به نام خدایی که تنها عاشق حقیقی است ...
سلام به همه دوستان عزیز و گرامی ، خوبید ان شا الله ؟ دیروز تولدم بود و کلی تبریک و کادو و ... از طرف دوستان و فامیل و آشنا ، اما نمیدونم چرا اصلا خوشحال نشدم !؟ شاید چون اونایی که باید ؛ نتونستن پیشم باشن .منظورم آبجی صیغه ایمه ...دو روز قبل تولد من ، رفته بودم پیشش و یه اتفاق بد افتاد ...حال آبجیم یهو بد شد و بردیمش بیمارستان ،بعد کلی آه و ناله و گریه و کلی دوندگی توی اورژانس و سایر بخش های بیمارستان بالاخره بستری شد و بازهم بخاطر اشتباهات متعدد بعضی از پرستاران که اصلا وجدان کاری یا حتی انسانی ندارند ، مجبور به تحمل درد زیادی شد . خلاصه اینکه همه فکر و ذکر من پیش دوست عزیزتر از جونم بود ؛ خیلی برنامه ها داشتیم برای دیروز اما همش .... اینکه من ناراحت بودم اصلا مهم نیست ...مهم این بود که اون درد می کشید و من با ثانیه به ثانیه بدی حالش اشک ریختم....دو روز خیلی بد رو پشت سر گذاشتیم و امروز خداروشکر خیلی حالش بهتر شده ، براش دعا کنید .
پ.ن.1 : آبجی عزیزم امیدوارم هرچی زودتر خوب خوب خوب شی و بهبودی کامل پیدا کنی . خیلی دوستت دارم نازنینم .
پ.ن.2: این روزا از گوشه و کنار حرفای جالبی میشنوم ، نمیدونم بعضی از مردم تا کی اینقدر تو کار هم سرک میکشن و داعیه ی اسلام و بسیج و مذهب رو هم دارند ؟!!
پ.ن.3 : بازم میام .این بار با عکس های سوریه و مشهد و جنوب میام ان شا الله .
پ.ن.4 : یکسال دیگه بزرگ تر شدم و این یعنی یکسال دیگه به مرگ نزدیک تر شدم ...دعا کنید قبل رسیدن مرگ آدم بشم و عاقبت بخیر از این دنیا برم .
خیلی دعام کنید . یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 10:36 صبح روز
یکشنبه 89 اردیبهشت 5