نمیدونم چی کشیده بودید که گفتید " اللهم عجل وفاتی "
"مادر " نمیدونم چی کشیدی تو اون کوچه ی لعنتی ؛
نمیدونم وقتی زمین خوردی کی رو صدا زدی ...
نمیدونم وقتی روی ماهت رو سیلی زدن ، امام حسن چی کشید .
نمیدونم حسنین و حضرت زینب اون شب که غریبونه دفن شدی چی کشیدن .
نمیدونم مولا وقتی بدون فاطمه ش برگشت تو اون خونه و چشمش به درب افتاد چی کشید ...
اصلأ من هیچی نمیدونم از ماجرای شهادتت بانو ولی یه چیزی رو خیلی خوب میدونم !
اونم اینه که هرسال ایام فاطمیه که میشه قلب تموم بچه شیعه های عالم میسوزه .
"مادر" تموم ِ هستی قلب سوخته ی مارو خودتون آروم کنید آخه داغتون خیلی کمر شکن ِ
این داغ تا اومدن منقم واقعی رو قلب ما بچه شیعه ها سنگینی میکنه و میسوزونه ...
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان
............................................................
پ.ن.1 : آجرک الله یا بقیه الله الاعظم (عج )
پ.ن.2 : از وقتی عروس سادات شدم با یه حس دیگه ای خانوم فاطمه رو "مادر " صدا می کنم ...
پ.ن.3 : خدا کنه لایق این همه لطف خدای متعال باشم .
پ.ن.4 : دعامون کنید تو لحظه های دلدادگی تون . // یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 2:28 صبح روز
چهارشنبه 91 اردیبهشت 6
« به نام خدای صبوری که صبر زینب قطره ایست در برابرش ...»
دلم میخواهد فقط بنویسم ...
از بزرگ بانویی که در دامن بانویی بزرگ پرورش یافت ...
از بانویی که حسین است در آینه تأنیث ...
بانویی که صبر است و صبر ...
بانویی که دختر شیرخدا «حیدر » است و جرم خود و خاندانش در این عالم فقط همین بود ...
بانویی که جبرئیل هنگام تولدش گریست ...
بانویی که مجتبای صبور از صبرش گفته بود ...
بانویی که فقط در آغوش حسین آرام می گرفت ...
بانویی که غیرت الله «ابالفضل » رکابش میشد ...
بانویی که بی لیاقتی چون من قرار است زائرش شود ...
دلم نمی آید از رقیه نگویم و بروم ...
از بانوی کوچکی که بزرگ ترین بانوان به گرد ناخن پایش هم نمیرسند ...
از دست های کوچک ورم کرده ای که بزرگ ترین گره ها به دستش باز می شود ...
از فاطمه ثانی ...از کبودی صورت ...از سیلی ...
از پاهای کوچکی که دیگر توان راه رفتن نداشت ...
از گیسوان سوخته و پریشان...
از دل سوخته ای که دیگر تاب دوری پدر را نداشت ...
رقیه جان ...بانو ...شرمنده تمام لطف هایت هستم ...
مرا دریاب که میخواهم سلام حضرت حیدر ، پدر و عمو را برایت بیاورم ...
مرا دریاب بانوی خوبی ها ...
بهر درمان از چه رو نزد طبیبان می روی ؟ ...خرده نان از سفره زینب کفایت می کند ...
دیشب داشتم میگفتم میدانم که لایق این سفر نیستم ، میدانم که لایق سفر کربلا هم نبودم ، اما نمیدانم حکمت این سفر سوریه آن هم بعد از کربلا چیست ؟؟ عزیزی گفت شاید تکمیل سفر کربلاست ....از کربلا تا شام ..... از دیشب تا بحال بدجور سوخته م از این جمله ...
بی بی جان شرمنده تمام خوبیهایت هستم ...مرا در آغوش لطفت بگیر باز هم ...
اگه خدا بخواد راهی سفر سوریه هستم ...راهی شهر عشق «دمشق»...
هفت توی دین ما عدد مقدسیه ...هفت روز کربلا بودیم ...ان شا الله هفت روز هم دمشق ...میشه 14 روز !!
کاش معرفت این همه لطف و کرامت رو داشته باشم ...
کاش فقط سنگین کردن بار مسئولیتم نباشه ...کاش فقط طی راه نباشه ..کاش ...کاش ...
به یاد تک تک دوستان عزیز هستم ، دعاتون می کنم اگه قبول کنن ، اسماتونم نوشتم که یادم نره ...
شمام دعا کنید یه ذره معرفت پیدا کنم ...دعا کنید دست پر برگردم ...
بشنوید نوای زیبای وبلاگ را »»» دل و دلدار کیست ؟ زینب است ...
یا علی و یا حق ...التماس دعای خیر
نویسنده » نرگس » ساعت 3:2 صبح روز
چهارشنبه 88 بهمن 28