هو الحق
از وقتی گفتن قراره خادم های اعتکاف رو ببرن مشهد ،دل تو دلم نموند !
یه شب کبوتر دلم باز هوایی شد ...پر کشید و رفت ،تا آسمونا اوج گرفت ، خواستم مهارش کنم ،ولی نشد ،اون دیگه رفته بود...بی اختیار منم دنبالش راه افتادم...وقتی دیدم یه جا توقف کرد و دیگه تکون نخورد ،منم از حرکت موندم ،سرم رو برگردوندم ...یه نور طلایی خیره کننده خورد توی چشمام ، چشمامو بستم و دوباره باز کردم ،دیدم نه ! مثل اینکه حقیقت داره ....بالاخره رسیدم !! اینجا حرم آقا علی ابن موسی الرضاست !
بازم مثل همیشه تا گنبد و گلدسته های طلایی رو از دور دیدم ،اشکام همین طور بی اختیار سُر خورد روی گونه هام و زیر لب آهسته آهسته ،در حالی که دستام رو روی سینه ام گرفته بودم ،گفتم :(السلام علیک یا ضامن آهو )!!بازم مثل همیشه نشستم روی زمین و از همین دور با اشک اذن دخول رو خوندم ... به خودم که اومدم ،دیدم که صورتم خیس خیس شده ،توی این حال و هوا بودم که یکهو یکی بیدارم کرد !!با خودم گفتم من کجام ؟! من توی خونه خودمون بودم....اشک توی چشمام جمع شد و باحسرت ،یادی از این رویا کردم ...توی این فکرا بودم که تلفن زنگ خورد ...
-بله ،بفرمایید ؟
-سلام نرگس جان ،خوبی؟
-سلام ،ممنونم ،تو خوبی ؟چه خبر؟
-نرگس جان ،خبر که داری ؟میای دیگه ؟نه؟
-چیو خبر دارم ؟! کجا میام ؟
-قراره همه خادم ها ،واسه عید مبعث بریم قم و جمکران و از اونجا هم بریم مشهد !!اونم چند روز؟ 10 روز ،که یه هفته کامل مشهد می مونیم !!
اشکام همین طوری می اومد ،نمی دونم چی گفتم و چطور گوشی رو قطع کردم ،فقط میدونم که بازم امام رضا (ع) منو شرمنده محبت هاش کرده ...
اگه خدا بخواد ،دارم راهی حرم امام رضا (ع) و حرم حضرت معصومه (س) و مسجد مقدس جمکران میشم...اگه دعاهام قبول باشه ،واسه تک تک شما منتظران آقا دعا میکنم و از همتون التماس دعا دارم....
یا علی مدد و در پناه حق