یا سریع الرضا
از دوستام و همسرم جدا شدم و وارد رواق امام خمینی (ره)شدم ... مداح زیارت عاشورا خوند و بعدش هم روضه ی اباعبدالله الحسین (ع).
حال و هوای خوبی پیدا کرده بودم . یهو دلم هوای دیدن گنبد رو کرد و بی مقدمه از جام بلند شدم و اومدم بیرون ...
دیدم داره برف میاد ... تقریبأ تموم مردم یا داشتن میرفتن خونه یا پناه میبردن به داخل رواق ها و حرم ، ولی من انگار یه گمشده ای رو پیدا کرده باشم ، با خوشحالی تقریبأ می دویدم که برسم به صحن انقلاب ...
یکی از آرزوهای همیشگیم داشت محقق می شد ! دیدن حرم و صحن انقلاب توی یک شب برفی ...
خیلی سرد بود .حیاط هم خلوت خلوت شده بود . من اما مثل بچه های سربه هوا ، سرمو بالا گرفته بودم و توی حیاط راه میرفتم ! دونه های برف آروم آروم می نشست روی صورتم و با اشکام قاطی میشد ... هیچوقت اینطوری احساس سبکبالی نکرده بودم...
شاید حدود یک ساعت توی اون هوای برفی تو صحن انقلاب ، صحن آزادی و صحن جمهوری راه رفتم ... راه رفتم و فکر کردم ...
به اولین قدم هایی که روی سنگ های حرم برداشتم ... به اولین لحظه ای که وارد حرم امام رضا (ع) شدم ...
به اولین باری که روی شونه های پدرم به ضریحش رسیدم و محکم شبکه های ضریحش رو بغل کردم ...
به اولین باری که از کاسه های طلایی سقاخونه آب خوردم ...
به اولین باری که تو عالم بچگی عطر حرم مستم کرد و از بابام خواستم واسم عطر حرم بخره ...
به تموم روزها و شب های بعد ِ اولین زیارت ... به سال 72 که دیگه گره خوردم به این حرم و سلطان ...
به لحظه لحظه هایی که دیگه قلبم فقط به عشق یه امام و یه حرم می تپید ...
به مشهد الرضا و امام مهربونی که از بچگی تا حالا تموم زندگیم شده بود ...
به امام رئوفی که گوشه گوشه حرمش از زبون مبارک خودشون نوشته بودن : " امام مونسی دلسوز ، پدری مهربان و برادری همدل است "
پ.ن.1 : بعد چند سال دوباره احساس خوب ِ درد و دل با پدری مهربان رو تجربه کردم و دست های نوازش ایشون رو روی سر همه زائرینش...
پ.ن.2 : مرقدت ضربالمثلهای مرا تغییر داد ... هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر ! ( شعر از حسین رستمی )
پ.ن.3 : خاطرات خوبی برایم زنده شد ... خدایا بخاطر همه چیز تو را شکر ... :) // یا علی مدد