باران عشق
ميترسم، ميترسم تو نباشي و اشكهاي غريبانه تو باشد كه از آسمان بر صورت روزگار فرو ميچكد.
وقتي تو نيستي
باران تمام اشكهاي دلتنگ را هم نوا با خويش جاري مي كند و بغزها را ميشكند.
باران همان نبودن توست كه قطره قطره گريه مي شود برجاي جاي زندگي.
باران را بي تو نمي خواهم.
وقتي كه نمي دانم تو در كجاي زمين بر خطاهاي من اشك ميريزي و گناه هاي مرا دلنگراني.
باران را نمي خواهم،
كه باران اشك توست براي ششستن زمين از تمام بدي ها و زشتي ها.
من اشك تو را نمي خواهم . طاقت ندارم.
وقتي تو نيستي باران را نمي خواهم. حتي اگر زيباترين و زلال ترين باشد.
تو بايد بيايي كه باران به اصالت خويش بازگردد.
تو بايد باشي تا باران به مژده آسماني بدل شود و اميد را زمزمه كند