هوالمحبوب العارفین
سلام سلام سلام ، یه سلام شاد و پر انرژی و خنک خنک توی این روزهای گرم گرم به همه .....(چیه ؟ چرا چپ چپ نگاه می کنید ؟؟ به ما نمیاد ؟؟ به من چه ؟؟ تقصیر خودتونه ...هی میگید غمگینم و افسرده و از این حرفا ! آدم مجبور میشه ادای بعضی از مجری های لوس صدا و سیما رو دربیاره !!!)
حالا بگذریم از شوخی ....(مثلا قراره جدی حرف بزنم از این به بعد )
توی هفته ی گذشته اتفاقات خیلی خوبی افتاد که دوست داشتم واسه هرکدومش یه پست جدا بنویسم اما خب فرصت نشد ...عیب نداره الان همشو با هم میگم ...
1.اولین اتفاق مهم حضور آقای پناهیان عزیز در سالن انتظار استان کرمانشاه بود . با دوستم زینب رفتیم اونجا و کلی استفاده کردیم از محضر ایشون ....
دیگه بماند که چقدر یواشکی و غیر یواشکی خندیدیم و چقدر چشم غره دیدیم و به روی مبارک خودمون نیاوردیم ...یا موقع برگشت چقدر خدا خدا کردیم که فقط سالم برسیم خونه ....
2.دومین اتفاق مهم و خوب ،حضور آقای محمد احمدیان (نویسنده کتاب تفحص شهدا ، مدیر وبلاگ نشانه و از یادگاران عزیز دفاع مقدس ) و هم چنین آقای سعید تاجیک (از رزمندگان شوخ طبع جبهه و یادگار دفاع مقدس ) در مراسم پارک کوهستان و با موضوع «طنز در جبهه » بود و جاتون خالی تا حدود 12 یا 12 و نیم کلی خندیدیم ....
3. سومین اتفاق مهم حضور بنده در دعای ندبه روز جمعه با حضور آقای پناهیان بود ....محض ریا جهت اطلاع ! برای اولین بار دعای ندبه رو خارج از خونه خوندم و جاتون خالی خیلی چسبید ...راستش هیچوقت از خواب اون موقع صبحم نمیزدم ، نهایتش - بشکنه کمر ریا - اگرم از خوابم میزدم و دعا رو پای تلویزیون میخوندم ، همیشه اواسط دعا خوابم میبرد ....(البته بین خودمون بمونه ! )
4.چهارمین اتفاق مهم گرفتن یه هدیه از رئیس شرکتمون بود ....یه هدیه خیلییییییییی تووووپ که مدت ها بود دوست داشتم بخرمش ...قراره فردا برم هواپیمایی و تحویلش بگیرم ....فردا که گرفتمش میگم چیه ....
5. آخرین اتفاق مهم اومدن دختر دایی عزیزم به خونه ما بود که بعد هزار و اندی سال، 3 روز مرخصی گرفت و اومد پیشمون ...جاتون خالی کلی با هم گشتیم و بیرون رفتیم و .... البته امروز رفت شهرستان ، هنوز نرفته دلمون واسش تنگ شد ...
پ.ن .1 : یه کلاس آموزش کامپوتر گرفتم ، یه دختر کوچولو میاد سر کلاسم به اسم کیمیا ، حدود 10 سالشه ، با سوال هاش دیوونه م کرده ، هر روز میزنه یه گوشه ای از کامپیوتر رو خراب میکنه و هی با اون قیافه معصومش میگه خانوووووووم اون چیزی که گفتین انجام دادم اما خراب شد ، بابام رفت یکیو آورد درستش کرد.... دعا کنید هرچه زودتر این کلاس تموم شه وگرنه چند روز دیگه بابا و مامان کیمیا میان سراغم واسه شکایت و این حرفا ......
پ.ن.2 : کارآموزیم از نیمه ش رد شد !
پ.ن.3 : چقدر هوا گرمه ....مگه نه ؟؟ من که عجیب از گرما متنفرم ...
پ.ن.4: نوای وبلاگ رو خیلی دوست دارم ...همه ی جان و تنم وطنم وطنم .....هیچوقت برام تکراری نمیشه ...
خوب دیگه تموم شد ....خسته شدم ....یا علی ...فعلا خداحافظ