
حدود 1600 ستون را یکی یکی و با شوق برای دیدن حرمت می شمردم تا به این تابلو برسم. اصلأ در قید زمان و مکان نبودم ، فقط چشمم به ستون ها بود تا مبادا ثانیه ای از این شوق و حرارت را از دست بدهم . تشنگی و گشنگی که نکشیدیم اما همین اصرارها و احترام ها و پذیرایی های خدام برای ما زائرین کافی بود تا بیشتر اشک مان دربیاید .
وقتی پاهایم از رمق می افتاد و خسته میشدم ، فقط ذکر "یا زینب " و " یا رقیه " بود که آرامم می کرد ...
نقل پیاده روی و خستگی ما در قبال آن چهل منزل هیچ بود ...هیچ ...
آن چهل منزلی که من ِ زائر هم بعد هزار و اندی سال با تصورش سوختم ...
چهل منزل با پای پیاده ، با داغی که بر دل داشتند ،
همراه با سرهای عزیزانشان...
به ساحت مقدسشان توهین شد ،
نامردی و بدعهدی کم ندیدند ،
پاهایشان تاول زد . خسته شدند ، تشنه شدند ،
دلتنگ بابا و برادر و فرزند و ... شدند ،
به جای پذیرایی سنگ به سویشان پرتاب شد ،
مجلس شراب ، شام ، حرمت شکنی ها و...
رفتن رقیه ...
هزار بار از نجف تا کربلا سوختیم با تصور این حوادث که قطره ای از دریایش را با کلی تفاوت می دیدیم ... اما میدانم نچشیدیم ذره ای ، حتی ذره ای از خستگی ها و دل سوختگی های زینب (س) را ...
........................................................................................................
پ.ن.1 : خدایا تا ابد دست ما را از دامن اهل بیت علیهم السلام کوتاه مکن .
پ.ن.2 : اگر بپذیرند دعاگوی تک تک دوستان بودیم .
پ.ن.3 : خدایا تو را به خاطر همه چیز شکر ... یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 3:59 عصر روز
سه شنبه 92 دی 10
« یا ستار العیوب »
یادمه پارسال یه پستی نوشته بودم که : " وقتی اسم کربلا میاد ناخودآگاه دل آدم پر غصه و دلتنگی میشه ، حالا وقتی مسافر کربلا داشته باشی این دلتنگی بیشتر میشه و هر چی این مسافر بیشتر بهت نزدیک باشه ، آه و حسرتت بیشتر ... "
امسال بازم این حس خیلی سخت تر از سال قبل تکرار شد ... :


1) دارم کوله پشتی پیاده روی مسافر کربلا رو جمع میکنم بهش میگم از این خوراکی ها به همه زائرا بده شاید ارباب نظری به من جامونده هم بکنه . نمیدونم چرا اما یهو بغضم میترکه ...
2) یه اس ام اس برام میاد : جات خالی 18 کیلومتری کربلاییم ... باز بغضم ترکید ...
3) وارد اتاقشون که میشم ، روی شیشه نوشتن : " همه دارند می آیند به پابوسی تو ...باز هم من ِ بی سر و پا جاماندم ... " دوباره بدجور دلم میشکنه ...
4) تلویزیون رو روشن می کنم ، یه خانومی رو نشون میده که داره اسفند دود میکنه و میگه : من چیزی ندارم که به زائرای ارباب بدم ، براشون اسفند دود میکنم ... دلم هری میریزه پایین با این جمله و دوباره اشک ...
5) شب اربعین رفتم جایی ، تلویزیونشون روشن بود ، ویژه برنامه اربعین بود و چند نفر داشتن پای زائرهایی که پیاده میرفتن کربلا رو ماساژ میدادن و تاول ها و زخم هاشون رو پانسمان میکردن ... این دیگه ضربه نهایی بود ...
.................................................
پ.ن1: جاموندن خیلی درد داره ، خیلی ...
پ.ن2: هر سال دستام خالی تر میشه ؛ حتی اسفند هم نداشتم که برای زائرات دود کنم ...
پ.ن3: کاش کسایی هم بودن که وقتی کاروان اسرا رو میبردن شام ، مراقب پاهاشون باشن ، آب بدن دستشون و...
پ.ن.4: امسال خیلی حسرت کشیدم ... سه سال از آخرین دیدارمان گذشت ، نمیخواهی اذن پابوسی بدهی ارباب ؟
نویسنده » نرگس » ساعت 7:30 عصر روز
جمعه 91 دی 15
به نام خدایی که عطایش بی نهایت است ...
زائـــــــــری بارانی ام آقا ، به دادم میرسی ؟
بی پناهم خسته ام مولا به دادم میرسی ؟
گرچه آهـــــــــــــو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهــــــوها به دادم میرسی ؟
من دخیل التمـــاسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرا(س)به دادم میرسی ؟

سلام ، پیشاپیش این روز تاریخی (8 /8/88 ) و میلاد نورانی حضرت رضا علیه السلام رو به همه دوستداران آن حضرت بخصوص ایرانیان که عشق ویژه و منحصری به صاحب مملکتشون دارند تبریک میگم .
گرچه روسیاهم اما لطف ارباب به همه حتی بدایی مثل منم میرسه ....
چندساعت دیگه راهی بهشت امام رضا (علیه السلام ) هستم ، مطمئن باشید دعاگوی تک تک دوستان نتی خواهم بود اگر قبول کنند (حتی کسانی که فقط یکبار از این وب دیدن کرده اند یا دیدن خواهند کرد ...)
دوستان دعا کنید لایق این عنایت بی کران الهی و محبت بی انتهای اربابم باشم و بتونم استفاده کنم .
** اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان **
یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 2:51 صبح روز
سه شنبه 88 آبان 5