روزگاري بود که آينه هاي پي در پي روزهاي سرد زمين را در تابش هاي خورشيد مکرر غرق مي کردند.
اما چيزي نگذشت که آينه هايک به يک شکستند و ياد خورشيد تنها در خرده هاي آينه بر زمين ماند.
چيزي نمي گذرد که اين داستان آينه و خورشيد هم فراموش مي شود.
چيزي نمي گذرد که داستان آينه و خورشيد هم افسانه مي شود.
اما حواسمان باشد...
تنها راه ما به خورشيد از همين پاره هاي آينه است.
پ.ن : حس زييايي داري .. با يقين مي گويم انسان هايي كه با اين حس زندگي مي كنند .......... هيچ براي وصفشان ندارم ..
پ.ن : از اين پس بايد دعاي عهد جمعه ها را خالصانه تر بخواني ..
پ.ن : فاميلي جالبي دارين .. يعني براي من جالبه ..