گاهی با خودم فکر می کنم که اگه بعضی از دوستان ، نویسنده این وبلاگ رو در دنیای واقعی نمیشناختن ، خیلی راحت تر می نوشتم و نگران برداشت هاشون نبودم .
مثلأ یه وقتایی دلت میگیره و دوست داری این دلتنگیت رو داد بزنی تا آروم بشی ولی میترسی کسی از دوستان یا حتی فامیل بیاد بخونه و اینو تعمیم بده به زندگیت و پیش خودش هزار تا فلسفه بچینه...
یا گاهی دلت میخواد بی خیال همه چی بشی و هر چی از دنیای سیاست و اقتصاد مملکت به ذهنت میرسه ، تو وبلاگت بنویسی !
یه وقت هایی هم هست که دوست داری همش گله کنی و غر بزنی تا یه کم ذهنت آروم شه ...
گاهی هم آدم احتیاج داره گله کنه ، محبتش رو ابراز کنه یا حتی چرت و پرت بگه تا خالی بشه !
یه وقت های بدی هم هست که میشکنی ولی میترسی این شکستتو بنویسی چون بعضی ها به تو تکیه کردن و میترسی با شکستن تو اونا هم بشکنن ...
کلأ ناشناخته بودن خیلی خوبه و خیلی چیزا هست که وقتی کسی نمیدونه این نویسنده کیه ، راحت میشه نوشتش ، ولی من از همه این ها محروم شدم چون اکثرأ میدونن من نویسنده این وبلاگم و گاهی میترسم از این نوشته ها که تو حال و هواهای مختلف نوشته میشه ، استنباط شخصی داشته باشن و حتی برام دردسر ساز بشه !
بخاطر همین گاهی مجبورم به همین " ..." اکتفا کنم ! بقولی " تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل "
خیلی محتاج دعاییم / یا علی و یا حق