هوالانیس القلوب
چندین بار مسیر راه رو گریه کردم تا بلکم یه خورده دلم آروم شه اما نمیدونم چرا این سفر اینقدر سخت بود برام ....سخت و طولانی ...
نزدیک مشهد که شدیم دیگه نمیدونم چی شد ...وجودم همه سراسر آشوب بود ، هیچوقت موقع ورود به مشهد این طوری نبودم ...
یه مداحی گذاشتم و زار زدم ....اونقدر که یه کم دلم سبک شد ...مداح میگفت : « میون درد و دلام توی همین حال و هوا ، دیدم انگاری نشسته روبروم امام رضا ...دیدم آقای غریبم داره گریه می کنه ، سر تکون میده ازم داره گلایه میکنه ... »
با دوستام رفتیم حرم ، موقع خوندن اذن دخول فقط خدا و امام رضا میدونن چه حالی داشتم ...
چشامو بستم و وارد حرم شدم ...فقط اشک مرهم دلم بود ... تموم وجودم خواهش بود و نیاز ...بوی عطر حرم و اسفند می اومد ...همه ی اون هوا رو با همه وجود به ریه هام فرستادم و پر از امام رضا شدم ....
چقدر توی حرمش آروم بودم ....چقدر بی خیال همه چیز و همه کس بودم ...چقدر آرامش داشتم ...چقدر خدا رو حس می کردم ...
وقتی توی صحن گوهرشاد بودم ، رواق دار الحجه ، صحن انقلاب،صحن جامع رضوی و.... وقتی کنار حوض آب توی صحن جمهوری می نشستم و از ته ته دلم امام رضا رو صدا می کردم و اشک می ریختم ، چقدر آزاد و رها از این دنیا و تعلقاتش بودم ....اونجا دیگه دلتنگ هیچ چیز و هیچ کس نبودم ...فقط امام رضا بود و بس ... کاش میشد این حس رو همیشه نگه داشت ....کاش میشد هیچ وقت از حرم باصفا و نورانیش بیرون نیومد ....کاش ....
امام رضای مهربونم به خاطر همه ی الطافت ازت ممنونم .....با همه ی وجودم دوستت دارم ....