زائر - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
زائر - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
زائر - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :1002764
بازدید امروز : 12
بازدید دیروز :23
 RSS 

اربعین

حدود 1600 ستون را یکی یکی و با شوق برای دیدن حرمت می شمردم تا به این تابلو برسم. اصلأ در قید زمان و مکان نبودم ، فقط چشمم به ستون ها بود تا مبادا ثانیه ای از این شوق و حرارت را از دست بدهم . تشنگی و گشنگی که نکشیدیم اما همین اصرارها و احترام ها و پذیرایی های خدام برای ما زائرین کافی بود تا بیشتر اشک مان دربیاید .

وقتی پاهایم از رمق می افتاد و خسته میشدم ، فقط ذکر "یا زینب " و " یا رقیه " بود که آرامم می کرد ...

نقل پیاده روی و خستگی ما در قبال آن چهل منزل هیچ بود ...هیچ ...

آن چهل منزلی که من ِ زائر هم بعد هزار و اندی سال با تصورش سوختم ...

چهل منزل با پای پیاده ، با داغی که بر دل داشتند ،
همراه با سرهای عزیزانشان...
به ساحت مقدسشان توهین شد ،
نامردی و بدعهدی کم ندیدند ،
پاهایشان تاول زد . خسته شدند ، تشنه شدند ،
دلتنگ بابا و برادر و فرزند و ... شدند ،
به جای پذیرایی سنگ به سویشان پرتاب شد ،
مجلس شراب ، شام ، حرمت شکنی ها و...
رفتن رقیه ...

هزار بار از نجف تا کربلا سوختیم با تصور این حوادث که قطره ای از دریایش را با کلی تفاوت می دیدیم ... اما میدانم نچشیدیم ذره ای ، حتی ذره ای از خستگی ها و دل سوختگی های زینب (س) را ...
........................................................................................................
پ.ن.1 : خدایا تا ابد دست ما را از دامن اهل بیت علیهم السلام کوتاه مکن .

پ.ن.2 : اگر بپذیرند دعاگوی تک تک دوستان بودیم .

پ.ن.3 : خدایا تو را به خاطر همه چیز شکر ... یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 3:59 عصر روز سه شنبه 92 دی 10

« یا ستار العیوب »

یادمه پارسال یه پستی  نوشته بودم که :‌ " وقتی اسم کربلا میاد ناخودآگاه دل آدم پر غصه و دلتنگی میشه ، حالا وقتی مسافر کربلا داشته باشی این دلتنگی بیشتر میشه و هر چی این مسافر بیشتر بهت نزدیک باشه ، آه و حسرتت بیشتر ... "

امسال بازم این حس خیلی سخت تر از سال قبل تکرار شد ... :

اربعین

1) دارم کوله پشتی پیاده روی مسافر کربلا رو جمع میکنم بهش میگم از این خوراکی ها به همه زائرا بده شاید ارباب نظری به من جامونده هم بکنه . نمیدونم چرا اما یهو بغضم میترکه ...

2) یه اس ام اس برام میاد : جات خالی 18 کیلومتری کربلاییم ... باز بغضم ترکید ...

3) وارد اتاقشون که میشم ، روی شیشه نوشتن : " همه دارند می آیند به پابوسی تو ...باز هم من ِ بی سر و پا جاماندم ... " دوباره بدجور دلم میشکنه ...

4) تلویزیون رو روشن می کنم ، یه خانومی رو نشون میده که داره اسفند دود میکنه و میگه : من چیزی ندارم که به زائرای ارباب بدم ، براشون اسفند دود میکنم ... دلم هری میریزه پایین با این جمله و دوباره اشک ...

5) شب اربعین رفتم جایی ، تلویزیونشون روشن بود ، ویژه برنامه اربعین بود و چند نفر داشتن پای زائرهایی که پیاده میرفتن کربلا رو ماساژ میدادن و تاول ها و زخم هاشون رو پانسمان میکردن ... این دیگه ضربه نهایی بود ...

.................................................

پ.ن1: جاموندن خیلی درد داره ، خیلی ...
پ.ن2: هر سال دستام خالی تر میشه ؛ حتی اسفند هم نداشتم که برای زائرات دود کنم ...
پ.ن3: کاش کسایی هم بودن که وقتی کاروان اسرا رو میبردن شام ، مراقب پاهاشون باشن ، آب بدن دستشون و... 
پ.ن.4: امسال خیلی حسرت کشیدم ... سه سال از آخرین دیدارمان گذشت ، نمیخواهی اذن پابوسی بدهی ارباب ؟



نویسنده » نرگس » ساعت 7:30 عصر روز جمعه 91 دی 15

به نام خدایی که عطایش بی نهایت است ...


زائـــــــــری بارانی ام آقا ، به دادم میرسی ؟
بی پناهم خسته ام  مولا به دادم میرسی ؟
گرچه آهـــــــــــــو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهــــــوها به دادم میرسی ؟
من دخیل التمـــاسم را به چشمت بسته ام 
هشتمین دردانه زهرا(س)به دادم میرسی ؟

میدونم بدم ولی جز تو کسی رو ندارم ...


سلام ، پیشاپیش این روز تاریخی (8 /8/88 ) و میلاد نورانی حضرت رضا علیه السلام رو به همه دوستداران آن حضرت بخصوص ایرانیان که عشق ویژه و منحصری به صاحب مملکتشون دارند تبریک میگم .

گرچه روسیاهم اما لطف ارباب به همه حتی بدایی مثل منم میرسه ....

چندساعت دیگه راهی بهشت امام رضا (علیه السلام ) هستم ، مطمئن باشید دعاگوی تک تک دوستان نتی خواهم بود اگر قبول کنند (حتی کسانی که فقط یکبار از این وب دیدن کرده اند یا دیدن خواهند کرد ...)

دوستان دعا کنید لایق این  عنایت بی کران الهی و محبت بی انتهای اربابم باشم و بتونم استفاده کنم .

** اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان **

یا علی و یا حق 



نویسنده » نرگس » ساعت 2:51 صبح روز سه شنبه 88 آبان 5