« یا ستار العیوب »
یادمه پارسال یه پستی نوشته بودم که : " وقتی اسم کربلا میاد ناخودآگاه دل آدم پر غصه و دلتنگی میشه ، حالا وقتی مسافر کربلا داشته باشی این دلتنگی بیشتر میشه و هر چی این مسافر بیشتر بهت نزدیک باشه ، آه و حسرتت بیشتر ... "
امسال بازم این حس خیلی سخت تر از سال قبل تکرار شد ... :
1) دارم کوله پشتی پیاده روی مسافر کربلا رو جمع میکنم بهش میگم از این خوراکی ها به همه زائرا بده شاید ارباب نظری به من جامونده هم بکنه . نمیدونم چرا اما یهو بغضم میترکه ...
2) یه اس ام اس برام میاد : جات خالی 18 کیلومتری کربلاییم ... باز بغضم ترکید ...
3) وارد اتاقشون که میشم ، روی شیشه نوشتن : " همه دارند می آیند به پابوسی تو ...باز هم من ِ بی سر و پا جاماندم ... " دوباره بدجور دلم میشکنه ...
4) تلویزیون رو روشن می کنم ، یه خانومی رو نشون میده که داره اسفند دود میکنه و میگه : من چیزی ندارم که به زائرای ارباب بدم ، براشون اسفند دود میکنم ... دلم هری میریزه پایین با این جمله و دوباره اشک ...
5) شب اربعین رفتم جایی ، تلویزیونشون روشن بود ، ویژه برنامه اربعین بود و چند نفر داشتن پای زائرهایی که پیاده میرفتن کربلا رو ماساژ میدادن و تاول ها و زخم هاشون رو پانسمان میکردن ... این دیگه ضربه نهایی بود ...
.................................................
پ.ن1: جاموندن خیلی درد داره ، خیلی ...
پ.ن2: هر سال دستام خالی تر میشه ؛ حتی اسفند هم نداشتم که برای زائرات دود کنم ...
پ.ن3: کاش کسایی هم بودن که وقتی کاروان اسرا رو میبردن شام ، مراقب پاهاشون باشن ، آب بدن دستشون و...
پ.ن.4: امسال خیلی حسرت کشیدم ... سه سال از آخرین دیدارمان گذشت ، نمیخواهی اذن پابوسی بدهی ارباب ؟
نویسنده » نرگس » ساعت 7:30 عصر روز
جمعه 91 دی 15
نویسنده » نرگس » ساعت 12:9 عصر روز
پنج شنبه 89 مهر 8
به نام خدای دختر سه ساله ....
بی مقدمه و ناگهانی در این نیمه شب ....دلم تنگ است بانو رقیه (س) ...دلتنگ تو و آن ضریح سبز با صفایت ....دلتنگ تو و آن قبر کوچک ...دلتنگ تو و عروسک های روی ضریحت ...دلتنگ دیدن دخترکان کوچک چادری در حرمت که دلم را ریش می کرد ...دلتنگ صفای نماز صبح های حرمت ...دلتنگ گنبد سفیدت که از دور دلم را می لرزاند ...دلتنگ کوچه ای که به حرمت منتهی میشد و همه ش عروسک فروشی بود ...دلتنگ دست های کوچکت که انگار بزرگی ش را بر سرت حس می کردی در آن نمازهای حرمت ...بانو دلم تنگ است ............
السلام علیک یا بنت الحسین یا رقیه (س) - قربان این حرم باصفایت ......
پ.ن.1 : چقدر این مداحی حضرت رقیه (با صدای خلج ) رو توی شام و روز برگشت به ایران گوش می کردم و .....
پ.ن.2 : خیلی دعام کنید خیلی ....... / یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 2:39 صبح روز
یکشنبه 89 شهریور 7
« به نام خدای صبوری که صبر زینب قطره ایست در برابرش ...»
دلم میخواهد فقط بنویسم ...
از بزرگ بانویی که در دامن بانویی بزرگ پرورش یافت ...
از بانویی که حسین است در آینه تأنیث ...
بانویی که صبر است و صبر ...
بانویی که دختر شیرخدا «حیدر » است و جرم خود و خاندانش در این عالم فقط همین بود ...
بانویی که جبرئیل هنگام تولدش گریست ...
بانویی که مجتبای صبور از صبرش گفته بود ...
بانویی که فقط در آغوش حسین آرام می گرفت ...
بانویی که غیرت الله «ابالفضل » رکابش میشد ...
بانویی که بی لیاقتی چون من قرار است زائرش شود ...
دلم نمی آید از رقیه نگویم و بروم ...
از بانوی کوچکی که بزرگ ترین بانوان به گرد ناخن پایش هم نمیرسند ...
از دست های کوچک ورم کرده ای که بزرگ ترین گره ها به دستش باز می شود ...
از فاطمه ثانی ...از کبودی صورت ...از سیلی ...
از پاهای کوچکی که دیگر توان راه رفتن نداشت ...
از گیسوان سوخته و پریشان...
از دل سوخته ای که دیگر تاب دوری پدر را نداشت ...
رقیه جان ...بانو ...شرمنده تمام لطف هایت هستم ...
مرا دریاب که میخواهم سلام حضرت حیدر ، پدر و عمو را برایت بیاورم ...
مرا دریاب بانوی خوبی ها ...
بهر درمان از چه رو نزد طبیبان می روی ؟ ...خرده نان از سفره زینب کفایت می کند ...
دیشب داشتم میگفتم میدانم که لایق این سفر نیستم ، میدانم که لایق سفر کربلا هم نبودم ، اما نمیدانم حکمت این سفر سوریه آن هم بعد از کربلا چیست ؟؟ عزیزی گفت شاید تکمیل سفر کربلاست ....از کربلا تا شام ..... از دیشب تا بحال بدجور سوخته م از این جمله ...
بی بی جان شرمنده تمام خوبیهایت هستم ...مرا در آغوش لطفت بگیر باز هم ...
اگه خدا بخواد راهی سفر سوریه هستم ...راهی شهر عشق «دمشق»...
هفت توی دین ما عدد مقدسیه ...هفت روز کربلا بودیم ...ان شا الله هفت روز هم دمشق ...میشه 14 روز !!
کاش معرفت این همه لطف و کرامت رو داشته باشم ...
کاش فقط سنگین کردن بار مسئولیتم نباشه ...کاش فقط طی راه نباشه ..کاش ...کاش ...
به یاد تک تک دوستان عزیز هستم ، دعاتون می کنم اگه قبول کنن ، اسماتونم نوشتم که یادم نره ...
شمام دعا کنید یه ذره معرفت پیدا کنم ...دعا کنید دست پر برگردم ...
بشنوید نوای زیبای وبلاگ را »»» دل و دلدار کیست ؟ زینب است ...
یا علی و یا حق ...التماس دعای خیر
نویسنده » نرگس » ساعت 3:2 صبح روز
چهارشنبه 88 بهمن 28