عصرهای پاییزی را دوست ندارم ...اصلأ پاییز را دوست ندارم !
نمیدانم چرا اما از کودکی از پاییز بدم می آمد ...
و وقتی بزرگ تر شدم و چیزهای مهم زندگی و آدم های مهم زندگیم را در پاییز از دست دادم این حس چند برابر شد ...
وقتی باران می آید و بوی باران همه جا می پیچد و برگ های نارنجی رنگ و خشک درختان زیر پاهایم خش خش می کنند یاد مرگ می افتم ...
یاد تشییع سید رحیم ... یاد تشییع پدربزرگم ....یاد تشییع پیکر آیت الله نجومی و ....
اصلأ پاییز که می شود دلم می گیرد و میخواهم فقط گریه کنم ...
با اینکه در پاییز اتفاقات خوب هم زیاده بوده و هست ولی حس غمش برای من بیشتر است ...
حتی ازدواج در پاییز هم نتوانست نظر مرا به پاییز عوض کند ...
نمیدانم چرا اینقدر از پاییز و خزان فراری ام ... :(
نویسنده » نرگس » ساعت 5:28 عصر روز
دوشنبه 92 آبان 13