به نام او
پیشاپیش از مطالبی که قراره بنویسم ، بسیار عذرخواهی می کنم .
اما واقعا جای تاسف و تفکر ! داره که "حیا " اینقدر در جامعه ما کمرنگ شده ...
شاید اکثریت جامعه حرف منو نپذیرن و حتی براشون خیلی بی اهمیت باشه و با خودشون بگن چه ربطی داره و ...
اما وظیفه خودم میدونم و باید متاسف بشم واسه اون کسایی که " حیا و عفت کلام و رفتار " براشون خیلی کمرنگ شده و حتی از بین رفته ! نه تنها در فضای حقیقی بلکه در فضای مجازی خیلی بدتر هستند .
زنان مسلمان ایران زمین که روزی مترادف با " حجب " و " حیا " و " زنانگی " بودند ، چرا الان اینقدر بی پروا راجع به خصوصی ترین مسائلشون صحبت میکنن و این رو هم نشانه روشن فکری و پیشرفت خودشون و همسرشون میدونن ؟!
کاری به قشر بازیگران ندارم که بعضی هاشون گوی سبقت بی پروایی در بیان مسائل شخصی شون از هم ربودند و یکی یکی عکس های " بارداری " و " زایمان " شون و ... رو در فضای مجازی و روی مجلات و روزنامه ها به اشتراک میذارن !!!!!! ولی واقعا امروز تاسف خوردم به حال دانشگاه و دانشجویانی که استادی اینقدر بی پروا دارن ! که آزادانه و بدون ذره ای حیا در فضای مجازی صحبت میکنه و خصوصی ترین حرف ها و عکس های مربوط به بارداری و زایمان و تولد فرزندش رو به اشتراک میذاره و خوشحال هم هست ! خودش رو هم نشونه " زن مسلمان شیعه " میدونه ....
اونقدر بی حیایی عادی شده که حتی مسائل مربوط به شیرخوردن بچه هامون و عکس سونوگرافی و ... هم به اشتراک میذاریم !!
من امروز عمیقأ از "حیا "یی که از بین رفته و زمخت شدن بعضی از خانوم ها ناراحت شدم ...
.............................................................................................................................................
پ.ن.1 : واقعا متاسفم از مطالبی که مجبور شدم اینجا بنویسم و باز هم عذر میخوام .
پ.ن.2 : دختر امام خمینی (ره) در کتاب " زندگی به سبک روح الله " ، نقل میکنن که یک روز من در کنار امام (ره) بودم و شوهر خواهرم از در وارد شدند ، من به امام عرض کردم که سلام کنم ؟ ایشون فرمودند که لزومی نداره ! و من چون روم نمیشد که سلام نکنم ، از اونجا رفتم .
این مطلب رو هزاران بار با خودم مرور کردم و مقایسه کردم با احوالات امروزمون ...
پ.ن.3 : خدایا عاقبت ما رو ختم به خیر کن .... روزه نمازتون قبول . التماس دعا / یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 2:42 عصر روز
چهارشنبه 94 تیر 3
« هو العلی الاعلی »
اول صبح بلند می شوی و تصمیم می گیری به چند تا از دوستان قدیم و جدید که مدتی است از حالشان بی خبر هستی ، پیام بدهی و جویای احوالشون شوی ولی چقدر تلخ و گس می شود آن روزت ،
که تو با کلی شوق خواستی مثلا رسم رفاقت به جا آوری و ذوق کنی و .... ، اما در جریان طلاق یا اقدام به طلاق دو سه تا از این دوستانت قرار بگیری ....
و چقدر با خودت تا شب درگیر بشوی که واقعا چرا " طلاق " ؟!؟
و یا چرا اینقدر زود ؟!
اعصاب آدم به هم می ریزد وقتی می بینی دوستانی که همه کم و بیش هم سن خودت هستند ، باید مطلقه شوند و معلوم نیست از فردا چه ها که در انتظارشان نیست ....در بحث طلاق زن و مردش هم فرقی ندارد . هر دو ضرر می کنند اما مسلما زن ها بیشتر ...
پ.ن.1 : بعد از مدت ها خواستم به روز کنم ، ولی اینجوری حالم گرفته شد !
پ.ن.2: میخوام دوباره یه کم اظهار نظرهای مثلا سیاسی ! داشته باشم ! البته به شرط حیات .
پ.ن.3:التماس دعا / فعلا یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 1:16 صبح روز
دوشنبه 93 اسفند 18
عصرهای پاییزی را دوست ندارم ...اصلأ پاییز را دوست ندارم !
نمیدانم چرا اما از کودکی از پاییز بدم می آمد ...
و وقتی بزرگ تر شدم و چیزهای مهم زندگی و آدم های مهم زندگیم را در پاییز از دست دادم این حس چند برابر شد ...
وقتی باران می آید و بوی باران همه جا می پیچد و برگ های نارنجی رنگ و خشک درختان زیر پاهایم خش خش می کنند یاد مرگ می افتم ...
یاد تشییع سید رحیم ... یاد تشییع پدربزرگم ....یاد تشییع پیکر آیت الله نجومی و ....
اصلأ پاییز که می شود دلم می گیرد و میخواهم فقط گریه کنم ...
با اینکه در پاییز اتفاقات خوب هم زیاده بوده و هست ولی حس غمش برای من بیشتر است ...
حتی ازدواج در پاییز هم نتوانست نظر مرا به پاییز عوض کند ...
نمیدانم چرا اینقدر از پاییز و خزان فراری ام ... :(
نویسنده » نرگس » ساعت 5:28 عصر روز
دوشنبه 92 آبان 13
برای تو می نویسم که دیروز چادر افتخارت بود و امروز دست و پاگیر شده واست ...
برای توئی که یه روز اسم بلوتوث گوشیت هم رنگی از خدا و اهل بیت و شهدا داشت ولی امروز ...
برای توئی که همیشه اسم خدا و امام رضا رو با احترام و علاقه ی زیاد می آوردی ولی امروز آروم میگی که کسی نشنوه ...
دوست خوبم خودت باش و بهترین باش . بجنگ واسه تموم اعتقاداتت . واسه چادرت و حجابت . واسه دم از رهبر زدنت ...
واسه خیلی چیزا بجنگ ... نذار این دو روز دنیا و زرق و برق و به به ها و چه چه ها همه چیزو ازت بگیره ...
بخدا بی نماز شدن یا چادر از سر درآوردن واست احترام و کلاس نمیاره ... نذار از چشم خدا بیفتی ...
......................................................
پ.ن.1 : خسته شدم از اینکه مدام دوستای خوب دانشگاهیم رو در حال رنگ عوض کردن ببینم !
پ.ن.2 : تورو خدا اینقدر همدیگه رو تشویق به انجام منکر نکنید . بذارید یه ذره محیط دانشگاه سالم بمونه !
پ.ن.3: خدایا کمکم کن رنگ عوض نکنم و در جا زدن و خدای نکرده پسرفت نداشته باشم ... یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 12:58 صبح روز
سه شنبه 92 مهر 9
یادمه چندسال پیش ، یکی از بچه ها توی یکی از شبکه های اجتماعی نوشته بود که امروز برای اولین بار توی قم یه عروس بی حجاب دیدم که نه چادر داشت ، نه شنل !! و کلی ناراحت شده بود که چقدر حیا و غیرت از بین رفته و ...
و حالا امروز من یه عروس دیدم که فقط شنل داشت و کمی محجبه بود . و همه مردم و من کلی تعجب کردیم که حجاب داره !
خیلی نگذشته از اون زمان که عروس ها علاوه بر شنل ، چادر هم داشتن و حتی یک تار موهاش و صورت آرایش کرده شون رو هیچ نامحرمی نمی دید . فرقی هم نمی کرد که داماد مذهبی باشه یا غیر مذهبی . غیرت داشتند و مردانگی ....
ولی این روزها انگار fبعضی مردها (البته اگر بشود گفت مرد ! ) سبقت می گیرند از هم در بی غیرتی و آوردن زن هایشان بدون چادر ، شنل و حتی پوشش ، در وسط خیابان و پارک و بین این همه نامحرم ...
-----------------------------------------------------------------------------
پ.ن.1 : یک روز رضا خان لعنتی به زور چادر از سر مردم می کشید و مردم عزاها گرفتند . اما امروز بدون هیچ زوری و به راحتی چادر از سر ناموس مان برمی داریم و اسم خودمان هم می گذاریم مسلمان !!
پ.ن.2 : ان شا الله خداوند متعال به دخترا و زن هامون حیا ، به مردا و پسرهامون غیرت عطا کنه .
پ.ن.3 : خدا عاقبت همه رو ختم به خیر کنه . یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 1:24 عصر روز
سه شنبه 92 خرداد 28
اینو اینجا نوشتم که یادم بمونه مرز بین حق و باطل از مو هم باریک تره
اینو نوشتم که یادم بمونه این خداست که دین و ایمان منو نگه میداره و حفظ میکنه نه خود ِ من
در واقع فقط نوشتم که یادم بمونه من هیچ کارم ...
اینو نوشتم که یادم بمونه اگه به هدفم نرسیدم مقصر خودمم و بس
نوشتم که بدونم اگه اون خیری که دربه در دنبالش رفتم ، جور نشد ، دلیلش فقط خودمم ...
بقول حافظ :میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ... تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
پ.ن : فقط امیدوارم یادم بمونه مسبب تموم بی لیاقتی هام خودمم ...
نویسنده » نرگس » ساعت 11:8 صبح روز
سه شنبه 91 اسفند 15
گاهی با خودم فکر می کنم که اگه بعضی از دوستان ، نویسنده این وبلاگ رو در دنیای واقعی نمیشناختن ، خیلی راحت تر می نوشتم و نگران برداشت هاشون نبودم .
مثلأ یه وقتایی دلت میگیره و دوست داری این دلتنگیت رو داد بزنی تا آروم بشی ولی میترسی کسی از دوستان یا حتی فامیل بیاد بخونه و اینو تعمیم بده به زندگیت و پیش خودش هزار تا فلسفه بچینه...
یا گاهی دلت میخواد بی خیال همه چی بشی و هر چی از دنیای سیاست و اقتصاد مملکت به ذهنت میرسه ، تو وبلاگت بنویسی !
یه وقت هایی هم هست که دوست داری همش گله کنی و غر بزنی تا یه کم ذهنت آروم شه ...
گاهی هم آدم احتیاج داره گله کنه ، محبتش رو ابراز کنه یا حتی چرت و پرت بگه تا خالی بشه !
یه وقت های بدی هم هست که میشکنی ولی میترسی این شکستتو بنویسی چون بعضی ها به تو تکیه کردن و میترسی با شکستن تو اونا هم بشکنن ...
کلأ ناشناخته بودن خیلی خوبه و خیلی چیزا هست که وقتی کسی نمیدونه این نویسنده کیه ، راحت میشه نوشتش ، ولی من از همه این ها محروم شدم چون اکثرأ میدونن من نویسنده این وبلاگم و گاهی میترسم از این نوشته ها که تو حال و هواهای مختلف نوشته میشه ، استنباط شخصی داشته باشن و حتی برام دردسر ساز بشه !
بخاطر همین گاهی مجبورم به همین " ..." اکتفا کنم ! بقولی " تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل "
خیلی محتاج دعاییم / یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 10:24 عصر روز
پنج شنبه 91 اسفند 10
می ترسم از روزی که اونقدر به هم تذکر ندیم و ساده از کنار تموم گناه هایی که می کنیم ، بگذریم ، که یه روز همه چی برامون عادی بشه و به راحتی و بدون کمترین ناراحتی یا عذاب وجدانی گناه کنیم !
نویسنده » نرگس » ساعت 1:33 صبح روز
شنبه 91 اسفند 5
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند ، اما نه وقتی که در میانشان هستی ! نه !
آنجا که در میان خاک خوابیدی ، « سنگ ِ تمام » را می گذارند و می روند ...
پ.ن : خدایا خودت به فریادمون برس ...
نویسنده » نرگس » ساعت 12:20 صبح روز
دوشنبه 91 آذر 27
< هوالمحبوب العارفین >
سلام به همه دوستان قدیم و جدید و رهگذرهایی که اتفاقی راهشون به این طرفا میخوره .
امروز بعد مدت ها اومدم نت و یه وبگردی حسابی کردم ولی کلی دلتنگ شدم و حسرت خوردم ...
حسرت روزهایی که خیلی دغدغه داشتم و کلی موضوع واسه نوشتن ...
روزهایی که همه چی واسم مهم بود و سر پرشوری داشتم ...
خیلی دوست دارم به روزهایی قبل برگردم . روزهای پر دغدغه و پر از تلاش ...
روزهایی که اونقد سرم شلوغ بود که حتی ناهار و شام رو گاهی سرپایی میخوردم !
روزهایی که سر کار میرفتم ؛ دانشگاه ؛ بسیج ؛ کارفرهنگی ؛ وبلاگ نویسی و غیره و غیره
نمیدونم چرا ولی یهو بعد یه سری کارهای فرهنگی به شدت انرژیم تحلیل رفت و تنبل شدم ...
تو اوج جوونی پیر شدیم رفت :دی
خدارو چی دیدید شاید دوباره اکتیو شدم و به روزهای اوج برگشتم ...
...............................................................
خیلی التماس دعا / یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 1:45 عصر روز
دوشنبه 91 مهر 3