ؛ امیدوارم همراه با سید مرتضای عزیز و جد بزرگوارتون سر سفره اهل بیت ما رو از دعا فراموش نکنین ...

پ.ن.3 : نوای وبلاگ (به یادت ) با صدای اصفهانی  رو خیلی دوست دارم ...

پ.ن.4: خیلی دلتنگم ...دلم یه گریه سیر میخواد ...خدایا کمکم کن ...

یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 3:25 عصر روز سه شنبه 89 مرداد 26

هوالمحبوب العارفین

سلام سلام سلام ، یه سلام شاد و پر انرژی و خنک خنک توی این روزهای گرم گرم به همه .....(چیه ؟ چرا چپ چپ نگاه می کنید ؟؟ به ما نمیاد ؟؟ به من چه ؟؟ تقصیر خودتونه ...هی میگید غمگینم و افسرده و از این حرفا ! آدم مجبور میشه ادای بعضی از مجری های لوس صدا و سیما رو دربیاره !!!)
حالا بگذریم از شوخی ....(مثلا قراره جدی حرف بزنم از این به بعد )‏

توی هفته ی گذشته اتفاقات خیلی خوبی افتاد که دوست داشتم واسه هرکدومش یه پست جدا بنویسم اما خب فرصت نشد ...عیب نداره الان همشو با هم میگم ...

1.اولین اتفاق مهم حضور آقای پناهیان عزیز در سالن انتظار استان کرمانشاه بود . با دوستم زینب رفتیم اونجا و کلی استفاده کردیم از محضر ایشون ....
دیگه بماند که چقدر یواشکی و غیر یواشکی خندیدیم و چقدر چشم غره دیدیم و به روی مبارک خودمون نیاوردیم   ...یا موقع برگشت چقدر خدا خدا کردیم که فقط سالم برسیم خونه ....

حاج آقا پناهیان

2.دومین اتفاق مهم و خوب ،حضور آقای محمد احمدیان (نویسنده کتاب تفحص شهدا ، مدیر وبلاگ نشانه و از یادگاران عزیز دفاع مقدس ) و هم چنین آقای سعید تاجیک (از رزمندگان شوخ طبع جبهه و یادگار دفاع مقدس ) در مراسم پارک کوهستان و با موضوع «طنز در جبهه » بود و جاتون خالی تا حدود 12 یا 12 و نیم کلی خندیدیم ....

محمد احمدیان


3. سومین اتفاق مهم حضور بنده در دعای ندبه روز جمعه با حضور آقای پناهیان بود ....محض ریا جهت اطلاع ! برای اولین بار دعای ندبه رو خارج از خونه خوندم و جاتون خالی خیلی چسبید ...راستش هیچوقت از خواب اون موقع صبحم نمیزدم ، نهایتش - بشکنه کمر ریا - اگرم از خوابم میزدم و دعا رو پای تلویزیون میخوندم ، همیشه اواسط دعا خوابم میبرد ....(البته بین خودمون بمونه ! )

حاج آقا پناهیان


4.چهارمین اتفاق مهم گرفتن یه هدیه از رئیس شرکتمون بود ....یه هدیه خیلییییییییی تووووپ که مدت ها بود دوست داشتم بخرمش ...قراره فردا برم هواپیمایی و تحویلش بگیرم ....فردا که گرفتمش میگم چیه ....


5. آخرین اتفاق مهم اومدن دختر دایی عزیزم به خونه ما بود که بعد هزار و اندی سال، 3 روز مرخصی گرفت و اومد پیشمون ...جاتون خالی کلی با هم گشتیم و بیرون رفتیم و .... البته امروز رفت شهرستان ، هنوز نرفته دلمون واسش تنگ شد ...


پ.ن .1 : یه کلاس آموزش کامپوتر گرفتم ، یه دختر کوچولو میاد سر کلاسم به اسم کیمیا ، حدود 10 سالشه ، با سوال هاش دیوونه م کرده ، هر روز میزنه یه گوشه ای از کامپیوتر رو خراب میکنه و هی با اون قیافه معصومش میگه خانوووووووم اون چیزی که گفتین انجام دادم اما خراب شد ، بابام رفت یکیو آورد درستش کرد.... دعا کنید هرچه زودتر این کلاس تموم شه وگرنه چند روز دیگه بابا و مامان کیمیا میان سراغم واسه شکایت و این حرفا ......


پ.ن.2 : کارآموزیم از نیمه ش رد شد !


پ.ن.3 : چقدر هوا گرمه ....مگه نه ؟؟ من که عجیب از گرما متنفرم ...

پ.ن.4: نوای وبلاگ رو خیلی دوست دارم ...همه ی جان و تنم وطنم وطنم .....هیچوقت برام تکراری نمیشه ...
خوب دیگه تموم شد ....خسته شدم ....یا علی ...فعلا خداحافظ



نویسنده » نرگس » ساعت 2:18 صبح روز دوشنبه 89 مرداد 11

هوالمحبوب

سلام ، فردا دو تا امتحان دارم و بالاخره راحت میشم ،اما توروخدا دعام کنید ، فعلا که دیشب بعلت فشار امتحانات (5 تا امتحان توی سه روز پی در پی )تا ساعت 1 شب تو بیمارستان  زیر سرم بودم ، دعا کنید بهتر شم و امتحانات فردا رو خوب بدم ....
بزودی برمیگردم ...البته اگه تلف نشم تو این 1 روز باقیمونده .......
التماس دعاااااااااااااااااا 



نویسنده » نرگس » ساعت 10:3 صبح روز دوشنبه 89 خرداد 31

به نام خدایی که تنها عاشق حقیقی است ...

سلام به همه دوستان عزیز و گرامی ، خوبید ان شا الله ؟ دیروز تولدم بود و کلی تبریک و کادو و ... از طرف دوستان و فامیل و آشنا ، اما نمیدونم چرا اصلا خوشحال نشدم !؟ شاید چون اونایی که باید ؛ نتونستن پیشم باشن .منظورم آبجی صیغه ایمه ...دو روز قبل تولد من ، رفته بودم پیشش و یه اتفاق بد افتاد ...حال آبجیم یهو بد شد و بردیمش بیمارستان ،بعد کلی آه و ناله و گریه و کلی دوندگی توی اورژانس و سایر بخش های بیمارستان بالاخره بستری  شد و بازهم بخاطر اشتباهات متعدد بعضی از پرستاران که اصلا وجدان کاری یا حتی انسانی ندارند ، مجبور به تحمل درد زیادی شد . خلاصه اینکه همه فکر و ذکر من پیش دوست عزیزتر از جونم بود ؛ خیلی برنامه ها داشتیم برای دیروز اما همش .... اینکه من ناراحت بودم اصلا مهم نیست ...مهم این بود که اون درد می کشید و من با ثانیه به ثانیه بدی حالش اشک ریختم....دو روز خیلی بد رو پشت سر گذاشتیم و امروز خداروشکر خیلی حالش بهتر شده ، براش دعا کنید .


پ.ن.1 : آبجی عزیزم امیدوارم هرچی زودتر خوب خوب خوب شی و بهبودی کامل پیدا کنی . خیلی دوستت دارم نازنینم .

پ.ن.2: این روزا از گوشه و کنار حرفای جالبی میشنوم ، نمیدونم بعضی از مردم تا کی اینقدر تو کار هم سرک میکشن و داعیه ی اسلام و بسیج و مذهب رو هم دارند ؟!!

پ.ن.3 : بازم میام .این بار با عکس های سوریه و مشهد و جنوب میام ان شا الله .

پ.ن.4 : یکسال دیگه بزرگ تر شدم و این یعنی یکسال دیگه به مرگ نزدیک تر شدم ...دعا کنید قبل رسیدن مرگ آدم بشم و عاقبت بخیر از این دنیا برم .

خیلی دعام کنید . یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 10:36 صبح روز یکشنبه 89 اردیبهشت 5

هوالحی
سلام و عرض ادب خدمت دوستان محترم  ، خوبید ان شا الله ؟
بعد از گذشت حدود یک ماه برگشتم کرمانشاه (البته امروز برنگشتم ها اما تا امروز وقت نکردم آپ کنم  ...)
فعلا بخاطر درگیری هایی که واسم پیش اومده نمیتونم زیاد بیام نت . ان شا الله بزودی برمیگردم و دل نوشته ها و آپ ها رو از سر میگیرم ...
شدیدا نیازمند دعای خیرتون هستم .

یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 6:57 عصر روز سه شنبه 89 فروردین 31

هوالحی

سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان عزیز ...دلم میخواست از غربت حرم بی بی زینب بگم ...دلم میخواست از حرم خانوم رقیه بگم و اون بغض عجیب توی حرمش ...دلم میخواست از گریه ها و بغض موقع رسیدن به سوریه بگم ...دلم میخواست عکس تک تک جاها رو نشونتون بدم ...دلم میخواست مداحی های حرم رو که ضبط کردم ، براتون بذارم ...اما متاسفانه شارژ ای دی اس ال تموم شده و بنابه دلایلی فعلا قصد ندارم شارژ بگیرم ومهم ترینش اینه که حدود 20 روز یک ماهی کرمانشاه نیستم و دسترسی به نت ندارم .
تا دفعه بعد که بتونم وقت خالی پیدا کنم و بیام کافی نت یا علی ...
راستی دوستان نتی تک تک تون رو دعا کردم ، نماز نیابتی خوندم ، زیارت نامه خوندم و به جاتون سلام هم دادم ...
پ.ن 1: (برای مخاطبی خاص !) چقدر سخت است که بخواهی با سکوتت ، فریادهای عصبانیت و نفرتت  را از کارهای مسخره فردی ابراز کنی !!!!!!! 
پ.ن.2 : (بازهم برای مخاطبی خاص تر !) قول هایم به بی بی از همه چیز برایم ارشمند تر است و همین باعث آرامشم است ، اما باور کن سخت است ...

                                             یا علی و یا حق...التماس دعا



نویسنده » نرگس » ساعت 6:10 عصر روز دوشنبه 88 اسفند 10

<      1   2   3   4   5      >