سفارش تبلیغ
صبا ویژن



سردار شهید مهدی زین الدین - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
سردار شهید مهدی زین الدین - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
سردار شهید مهدی زین الدین - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :986616
بازدید امروز : 46
بازدید دیروز :53
 RSS 

« هوالعلی الاعلی »




امروز تولدته داداش ...دیر فهمیدم ...مثل سال گذشته یادم نبود ...شرمنده م
میدونم تازگیا خیلی بی معرفت شدم ...میدونم خیلی چیزا یادم رفته ، حتی تولد عزیزترینم ...
داداش مهدی عزیز هنوزم عاشقانه دوستت دارم ...
به همون عشق پاک خواهر برادری قسم هنوزم عین اون روزای قبل دلتنگت میشم
هنوزم همه ی وجودم پر میزنه برای بوسیدن سنگ قبرت ...
هنوزم دلم می تپه برای تو ...برای دیدنت ...
فقط بی معرفت تر شدم ...ببخش این آبجی بی معرفتت رو ...
داداش عزیزم با همه ی وجودم میگم 18 مهر سالروز تولدت مبارک ...
51 سالگیت مبارک داداش مهدی زین الدین عزیز ...

...............................................................................

پ.ن.1 : کادوی من و دوستانم به شهید زین الدین عزیز (اگر پذیرا باشد ) ختم صلوات و زیارت عاشوراست. (اگر مایل هستید در این طرح شرکت کنید ،از صبح روز دوشنبه (19 مهرماه 1389) تا ساعت 12 شب روز جمعه ( به تعداد دلخواه صلوات و زیارت عاشورا تقدیم این شهید کنید و فقط تعداد خوانده شده را در این وبلاگ بنویسید که در نهایت همه را شمارش کنیم .ممنون و اجرکم عندالله) 

پ.ن.2 : شادی روح همه شهدا بخصوص شهید بزرگوار مهدی زین الدین صلوات .

پ.ن.3 : نوای وبلاگ خیلی برام خاطره انگیزه ؛ یادش بخیر ...(چنگ دل آهنگ دلکش می زند ...)

پ.ن.3 : خیلی التماس دعا /یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 11:0 عصر روز یکشنبه 89 مهر 18

هوالحق

سلام به همه دوستداران شهدا خصوصا شهید زین الدین ،داداش معنوی عزیزم ....

به لطف خدا و عنایت دوستان ،روز 18 مهر 1387 حدود 11348 صلوات و 20 زیارت عاشورا تقدیم سردار شهید مهدی زین الدین شد. ان شا الله که مورد قبول این شهید بزرگوار واقع شده و هممون رو دعا کردند .

شادی روح همه ی شهدا ،شهدای مظلوم غرب و شهید مهدی زین الدین  5 صلوات...

یا علی و یاحق ...خیلی التماس دعا



نویسنده » نرگس » ساعت 9:27 صبح روز پنج شنبه 87 مهر 25

هوالانیس القلوب

49 سال پیش فرزندی چشم به این جهان گشود که با اینکه از این جهان فانی رفته است ،اما هنوز هم زنده است ...
هنوز هم صدای زیبایش در گوش خیلی ها طنین انداز است ...
هنوز هم صلابت و استواری اش زبانزد است ...
هنوز هم نماز اول وقت خواندن هایش مثال زدنیست ...
هنوز هم رسیدنش به خدا در کمترین زمان باعث شگفتیست ...
نه فقط او ...که تمام همرزم هایش که شهید شدند نیز اینگونه بودند ...
هنوز هم راهش پابرجاست و مسیر سبزش باعث هدایت غفلت زدگانی چون من ...
نگاهش در آن قاب شیشه ای مرا و هزاران دوستدارش را مجذوب خویش کرده ...
محو در نگاهش هستم و در شگفتم از ایمانش ...
ای کاش می توانسم فقط یکبار تو را با چشم سر ببینم و آنقدر نگاهت کنم که از شدت علاقه ام به تو بمیرم ...
داداش مهدی عزیزم عرفانت مرا شیفته و نگاهت مرا دیوانه کرده ...آنقدر دوستت دارم که علاقه ام به تو در قالب کلمات دنیایی نمی گنجد همانطور که جسم تو در کالبد دنیایی نگنجید و کلمات از وصف ایمان تو عاجز ماندند ...
بهترین داداش دنیا ،داداش مهدی عزیزم(1) ،18 مهر سالروز تولدت مبارک ،امیدوارم کادوی ناقابل ما(2) را بپذیری  و دعایمان کنی ...دوستت دارم .
                        شادی روح شهید مهدی زین الدین صلوات
1 : سردار شهید مهدی زین الدین .

2 : کادوی من و دوستانم به شهید زین الدین عزیز (اگر پذیرا باشد ) ختم صلوات و زیارت عاشوراست. (اگر مایل هستید در این طرح شرکت کنید ،از صبح روز پنج شنبه تا ساعت 12 شب روز پنج شنبه (18 مهرماه 1387) به تعداد دلخواه صلوات و زیارت عاشورا تقدیم این شهید کنید و فقط تعداد خوانده شده را در این وبلاگ بنویسید که در نهایت همه را شمارش کنیم .ممنون و اجرکم عندالله)

3 : شادی روح سردار شهید مهدی زین الدین صلوات .

4 :  خیلی التماس دعا ...یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 1:16 عصر روز پنج شنبه 87 مهر 18

 *هوالرئوف*


سلام به همه منتظران گل نرگس…عزاداری هاتون مورد قبولِ حضرت حق و مهدی فاطمه (عج).
تعداد زیادی از دوستای خوبمون  چند تا فایل صوتی از داداش مهدی و...خواسته بودند که چون اکثرا تکراری بود ،من اینجا براشون میذارم .ان شا الله که استفاده کنند و ما رو هم از دعای خیر محروم نفرمایند .

    دعای کمیل با صدای (شهید زین الدین)
    آهنگ فیلم (خداحافظ رفیق )
   بیسیم شهیدان(زین الدین و باقری)
   مداحی در مورد کربلا (مهدی سلحشور)
   انتظار فرج از نیمه خرداد کشم (محمد اصفهانی)
   مداحی أنا مظلوم حسین (با صدای نزار قطری )
   سخنرانی شهید زین الدین

**ضمنا باید از برادر بزرگوارم (مدیر سایت قافله شهدا ) بابت فرستادن چند فایل جامع در مورد داداش مهدی تشکر کنم .

حرف دل :تا چند روز پیش در و دیوار سیاه پوش شده بود و دل هامون (البته به ظاهر !) ،خیلی شهرمون قشنگ شده بود ،ولی باز دوباره شهر، رنگ شهر گرفت .یعنی محرم فقط 10 روزه ؟! یعنی اگه عزیز خودمون طوریش بشه ،بعد 10 روز همه چی یادمون میره و روال عادی زندگیمون رو از سر می گیریم !!؟؟ دلم گرفته از این مردم و از این شهر و بیشتر از همه ،از خودم ....خدایا کمکمون کن .

**اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان ،بحق حسین (ع) .

                                                                        یا علی و یا حق ...خیلی التماس دعا



نویسنده » نرگس » ساعت 11:1 صبح روز سه شنبه 86 بهمن 2

*بنام خدای شهیدان*

 

می نویسم برای برادر شهیدم....سردار شهید مهدی زین الدین .

برادری که در سال هایی نه چندان دور در همین سرزمین زندگی می کردو و با نفس هایش زمین  را معطر می کرد...

برادری که دلش پر از یاد خدا بود....

برادری که صبح هاش رو با یاد مولاش مهدی (عج)  آغاز می کرد ...

برادری که حالا دیگه نیست ....برادری که مطمئنا  تا ابد زنده است ،  اما جسمش دیگه نیست تا رفع بلا از زمینیان کنه !

حاج مهدی عزیزم ،در روزگاری تو رو پیدا کردم که تو دیگه نبودی ...نفس هات نبود ...فقط چند تا عکس بود و چندتا کتاب که تو در قالبش نمی گنجیدی ....در روزگاری تو رو یافتم که دیگه چشمان آسمانی و نافذت که همیشه از خوف خدا گریان بود ،نیست تا نگاهم کنه ...حالا سالروز شهادتت شده و من دلم پر از غصه است اما نمی دونم چطور باید بگم ...

آخه می دونی چه شده ؟! روزگار خیلی عوض شده داداش مهدی ...

دیگه حرف زدن از شهدا یعنی جا موندن از قافله ی پیشرفت و تمدن ،یعنی دیوونگی ...دیگه کسی نمیگه شهید واسه چی رفت و آرمانش چی بود ؟؟ اصلا شهید کیه ؟؟

دیگه کسی براش اهمیت نداره که مادر و پدر همون شهدایی که قرار بود  جای خالی بچه اش رو واسشون پر کنیم ،چه بلایی سرشون میاد ....

دیگه چادرهای مشکی که یادآور چادر خاکی بی بی دو عالم بود خریداری نداره ،هر کی هم بپوشه میشه اُمُل ! ....

 داداش خوش به حالت که نیستی این اوضاع رو ببینی ....!!

نیستی ببینی روسری  همه دخترا عقب نشینی کرده و مانتوها و شلواراشون آب رفته....داداش اینجا کسی معجر از سر کسی نکشید ، اینجا خودشون معجر از سر کشیدن !! همه اون خون های سرخ رنگ شماکه قرار بود به سیاهی چادرهای خواهرهاتون به امانت بسپارید،شده رنگ و لعاب روی صورتهاشون !!

نیستی ببینی پسرها زیر ابرو میگیرن ،آرایش می کنن،ساعتها وقتشون رو صرف موهاشون میکنن ، و....!! یه روزگاری پسرهای با غیرتی بودند که همه هم و غمشون دفاع از کشور و دین و ناموس این ملت بود، اما حالا خیلی از پسرها ،خودشون شدن مخل آسایش این مردم !!

حالا گوش این مردم  پُر شده از آهنگ ها و ترانه های غربی ...یاد اونایی بخیر که گوششون با نوای "یا حسین " و "یا حیدر "و "یا زهرا " آشنا بود ...یاد اونایی بخیر که بجای زنگ موبایل و اس ام اس و... با صدای دعای صباح و دعای عهد از خواب بیدار می شدند ....یاد اونایی بخیر که قوت قلب رهبر و مردمشون بودند ...یاد همه شهدا بخیر ...

حالا  خیلی چیزا عوض شده ...حالا پیر ما سید علی خیلی تنها شده ...حالا قلب امام زمان (عج) به درد اومده و بی یار مونده ...حالا پسر شیعه میره دختر غیر مسلمان میگیره و خودشم مسلمونی رو رها میکنه!!حالا کسی جرات نداره امر به معروف و نهی از منکر کنه ، چون یا کشته میشه یا کتک میخوره !! حالا .....

داداش عزیزم ،حرف زیاده و دلم پُر ولی مجالی نیست ...در آخر میگم :داداش مهدی عزیزم شهادتت مبارک .برامون دعا کن ...

 پیکر پاک شهید مهدی زین الدین

 

شهیدان مهدی و مجید زین الدین

 ** 27 آبان ، سالروز شهادت مظلومانه "سردار عزیز شهید مهدی زین الدین" و برادر گرامی ایشان "شهید مجید زین الدین " رو به همه شهید دوستان، تبریک و تسلیت عرض می کنم .

** من با عنایت حق ،دوباره  بعد از  حدود 4 هفته ،نوشتن رو ، به خاطر یک سری مسائل ،شروع کردم ،اما با انگیزه و اطمینان بیشتر و بدون خستگی .دعا کنید کم نیارم .

** از همه ی عزیزانی که منو به ادامه ی وبلاگ نویسی تشویق کردند ،تشکر می کنم .

**پارسال، سالگرد شهیدان زین الدین ،با کمک دوستان هیئتی ،حدود 213 زیارت عاشورا و 19 هزار و 523 گل صلوات با "و عجل فرجهم " ،نثار روح پاک این شهیدان شد؛  به این امید که باعث شادی روح این عزیزان شده باشد و ان شا الله در قیامت شفیع ما شوند . امسال هم طرح مشابهی را قرار دادیم ، بنابراین هر کدام از دوستان که مایل  بودند در این طرح شرکت کنند ،نام خود  و"  تعداد صلوات یا زیارت عاشورا " برداشته شده را قید کنند تا در آخر شمارش شود . ممنون از همگی ،التماس دعا ...یا علی مدد

**ان شا الله، میلاد امام رضا (ع)،در مشهد مقدس و قم و جمکران ،دعاگوی تمام دوستان خواهم بود .

**نوای وبلاگ ،دعای کمیل باصدای ملکوتی شهید مهدی زین الدین است .

 حرف دل : مکه برای شما! فکه برای من! بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند." شهید سید مرتضی آوینی

برای دیدن خاطرات شهید رویادامه مطلب...


نویسنده » نرگس » ساعت 12:57 صبح روز چهارشنبه 86 آبان 23

هو المحبوب العارفین

امروز عجیب دل تنگم ....

دل تنگ مناطق عملیاتی و زمزمه های لبم و لرزش های قلبم  ....

دل تنگ مظلومیت ِ عینی شهدای غرب و ارتفاعات بازی دراز ......

دل تنگ پادگان ابوذر و تپه های روح الله ....

دل تنگ سرپل ذهاب و شهید امینی  ....

دل تنگ حس ِ صدای ِ الله اکبر ِ شهدا در مرصاد ....

دل تنگ "بازی دراز" ی که شهید بهشتی درباره اش گفت : "عرفان واقعی خانقاهش بازی دراز است !" ....

دل تنگ فکه و رمل های داغ و سوزانش ....

دل تنگ شلمچه و آسمانی بودن ....

دل تنگ طلائیه و باران هایش .....

دل تنگ پاهای بدون کفش و اشک های  بدون خجالت ....

دل تنگ دل تنگی ها در پاسگاه زید و با شهدای گمنامش ....

دل تنگ خاکی شدن و درد و دل کردن با شهدا ....

دل تنگ فریادهای خاموش .....

دل تنگ سه راه شهادت و حس غریبش ....

دل تنگ چزابه و غروب با صفایش ....

دل تنگ زیارت عاشوراهای پر از گریه  ....

دل تنگ میشتاغ و  رزم شبانه و فریاد العفو ها .......

دل تنگ دهلاویه و سکوت و خلوت  دوست داشتنی اش .....

دل تنگ اروند و آن آب گِل آلودش که با هر موجش چه صداهایی که نمی شنوی!.......

دل تنگ مسجد جامع خرمشهر .......

دل تنگ حس حضور معطر شهدا .......

دل تنگ صبح های پر از یاد مولا صاحب الزمان(عج)  .....

دل تنگ دو کوهه و حسینیه شهید همت ....

دل تنگ تنهایی های پر از حضور ملموس و عینی خدا !!

دل تنگ همه چیز و خسته از همه جا  و همه کس !!

خسته شدم از شهر و مردمش ....از همه تعلقاتش !! از همه محدودیت هایش !! از مسخره کردن اعتقادات !!

خدایا به کجا می رویم ؟؟ بی یار شده ایم ، تو یارمان باش !!

خدایا ! نفس کشیدن هم برایم سخت شده است !!

دلم میخواهد روی رمل های داغ فکه سر بگذارم و زار زار گریه کنم !

خدایا ! دلم برای تنهایی خودم در این روزگار می سوزد !

اما عیبی ندارد ، همه غصه ها برای من !! همه غصه ها به لبخند و دعای مادر شهید می ارزد !!
همه غصه ها به جنوب یا غرب رفتنش می ارزد !! همه تنهایی ها به صفای ِ تنهایی با شهدا می ارزد !!
همه غصه ها به خیلی چیزها می ارزد !

 همه ی غصه ها باشد تا وقتی به طلائیه و سه راه شهادت برسم !!باشد تا .....

حساب ما باشد با شهدا و کَرَ مِشان  .....اما شهدا !! تنهایمان نگذارید که ما به خاطر خواستن ِ  شما تنها مانده ایم !!

 دعایمان کنید ...

 التماس دعا از همه ....یا علی مدد ...در پناه حق



نویسنده » نرگس » ساعت 10:24 عصر روز پنج شنبه 86 مهر 26

هو المحبوب العارفین

چون خیلی دلم برای داداش شهیدم ، تنگ شده بود ،تصمیم گرفتم از ایشون بنویسم .
دلم تنگ شده که برم گلزار شهدای قم و قبر داداشم رو بغل بگیرم ....
شادی روح تموم شهدا ،بخصوص سردار شهید مهدی زین الدین ،صلوات.... 
خیلی دوستت دارم داداش.

شادی روح شهدا صلوات

شادی روح شهدای لشکر 17 علی بن ابی طالب صلوات. 

قبل از شروع عملیات والفجر 4 عازم منطقه شدیم و به تجربه در خاک زیستن، چادرها را سر پا کردیم. شبی برادر زین الدین با یکی دوتای دیگر برای شناسایی منطقه آمده بودند توی چادر ما استراحت می‌کردند. من خواب بودم که رسیدند. خبری از آمدنشان نداشتیم. داخل چادر هم خیلی تاریک بود. چهره‌ها به خوبی تشخیص داده نمی‌شد. بالا خره بیدارشدم رفتم سر پست. مدتی گذشت. خواب و خستگی امانم را بریده بود پست من درست افتاده بود به سا عتی که می‌گویند شیرینی یک چرت خواییدن در آن با کیف یک عمر بیداری برابری می‌ کند، یعنی ساعت 2 تا 4 نیمه شب لحظات به کندی می‌گذشت. تلو تلو خوران خودم را رساندم به چادر. رفتم سراغ «ناصری» که باید پست بعدی را تحویل می‌گرفت. تکانش دادم. بیدار که شد، گفتم: «ناصری. نوبت توست، برو سر پست» بعد اسلحه را گذاشتم روی پایش. او هم بدون اینکه چیزی بگوید، پا شد رفت. من هم گرفتم خوابیدم. چشمم تازه گرم شده بود که یکهو دیدم یکی به شدت تکانم میدهد … «رجب‌زاده. رجب‌زاده.» به زحمت چشم باز کردم. «بله؟» ناصری سرا سیمه گفت: «کی سر پسته؟» «مگه خودت نیستی؟» «نه تو که بیدارم نکردی» با تعجب گفتم: «پس اون کی بود که بیدارش کردم؟» ناصری نگاه کرد به جای خالی آقا مهدی. گفت: «فرمانده لشکر» حسابی گیج شده بودم. بلند شدم نشستم. «جدی میگی؟» «آره» چشمانم به شدت می‌سوخت. با ناباوری از چادر زدیم بیرون. راست می‌گفت. خود آقامهدی بود. یک دستش اسلحه بود، دست دیگرش تسبیح. ذکر می‌گفت. تا متوجه‌مان شد، سلام کرد. زبانمان از خجالت بند آمده بود. ناصری اصرار کرد که اسلحه را از او بگیرد اما نپذیرفت. گفت: «من کار دارم می‌خواهم اینجا باشم» مثل پدری مهربان به چادر فرستادمان. بعد خودش تا اذان صبح به جایمان پست داد.

با تشکر از برادرخوبم (قافله شهدا) برای نوای وبلاگ (دعای کمیل با صدای ملکوتی شهید زین الدین ).

 منبع:کتاب افلاکی خاکی
راوی:حسین رجب‌زاده

یا علی مدد ....خیلی التماس دعا ....در پناه حق



نویسنده » نرگس » ساعت 12:6 عصر روز چهارشنبه 86 مهر 25