سفارش تبلیغ
صبا ویژن



مشهد و امام رضا (ع) - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
مشهد و امام رضا (ع) - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
مشهد و امام رضا (ع) - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :986641
بازدید امروز : 71
بازدید دیروز :53
 RSS 

هوالانیس القلوب


چندین بار مسیر راه رو گریه کردم تا بلکم یه خورده دلم آروم شه اما نمیدونم چرا این سفر اینقدر سخت بود برام ....سخت و طولانی ...
نزدیک مشهد که شدیم دیگه نمیدونم چی شد ...وجودم همه سراسر آشوب بود ، هیچوقت موقع ورود به مشهد این طوری نبودم ...
یه مداحی گذاشتم و زار زدم ....اونقدر که یه کم دلم سبک شد ...مداح میگفت : « میون درد و دلام توی همین حال و هوا ، دیدم انگاری نشسته روبروم امام رضا ...دیدم آقای غریبم داره گریه می کنه ، سر تکون میده ازم داره گلایه میکنه ... »
با دوستام رفتیم حرم ، موقع خوندن اذن دخول فقط خدا و امام رضا میدونن چه حالی داشتم ...
چشامو بستم و وارد حرم شدم ...فقط اشک مرهم دلم بود ... تموم وجودم خواهش بود و نیاز ...بوی عطر حرم و اسفند  می اومد ...همه ی اون هوا رو با همه وجود به ریه هام فرستادم و پر از امام رضا شدم ....
چقدر توی حرمش آروم بودم ....چقدر بی خیال همه چیز و همه کس بودم ...چقدر آرامش داشتم ...چقدر خدا رو حس می کردم ...
وقتی توی صحن گوهرشاد بودم ، رواق دار الحجه ، صحن انقلاب،صحن جامع رضوی و.... وقتی کنار حوض آب توی صحن جمهوری می نشستم و از ته ته دلم امام رضا رو صدا می کردم و اشک می ریختم ، چقدر آزاد و رها از این دنیا و تعلقاتش بودم ....اونجا دیگه دلتنگ هیچ چیز و هیچ کس نبودم ...فقط امام رضا بود و بس ... کاش میشد این حس رو همیشه نگه داشت ....کاش میشد هیچ وقت از حرم باصفا و نورانیش بیرون نیومد ....کاش ....


امام رضای مهربونم به خاطر همه ی الطافت ازت ممنونم .....با همه ی وجودم دوستت دارم ....
التماس دعا .... یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 11:9 عصر روز سه شنبه 89 شهریور 30

به نام آرامش دهنده ی قلب ها و جان ها


نصفه شبه و همه خوابیدن ، روزای آخر ماه رمضونه و دل من به وسعت تموم آسمونا و زمین گرفته ... داشتم دنبال یه مداحی میگشتم که یکدفعه بدون اینکه بخوام دستم خورد روی یکی از مداحی ها و پخش شد ...
خیلی آشنا بود ...اسم امام رضا که اومد یهو دلم لرزید و بی اختیار صورتم خیس شد ...

روی لوح دلم حق نوشته ...عشق تو بهترین سرنوشته ...بخدا اهل دل خوب می دونن ...حرمت قشنگتر از بهشته ...کفتر ایوون طلاتم ...یه عمریه که مبتلاتم ...مشتری درد و بلاتم ...مولا مولا مولا ...


آخه امام رضا قربون مهربونیت برم هنوزم حواست به این دل سیاه هست ؟؟؟ ......
هنوزم منو یادته مهربون ؟؟ هنوز ازم نا امید نشدی ؟؟ هنوزم هوامو داری ؟؟؟.......
چقدر توی گوشه گوشه ی حرمت با این مداحی صفا کردم و اشک ریختم ...چقدر حاجت ها باهاش گرفتم ...
چقدر این تیکه «کفتر ایوون طلاتم ....» رو تو حرمت تکرار کردم ؟؟

امام رضا دلت به چی این روسیاه خوشه که همش حواست بهش هست ؟؟.... این همه مهربونیت منو میکشه ...
گاهی دوست دارم فریاد بزنم که چرا اینقدر مهربونی ؟؟ چرا فراموشم نمیکنی ؟؟ چرا اینقدر محبت می کنی ؟؟
آقا جون به خدا شرمنده ام ...با همه اعضا و جوارحم ...با همه ی دم و بازدمم ...با همه ی نفس هام ...
 تو در اوج بی نیازی صدام میزنی و دنبالم میای اما  من در اوج نیاز ازت فراری ام ...

آقا جون این کنیزت خیلی بی مرامه ...خیلی عهدا باهات بسته و بازم شکسته ...خیلی شرمندته ...خیلی روسیاهه ...ولی بخدا توی عشق تو هنوز ثابت قدم مونده ...هنوزم دیوونه وار دوستت داره ...هنوزم اسمت دل سیاهشو میلرزونه ...هنوزم تو رو ارباب خودش میدونه ...اینو دلم و  اشکام داره میگه آقا ...نیگام کن مولا ...


آقا جون دلم واست تنگ شده ...واسه اون ساعت هایی که فقط تو بودی و من ...واسه سقاخونه ت ...واسه زل زدن به گنبد طلات و سرازیر شدن اشکای عاشقی ...واسه گوهرشادت ...واسه دونه دونه ی صحن ها و رواق ها ...حتی واسه کفش داریات و خاک پای زائرات ....واسه گلدونای حرمت ...واسه فرش ها ...واسه هرچی تو رو یادم میاره و خونه ی قشنگتو ...آخ واسه بوی بهشت رضوی ...

بد کنیزی هستم آقا ولی هنوزم عاشقتم ...با ذره ذره ی وجودم ...

میدونم خودت هوامو داری اونم نه بخاطر من ، به خاطر بزرگی و لطفت ، ولی تو این وانفسای دنیا بازم هوامو داشته باش مولای رئوفم ...
   
*****************************
پ.ن.1 : شمس جمال علی بن موسی الرضا صلوات ...اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم .

پ.ن.2 :‏ به شرط حیات و طلبیدن بزودی راهی حرم امام رئوف امام رضای مهربون هستم ...دعاگوی همه خواهم بود .

پ.ن.3 : شهید سید رحیم خمیس آبادی قبل شهادتش خیلی دلش هوای زیارت علی بن موسی الرضا کرده بود ...میخوام این بارم به نیت داداش رحیم برم زیارت امام رضا ...دعا کنید قبول کنن و قبول کنه .

پ.ن.4 : شادی روح همه ی شهدا صلوات .

پ.ن.5 : نوای وب «کفتر ایوون طلاتم ...» فوق العاده برام خاطره انگیزه و خیلی دوسش دارم ...

پ.ن.6: یا علی و یا حق /التماس دعا



نویسنده » نرگس » ساعت 4:11 صبح روز چهارشنبه 89 شهریور 17

هوالحی

سلام و عرض ادب و احترام ...ممنون از همه عزیزانی که با وجود اینکه من در عین بی معرفتی نه بهشون سر زدم نه جویای احوالشون بودم ، مدام با اس ام اس و تماس و نظرات وبلاگ منو شرمنده کردن ، قول میدم بعد عید اگه زنده موندم همه این لطف هارو جبران کنم .البته اس ام اس و تماس رو از همین امروز شروع کردم
اگه خدا بخواد روز جمعه دو تا اتوبوس رو باید ببرم جنوب ...اونم بچه های دانشگاه فنی !! برام دعا کنین ، همشون شیطونن ...

بعدشم برا سال تحویل یه اتوبوس رو میبرم مشهد الرضا (البته حضرت سلطان میبرنمون ) ....بازم بچه های فنی و اون شیطنت هاشون که البته به جون میخرم چون کلی امام رضا منت به سرم گذاشته که میخوام بچه ها رو ببرم پابوسیش ....
کاش فقط اخلاص برا حتی یه ثانیه توی کارهام باشه که میدونم اگه باشه تا آخر زندگیم بیمه شده ...
بعد اونم اگه شهدا اذن بدن میخوام برم جنوب و تا آخر عید خادم شهدا بشم...


به جرات قسم میخورم ....به والله ...هیچی از این لطف ها بخاطر خودم نیست و همش لطف خودشونه ...
برام دعا کنین ...دلم میخواست زیاد بنویسم اما توی این کافی نت با این آهنگ بجای حس و حال نوشتن در مورد امام رضا و شهدا ، بیشتر .........
ان شا الله به شرط حیات بعد این مسافرت ها عکس های سوریه و مشهد و جنوب و... رو روی وب میذارم .
راستی پیشاپیش عیدتون مبارک .سال خوبی داشته باشید و ایام به کام ...
یا علی و یا حق ...التماس دعا



نویسنده » نرگس » ساعت 7:1 عصر روز سه شنبه 88 اسفند 18

 ..:: هوالرحیم ::..

ز تار و پود جان فریاد دارم                هوای صحن گوهرشاد دارم

مسجد گوهرشاد... 

یادش بخیر چه خاطراتی با بچه ها  داشتیم اینجا.....................

آخ امام رضای مهربونم دلم خیلی هواتو کرده .....خـــــــــــیلی.....

مداحی زمینه وبلاگ رو گوش بدید

یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 1:35 صبح روز پنج شنبه 88 آذر 12

هوالبصیر

تمام مسیر راه به این فکر می کنم که اگر مولا مرا نپذیرد چه کنم ؟ با خودم می گویم اگر مولا مرا نمی خواست یا میخواست مرا رد کند پس چرا دعوتم کرد؟ تمام امیدم را جمع می کنم اما کوله بار سنگین گناهانم مرا وادار می کند که به این فکر کنم که شاید تنبیهی باشد این آمدن و در محضر حضرت رضا بودن ...آخر تنبیه بزرگان و کریمان هم کریمانه است ...

به مشهد که رسیدیم و چشمم به گنبد افتاد قطرات اشک صورتم را نوازش کرد و باز هم در این فکر بودم که آیا مولا مرا به محضرش می طلبد ؟ آیا مهمان دعوتی حضرت هستم ؟! یا بدون دعوت آمده ام ...

در مسیر مشرف شدن تا حرم، دانه های فیروزه ای تسبیح یادگاری حرم امام حسین(ع) در دستانم می چرخد و لبانم ذکرهایی می گوید اما گویی روحم جسمم را یاری نمی کند ...تو گویی اصلا روحی در بدن نیست ...هرچه به حرم نزدیک تر می شدم تپش های قلبم تندتر میشد ...نمی دانم اینبار چرا اینقدر استرس داشتم ، شاید کوله بارم سنگین تر از همیشه شده بود ...شاید نه حتما ...
تمام ترس های عالم یک طرف اینکه مولا جوابم کند یک طرف ...

یا امام رضا

به ورودی شیخ حر عاملی (ورودی مورد علاقه ام ) که رسیدیم ، دوستم دوباره و چندباره تکرار کرد  ، یادت میاید بزرگی می گفت که اذن دخول واقعی اشک است ؟ می ترسیدم که گریه نکنم ، گفتم اگر نتوانستم گریه کنم ؟! ؛می گفت عیبی ندارد اما نشانه دعوت شدن خاص همان گریه است ... می گفت اگر گریه نکردی نا امید نشو ، داخل حرم شو تا مورد لطف قرار بگیری ...می گفت و می گفت اما نمی شنیدم ...یعنی دلم نمی خواست بشنوم ...فقط طنین این جمله بود در گوشم که اگر گریه کنی نشانه ...
داشتم نا امید میشدم که قطرات گرم اشک به فریادم رسید ...شب میلاد حضرت رضا بود و عیدی خاص؛ که قرین شده بود با تاریخ 8/8/88 و حضور من در حرم بس شگفت !

قدم هایم که سنگ فرش سرد حرم را حس کرد ، تمام وجودم از عشق امام رضای رئوفم به فریاد آمد ...یادش بخیر ...

یادش بخیر که آنروز چه صفایی کردیم ...یادش بخیر دعای کمیل حدادیان در حرم و آن حرفای سوزناکش ...یادش بخیر روضه کنار ضریح ...یادش بخیر شلوغی حرم ...یادش بخیر چراغانی حرم ...یادش بخیر صدای نقاره خانه ...یادش بخیر ایوان طلا ...
دلم همیشه و همیشه فقط تو را  صدا می زند و تو را می خواهد مولای رئوفم ...گرچه در این سفر سخت تنبیهم کردی اما باز هم بنازم کرمت را ...

مولا تا بحال جز خوبی از تو چیزی ندیده ام ...جز بخشش چیزی حس نکرده ام ...جز عفوت چیزی آرامم نکرده است ...جز خیر و برکت و خوبی و مهربانی نبوده ست ...تحمل بی محلی ات را ندارم ...گرچه میدانم که حق است و بی محلی نیست بلکه تلنگری است بر چیزهایی که خدا می داند و شما و من !! مولای رئوفم میدانم که این هم از لطفت است اما تاب تحویل نگرفتنت را ندارم ...مولای خوبم دستانم را گرفته ای و میدانم که رهایش نمی کنی اما دلم آغوشت را می خواهد ...مثل همیشه با محبت و رافت ...نا امیدم نکن ...از روزی که برگشته ام حس پرنده ای را دارم که در قفسش را گشوده اند و رهایش کرده اند اما پرنده دلش قفس را با بودن در کنار صاحبش میخواهد تا پرواز بی هدف و بدون بودن صاحبش ...رهایم نکن مولای خوبم ؛

تعجیل در فرج حضرت حجت 8 صلوات ختم بفرمایید  

یا علی مدد و التماس دعا



نویسنده » نرگس » ساعت 12:59 صبح روز سه شنبه 88 آبان 19

به نام خدایی که عطایش بی نهایت است ...


زائـــــــــری بارانی ام آقا ، به دادم میرسی ؟
بی پناهم خسته ام  مولا به دادم میرسی ؟
گرچه آهـــــــــــــو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهــــــوها به دادم میرسی ؟
من دخیل التمـــاسم را به چشمت بسته ام 
هشتمین دردانه زهرا(س)به دادم میرسی ؟

میدونم بدم ولی جز تو کسی رو ندارم ...


سلام ، پیشاپیش این روز تاریخی (8 /8/88 ) و میلاد نورانی حضرت رضا علیه السلام رو به همه دوستداران آن حضرت بخصوص ایرانیان که عشق ویژه و منحصری به صاحب مملکتشون دارند تبریک میگم .

گرچه روسیاهم اما لطف ارباب به همه حتی بدایی مثل منم میرسه ....

چندساعت دیگه راهی بهشت امام رضا (علیه السلام ) هستم ، مطمئن باشید دعاگوی تک تک دوستان نتی خواهم بود اگر قبول کنند (حتی کسانی که فقط یکبار از این وب دیدن کرده اند یا دیدن خواهند کرد ...)

دوستان دعا کنید لایق این  عنایت بی کران الهی و محبت بی انتهای اربابم باشم و بتونم استفاده کنم .

** اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان **

یا علی و یا حق 



نویسنده » نرگس » ساعت 2:51 صبح روز سه شنبه 88 آبان 5

به نام او که آرامش دل بندگانش است

سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان عزیز که با لطفشون مثل همیشه منو شرمنده کردند ، روزه نمازتون قبول درگاه حق ان شا الله .

راستش قرار بود سفرنامه کربلا رو خیلی زود بنویسم اما نمیدونم چه حکمتی داشت که فرصت نشد . بعد از کربلا یکهو خبر دادند که مسابقه استانی نهج البلاغه دانشجویان اول شدم و باید راهی مسابقات کشوری بشم  و ماهم مات و مبهوت از این نتیجه ، خیلی سریع تر از اونی که فکر کنم ، روز نیمه شعبان که دوستانم راهی مشهد شدن و حسابی دلم سوخت ، راهی اصفهان شدیم ، بین راه خیلی دلم برای امام رضا تنگ شده بود و بی اختیار همش گریه می کردم ، خلاصه روز مسابقه رسید و بنده که هیچ آمادگی نداشتم واصلا فرصت مطالعه پیدا نکرده بودم توی مسابقه شرکت کردم ،بد نبود اما نتیجه ش خیلی جالب بود ، نفر هشتم شده بودم

حرفم رو کوتاه کنم و دلیل این مدت غیبتم رو بگم ، یک هفته اصفهان بودیم و انصافا هم حظ معنوی زیادی بردیم و هم حسابی تفریح کردیم .به محض برگشتن از اصفهان هم ، به صورت کاملا اتفاقی و ناگهانی ظرف مدت 24 ساعت زائر حرم اربابم ، مولای رئوف حضرت علی بن موسی الرضا  (علیه السلام )شدم و یکدفعه بدون اینکه حتی تصورش رو کرده باشم خودم رو کنار حرم باصفای ارباب علی بن موسی الرضا دیدم ...جاتون واقعا خالی ،روز اول جامعه کبیره با مداحی حاج مهدی سلحشور ، روز دوم دعای باصفای کمیل با مداحی حاج مهدی سلحشور ،سخنرانی زیبای حاج آقا راشد یزدی و نماز جماعت به امامت ایشون و روز سوم نماز جمعه و خداحافظی از ماه شعبان و شروع ماه میهمانی خدا در کنار حرم باصفای ارباب ...

تورو خدا دعا کنید لایق این همه لطف( که بیشتر شرمنده م میکنه تا خوشحال) ، باشم ...دعا کنید بتونم حفظش کنم نه اینکه خرابش کنم .

                        شمس جمال علی بن موسی الرضا صلوات

ان شا الله به زودی زود اگه باز سیستم یک هفته قاط نزنه و نت قطع نشه ، قسمت دوم سفرنامه کربلا رو روی وبلاگ میذارم .

از لطف و محبت تک تک عزیزان و دوستان ممنونم ،ان شا الله بزودی زیارت ارباب علی بن موسی الرضا و حضرت سیدالشهدا نصیب همتون بشه .

خیلی دعام کنید چون محتاج محتاجم ،منم به جان امام رضا که تموم هستیمه ، همه جا دعاگوی همتون هستم .

یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 2:30 عصر روز شنبه 88 شهریور 7

هوالمحبوب العارفین

یادش بخیر 38 روز پیش،چشم هایم را در صبحی که خیلی هم سرد بود و بارانی به روی گنبد امام رئوفم باز کردم و چه نماز دل نشینی خواندم آن روز ...

امام رئوفم دل تنگت هستم مرا به سوی خویش بخوان...
چقدر دل تنگ صبح های دلچسب حرم و صدای نقاره خانه ام ...
چقدر دل ملکوتی می شود وقتی زیر باران رحمت خدا در حرم امام رئوف خیس لطفش می شوی...
چقدر دلتنگ صحن گوهرشادت هستم مولاجان ، مرا دریاب امام خوبیها...
یا علی  مدد و در پناه حق



نویسنده » نرگس » ساعت 2:45 صبح روز شنبه 87 آذر 30

*هوالرئوف*

وقتی به نزدیکی مشهد مقدس رسیدم ،تازه باور کردم که امام رضا (ع) منم برای جشن تولدش دعوت کرده ،اما جز کوله باری از گناه ،هیچ هدیه ای از خودم ندارم که تقدیم به مولای رئوفم کنم ….همین دو سه ماه پیش که مشهد بودم ،به امام رضا (ع) گفتم :آقا جونم ، اگه بازم برای جشن تولدت دعوتم کنی ،قول میدم دیگه "آدم "شم !!

اما بازم روسیاه و شرمنده در مقابل دریای رافت مولایم  مونده بودم …وقتی اذن دخول رو خوندم و پاهای لرزانم  رو در حرمش گذاشتم ،دیگه نمی دونم چی بر سر دلم اومد !!

همین قدر بگم براتون که یه پیام کوتاه با مضمون "اینجا بهشته ،جای همتون خالیه ! صحن انقلاب دعاگو هستم ." برای همه دوستام فرستادم و بعدش تلفن هایی که پر از التماس دعا و گریه بود ….نمی دونستم باید بخندم یا گریه کنم !؟

باور کنید از ته دل شاد ِ شاد بودم ،اما نمی دونم چرا اشکام تند و تند و بی محابا می اومد !؟ تضاد زیبایی بود !!خنده و اشک با هم !!! همه زائرا همین طور بودند …

انگار همش خواب بود ، صحن انقلاب ،گنبد طلا ،صدای نقاره خونه،آب سقاخونه ،ایوون طلا، کبوترا و رقصشون توی آسمون ، بوی اسفند و گلاب ،خادم های آسمونی حرم آقا ،عطر حضور امام رضا (ع) و مهمونی که به وسعت تموم عالم بود …..فقط باید ببینی تا بفهمی چی میگم !! (ان شا الله خدا قسمت همتون کنه.)

 السلام علیک یا ضامن آهو                        

انگار تمام ملائک دست در دست هم ،دور ضریح مطهر مولای رئوف، طواف می کردند و خودشون رو به لباس زائرای آقا امام رضا (ع) متبرک می کردند ….

وقتی سخنران با گریه گفت :" در بهترین شب زندگی امام رضا (ع) مهمون امام رضاییم ،باید قدر خودمون رو بدونیم …." ،صدای گریه ی همه بلند شد ….هر کی خودش رو بهتر میشناسه دیگه !! ……

باز سخنران گفت :"زیارت مولای رئوف ،نسبت به تموم ائمه ،فضیلت خیلی بیشتری داره ،می دونید چرا ؟؟ چون در بین تموم ائمه ،فقط امام رضا (ع) این وعده رو به ما داده که هر بار به زیارتش مشرف بشیم،به ازای تموم اون زیارت ها به دیدنمون میاد ! " …فقط آرزو می کنم که قسمت همتون بشه تا بدونید اون لحظه زائرا چه حالی شدند !! خلاصه جاتون خیلی خالی بود.

 السلام علیک یا امام الرئوف

اما بگم از روز آخر و وداع با حضرت رضا (ع) ….من میگم ،خودتون تصور کنید چه حالی داشتم !!؟

ساعت 5 صبح یک روز بارانی ….نماز صبح توی سرما و زیر بارون ….کجا؟صحن انقلاب…همه زائرا دارن سریع از حرم خارج میشن تا از بارون در امان باشن ،اما من ؟! تازه اول عشق بازیم شروع شده ،قدم زدن زیر بارون توی اون هوای بارونی و ابری ، دعای وداع و اشکهایی که بی اختیار می اومد  ....خیلی خیلی سخت بود !!

.............................

* دعاگوی تک تک بچه های نت در کنار ضریح و پنجره فولاد بودم ،چه اونایی که التماس دعا گفتن چه اونایی که نگفتن ....اسم همتون رو نوشته بودم که یادم نره .

 *مولای مهربونم ،حضرت رضا (ع) ، پنج تا عیدی خیلی خوب به من دادند !!
1.زیارت و پابوسی حریم رضوی و دعوت به جشن میلاد با سعادت خودشون برای دومین بار .
2.  دیدن خواهر مهربون و دوست عزیز و نازنینم ، (فاطمه،مدیر وبلاگ صبح صادق )در صحن انقلاب برای اولین بار .
3.زیارت حرم نورانی و با صفای حضرت معصومه (س) .
4.مشرف شدن به جمکران ،میعادگاه عشاق مهدی (عج) .
5.زیارت مزار متبرک و باصفای داداش عزیزم ،سردار شهید مهدی زین الدین در قم .

 *خواهشا دعا بفرمایید . "یک خانمی که پزشک هستند و یک دختر بچه پنج ساله هم دارند ، از بیماری سرطان رنج می برند" دوست این خانم از شما خواهش کردند که برای شفای این خانم دعا کنید .فقط به خاطر جوونی خودش و دختر کوچیکش ! ممنون.

 * حرف دل : خوب است که نمی فهمم مهربانی خدایم چقدر زیاد است ،چون اگر می دانستم ،کوله بار گناهانم چقدر سنگین میشد !!!!

  التماس دعای فرج...یا علی مدد ...الله یارتون ....دعام کنید .

 السلام علیک یا ابالحسن یا علی بن موسی الرضا



نویسنده » نرگس » ساعت 5:22 عصر روز پنج شنبه 86 آذر 8

هو الحق


به مشهد که رسیدیم ، ساعت 12.5 شب بود ، چشم بچه ها که به گنبد افتاد ،همه زدن زیر گریه ،الا من ...اصلاحال و هوای خیلی عجیبی داشتم ...خیلی لحظات سختی بود ....بی اختیار مداحی "اذن دخول حرم تو یاابالفضله ..." رو گذاشتم ،صدای گریه ی همه بلند شده بود و من حتی قطره ای اشک نداشتم ....بار گناهانم‏آنقدر زیاد شده بود که ...توی همین حال و هوا بودم که چشمم خورد به عکس شهید بزرگوار"شهید عبد الحسین برونسی"...ناخودآگاه به این شهید متوسل شدم و ازش خواستم واسطه ی من پیش امام رضا (ع) بشه و......بخدا قسم میخورم که تا این حرفارو زدم ،اشک تموم صورتم رو پوشوند ،اون موقع بود که تازه سرم رو بلند
کردم و گنبد طلایی اقا رو دیدم ....وقتی رسیدیم اردوگاه همه خوابشون برد ...اما من نمی خواستم بخوابم و بااشتیاق وصف ناشدنی و عجیبی ، آماده رفتن به حرم شدم ... من و زینب (خواهر صیغه ای ام )و زهرا ،تاخواستیم حرکت کنیم ،دیدیم که چند تا دیگه از بچه ها از خوابشون زدن وبا ما همراه شدن ،کم کم جمعیت بچه ها زیاد شد و حدودا20-25 نفری شدیم ...

 

به حرم که رسیدیم ،خیلی از بچه ها از شوق ،سجده شکر به جا آوردن و من ...باز هم گناهانم را مانع حتی نگاه کردن به گنبد دیدم...نمی توانستم بیشتر از چند ثانیه به گنبد نگاه کنم و .... اذن دخول رو که خوندیم ، همه واردحرم آقا علی بن موسی الرضا (ع) شدن و اما قصه ی من و چند تا از بچه ها چیز دیگه ای بود...

میگن اذن دخول واقعی ،اشک و گریه است ...اما آقا منو هنوز اذن نداده بود ....2 تا از بچه ها ،هی اصرار می
کردن که بیا تو دیگه ....اما نه ! بی ادبی بود وقتی صاحب خونه اجازه نمیده ،وارد شیم ....


ادامه مطلب...


نویسنده » نرگس » ساعت 8:33 عصر روز سه شنبه 86 شهریور 6

<      1   2