« هوالعلی الاعلی »
روزی که با خبر شدم ثبت نام اعتکاف رجب مسجد جامع گوهرشاد شروع شده ، طبق عادت هرساله به فکر ثبت نام افتادم اما اصلأ فکرشم نمیکردم که اسمم توی قرعه کشی در بیاد ...
اسم خودم و همسر رو نوشتم و بهش گفتم : میدونم اسمم درنمیاد ها ولی همیشه یه ذوقی دارم ! نمیدونم شاید دوست دارم حداقل آقا بدونه منم دلم اونجاست ...
یادمه به شوخی گفتم : حتی اگه بین دو نفر قرعه کشی بشه ، اسم من در نمیاد !
دو هفته بعد ، 8 صبح وقتی با صدای پیامک گوشیم از خواب بیدار شدم و پیامک : " سرکار خانم ..... ، شما در قرعه کشی اعتکاف مسجد جامع گوهرشاد پذیرفته شده اید .... " را دیدم ، یقین پیدا کردم که اصلأ ربطی به قرعه کشی نداره !
خودش باید بخواد و حالا خواسته بود ...
کمتر از ده روز بود که از مشهد برگشته بودم و همسر هم مرخصی نداشت که منو ببره ، اما در نهایت ناباوری دوباره تموم مقدمات سفر ِ من ِ روسیاه از این فاصله 1400 کیلومتری تا مشهد مقدس جور شد ...
از پول گرفته تا هتل و همسفر و بلیط قطار و ...
تموم لحظاتی که از کرمانشاه به سمت مشهد راه افتادم تا حتی رسیدن به حرم و معتکف شدن و ... توی بهت مطلق بودم و به جرأ ت میتونم قسم بخورم که اون سه روز بهترین لحظات زندگیم تا پایان عمر خواهد بود ...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن.1 : تا همیشه مدیون الطاف خدای مهربون و امام رضای رئوف (ع) خواهم بود ... تا همیشه ...
پ.ن.2 : دیدن گنبد از پشت این درب و از این زاویه ، از اون تجربه های ناب این سه روز بندگی و معتکف شدن در حرم بود ...
پ.ن.3 : خداروشاکرم که من رو از مسلمین و شیعیان قرار داد تا بتونم از این لحظات معنوی بهره ببرم .
پ.ن.4 : این متن در همان زمان نوشته شد اما موفق به پست آن نشدم . خیلی التماس دعا / یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 3:35 صبح روز
چهارشنبه 93 خرداد 21
یا سریع الرضا
از دوستام و همسرم جدا شدم و وارد رواق امام خمینی (ره)شدم ... مداح زیارت عاشورا خوند و بعدش هم روضه ی اباعبدالله الحسین (ع).
حال و هوای خوبی پیدا کرده بودم . یهو دلم هوای دیدن گنبد رو کرد و بی مقدمه از جام بلند شدم و اومدم بیرون ...
دیدم داره برف میاد ... تقریبأ تموم مردم یا داشتن میرفتن خونه یا پناه میبردن به داخل رواق ها و حرم ، ولی من انگار یه گمشده ای رو پیدا کرده باشم ، با خوشحالی تقریبأ می دویدم که برسم به صحن انقلاب ...
یکی از آرزوهای همیشگیم داشت محقق می شد ! دیدن حرم و صحن انقلاب توی یک شب برفی ...
خیلی سرد بود .حیاط هم خلوت خلوت شده بود . من اما مثل بچه های سربه هوا ، سرمو بالا گرفته بودم و توی حیاط راه میرفتم ! دونه های برف آروم آروم می نشست روی صورتم و با اشکام قاطی میشد ... هیچوقت اینطوری احساس سبکبالی نکرده بودم...
شاید حدود یک ساعت توی اون هوای برفی تو صحن انقلاب ، صحن آزادی و صحن جمهوری راه رفتم ... راه رفتم و فکر کردم ...
به اولین قدم هایی که روی سنگ های حرم برداشتم ... به اولین لحظه ای که وارد حرم امام رضا (ع) شدم ...
به اولین باری که روی شونه های پدرم به ضریحش رسیدم و محکم شبکه های ضریحش رو بغل کردم ...
به اولین باری که از کاسه های طلایی سقاخونه آب خوردم ...
به اولین باری که تو عالم بچگی عطر حرم مستم کرد و از بابام خواستم واسم عطر حرم بخره ...
به تموم روزها و شب های بعد ِ اولین زیارت ... به سال 72 که دیگه گره خوردم به این حرم و سلطان ...
به لحظه لحظه هایی که دیگه قلبم فقط به عشق یه امام و یه حرم می تپید ...
به مشهد الرضا و امام مهربونی که از بچگی تا حالا تموم زندگیم شده بود ...
به امام رئوفی که گوشه گوشه حرمش از زبون مبارک خودشون نوشته بودن : " امام مونسی دلسوز ، پدری مهربان و برادری همدل است "
پ.ن.1 : بعد چند سال دوباره احساس خوب ِ درد و دل با پدری مهربان رو تجربه کردم و دست های نوازش ایشون رو روی سر همه زائرینش...
پ.ن.2 : مرقدت ضربالمثلهای مرا تغییر داد ... هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر ! ( شعر از حسین رستمی )
پ.ن.3 : خاطرات خوبی برایم زنده شد ... خدایا بخاطر همه چیز تو را شکر ... :) // یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 1:13 عصر روز
دوشنبه 92 آذر 18
هوالعلی الاعلی
کرب و بلا بهشته ، اما برام / هیچ جایی مشهد الرضا نمیشه ...
خیلی دلتنگت بودم آقای مهربونم . هشت ماه دوری از شما واقعأ بهم سخت گذشت و اصلأ فکرشو نمیکردم که اینقدر زود حاجتم برآورده شه ...
اونم اینطوری ... اما بازم مشل همیشه لطف و عنایتت شامل حال این روسیاه شد ...
دلتنگی هایی زیادی داشتم این هشت ماه و خیلی وقتا اشکمو درآوردن این دلتنگی های گاه و بی گاه...
اون نور زرد دم صبح گنبد طلات ...
سقاخونه و آب خوشمزه ش که زمزم هم به پای طعم شیرنش نمیرسه ...
زل زدن به پنجره فولاد ...صلوات خاصه امام رضا ...
بوی اسپند خوش بوی حرم ...
صدای گریه ها و لبخندهای زائرین ...
نماز جماعت های صحن انقلاب ...
صدای آب حوض های صحن جامع رضوی ...
یا نه صدای بال کبوترا ...
آخ آخ ضریح با صفات و اون بوی خاص حرمت که آدمو مست میکنه ...
این مدت حتی دلتنگ باغچه ها و گل های حرم هم بودم ...
امام رئوفم خداییش خیلی خوبی ...خیلی
...........................................................
پ.ن.1 : مشهد رفتن تو روز مبعث یه آرزوی تحقق نیافتنی بود برام!خداروشکر که امسال داره برآورده میشه...
پ.ن.2 : الحمدالله که آغاز زندگی مشترک مون از این حرم با صفا و نورانی خواهد بود و خداروشکر بابت همسفر عزیزی که قراره همسفر همیشیگیم باشه .
پ.ن.3 : نوای وبلاگ : دل از مدینه کندی و شدی مقیم خاک طوس ... برای ما ایرانیا کم نمیذاری آقا جون ...
پ.ن.4 : دعای خیرتون بدرقه ی این زندگی تازه و نوپای ما ... یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 7:55 صبح روز
شنبه 91 خرداد 27
به نام خدایی که رضا ، راضی به رضای اوست و خدا راضی به رضای رضایش...
دوباره میلاد امام رئوف شده و دل پر میکشه به صحن و سرای باصفاش
واسه ایوون طلاش ... واسه کاسه های پر از زمزم سقاخونه ش
چراغونی های مختلف و قشنگ صحن های نورانی حرمش
خادما و مراسم جارو کشیدن تو صحن ها و رواق ها ...واسه کبوترای حرم ...
واسه اینکه دست ارادت به سینه بذاری و بگی سلام امام مهربونم...
واسه اینکه توی حال خودت باشی و یهو یکی از خادما یه گل خوشگل روز تولد آقا بهت هدیه بده
گلبارون حرم ...مراسم های شب میلاد ...شیرینی های تولد آقا که درب حرم پخش میکنن
قطره اشکایی که از سر شوق روبروی پنجره فولاد جاری میشن ...
امشب پر از یاد رضای رئوفم ...یا امام رضا خیلی دوستت دارم ...تولدت مبارک ...
***********************************
پ.ن.1 : واسه همه ی این چندسالی که روز تولدت توی خونه ت راهم دادی ممنونم امام رضای عزیزم
پ.ن.2 : داداش رحیم جای خالیت هنوزم حس میشه ...هیچی نبودنت رو تسکین نمیده ...
پ.ن.3 : ان شا الله چند ساعت دیگه راهی حرم امام رئوفم ،اگر بپذیرند دعاگوی همه دوستان خواهم بود .
پ.ن.4 : نوای وبلاگ رو خیلی دوست دارم ...خیلی ...(کفتر ایوون طلاتم ...یه عمریه که مبتلاتم ... )
پ.ن.5 : یا علی و یا حق / التماس دعای فرج و دعای خیر
نویسنده » نرگس » ساعت 4:33 صبح روز
شنبه 89 مهر 24
هوالانیس القلوب
چندین بار مسیر راه رو گریه کردم تا بلکم یه خورده دلم آروم شه اما نمیدونم چرا این سفر اینقدر سخت بود برام ....سخت و طولانی ...
نزدیک مشهد که شدیم دیگه نمیدونم چی شد ...وجودم همه سراسر آشوب بود ، هیچوقت موقع ورود به مشهد این طوری نبودم ...
یه مداحی گذاشتم و زار زدم ....اونقدر که یه کم دلم سبک شد ...مداح میگفت : « میون درد و دلام توی همین حال و هوا ، دیدم انگاری نشسته روبروم امام رضا ...دیدم آقای غریبم داره گریه می کنه ، سر تکون میده ازم داره گلایه میکنه ... »
با دوستام رفتیم حرم ، موقع خوندن اذن دخول فقط خدا و امام رضا میدونن چه حالی داشتم ...
چشامو بستم و وارد حرم شدم ...فقط اشک مرهم دلم بود ... تموم وجودم خواهش بود و نیاز ...بوی عطر حرم و اسفند می اومد ...همه ی اون هوا رو با همه وجود به ریه هام فرستادم و پر از امام رضا شدم ....
چقدر توی حرمش آروم بودم ....چقدر بی خیال همه چیز و همه کس بودم ...چقدر آرامش داشتم ...چقدر خدا رو حس می کردم ...
وقتی توی صحن گوهرشاد بودم ، رواق دار الحجه ، صحن انقلاب،صحن جامع رضوی و.... وقتی کنار حوض آب توی صحن جمهوری می نشستم و از ته ته دلم امام رضا رو صدا می کردم و اشک می ریختم ، چقدر آزاد و رها از این دنیا و تعلقاتش بودم ....اونجا دیگه دلتنگ هیچ چیز و هیچ کس نبودم ...فقط امام رضا بود و بس ... کاش میشد این حس رو همیشه نگه داشت ....کاش میشد هیچ وقت از حرم باصفا و نورانیش بیرون نیومد ....کاش ....
امام رضای مهربونم به خاطر همه ی الطافت ازت ممنونم .....با همه ی وجودم دوستت دارم ....
التماس دعا .... یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 11:9 عصر روز
سه شنبه 89 شهریور 30
به نام آرامش دهنده ی قلب ها و جان ها
نصفه شبه و همه خوابیدن ، روزای آخر ماه رمضونه و دل من به وسعت تموم آسمونا و زمین گرفته ... داشتم دنبال یه مداحی میگشتم که یکدفعه بدون اینکه بخوام دستم خورد روی یکی از مداحی ها و پخش شد ...
خیلی آشنا بود ...اسم امام رضا که اومد یهو دلم لرزید و بی اختیار صورتم خیس شد ...
روی لوح دلم حق نوشته ...عشق تو بهترین سرنوشته ...بخدا اهل دل خوب می دونن ...حرمت قشنگتر از بهشته ...کفتر ایوون طلاتم ...یه عمریه که مبتلاتم ...مشتری درد و بلاتم ...مولا مولا مولا ...
آخه امام رضا قربون مهربونیت برم هنوزم حواست به این دل سیاه هست ؟؟؟ ......
هنوزم منو یادته مهربون ؟؟ هنوز ازم نا امید نشدی ؟؟ هنوزم هوامو داری ؟؟؟.......
چقدر توی گوشه گوشه ی حرمت با این مداحی صفا کردم و اشک ریختم ...چقدر حاجت ها باهاش گرفتم ...
چقدر این تیکه «کفتر ایوون طلاتم ....» رو تو حرمت تکرار کردم ؟؟
امام رضا دلت به چی این روسیاه خوشه که همش حواست بهش هست ؟؟.... این همه مهربونیت منو میکشه ...
گاهی دوست دارم فریاد بزنم که چرا اینقدر مهربونی ؟؟ چرا فراموشم نمیکنی ؟؟ چرا اینقدر محبت می کنی ؟؟
آقا جون به خدا شرمنده ام ...با همه اعضا و جوارحم ...با همه ی دم و بازدمم ...با همه ی نفس هام ...
تو در اوج بی نیازی صدام میزنی و دنبالم میای اما من در اوج نیاز ازت فراری ام ...
آقا جون این کنیزت خیلی بی مرامه ...خیلی عهدا باهات بسته و بازم شکسته ...خیلی شرمندته ...خیلی روسیاهه ...ولی بخدا توی عشق تو هنوز ثابت قدم مونده ...هنوزم دیوونه وار دوستت داره ...هنوزم اسمت دل سیاهشو میلرزونه ...هنوزم تو رو ارباب خودش میدونه ...اینو دلم و اشکام داره میگه آقا ...نیگام کن مولا ...
آقا جون دلم واست تنگ شده ...واسه اون ساعت هایی که فقط تو بودی و من ...واسه سقاخونه ت ...واسه زل زدن به گنبد طلات و سرازیر شدن اشکای عاشقی ...واسه گوهرشادت ...واسه دونه دونه ی صحن ها و رواق ها ...حتی واسه کفش داریات و خاک پای زائرات ....واسه گلدونای حرمت ...واسه فرش ها ...واسه هرچی تو رو یادم میاره و خونه ی قشنگتو ...آخ واسه بوی بهشت رضوی ...
بد کنیزی هستم آقا ولی هنوزم عاشقتم ...با ذره ذره ی وجودم ...
میدونم خودت هوامو داری اونم نه بخاطر من ، به خاطر بزرگی و لطفت ، ولی تو این وانفسای دنیا بازم هوامو داشته باش مولای رئوفم ...
*****************************
پ.ن.1 : شمس جمال علی بن موسی الرضا صلوات ...اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم .
پ.ن.2 : به شرط حیات و طلبیدن بزودی راهی حرم امام رئوف امام رضای مهربون هستم ...دعاگوی همه خواهم بود .
پ.ن.3 : شهید سید رحیم خمیس آبادی قبل شهادتش خیلی دلش هوای زیارت علی بن موسی الرضا کرده بود ...میخوام این بارم به نیت داداش رحیم برم زیارت امام رضا ...دعا کنید قبول کنن و قبول کنه .
پ.ن.4 : شادی روح همه ی شهدا صلوات .
پ.ن.5 : نوای وب «کفتر ایوون طلاتم ...» فوق العاده برام خاطره انگیزه و خیلی دوسش دارم ...
پ.ن.6: یا علی و یا حق /التماس دعا
نویسنده » نرگس » ساعت 4:11 صبح روز
چهارشنبه 89 شهریور 17
هوالحی
سلام و عرض ادب و احترام ...ممنون از همه عزیزانی که با وجود اینکه من در عین بی معرفتی نه بهشون سر زدم نه جویای احوالشون بودم ، مدام با اس ام اس و تماس و نظرات وبلاگ منو شرمنده کردن ، قول میدم بعد عید اگه زنده موندم همه این لطف هارو جبران کنم .البته اس ام اس و تماس رو از همین امروز شروع کردم
اگه خدا بخواد روز جمعه دو تا اتوبوس رو باید ببرم جنوب ...اونم بچه های دانشگاه فنی !! برام دعا کنین ، همشون شیطونن ...
بعدشم برا سال تحویل یه اتوبوس رو میبرم مشهد الرضا (البته حضرت سلطان میبرنمون ) ....بازم بچه های فنی و اون شیطنت هاشون که البته به جون میخرم چون کلی امام رضا منت به سرم گذاشته که میخوام بچه ها رو ببرم پابوسیش ....
کاش فقط اخلاص برا حتی یه ثانیه توی کارهام باشه که میدونم اگه باشه تا آخر زندگیم بیمه شده ...
بعد اونم اگه شهدا اذن بدن میخوام برم جنوب و تا آخر عید خادم شهدا بشم...
به جرات قسم میخورم ....به والله ...هیچی از این لطف ها بخاطر خودم نیست و همش لطف خودشونه ...
برام دعا کنین ...دلم میخواست زیاد بنویسم اما توی این کافی نت با این آهنگ بجای حس و حال نوشتن در مورد امام رضا و شهدا ، بیشتر .........
ان شا الله به شرط حیات بعد این مسافرت ها عکس های سوریه و مشهد و جنوب و... رو روی وب میذارم .
راستی پیشاپیش عیدتون مبارک .سال خوبی داشته باشید و ایام به کام ...
یا علی و یا حق ...التماس دعا
نویسنده » نرگس » ساعت 7:1 عصر روز
سه شنبه 88 اسفند 18
..:: هوالرحیم ::..
ز تار و پود جان فریاد دارم هوای صحن گوهرشاد دارم
یادش بخیر چه خاطراتی با بچه ها داشتیم اینجا.....................
آخ امام رضای مهربونم دلم خیلی هواتو کرده .....خـــــــــــیلی.....
مداحی زمینه وبلاگ رو گوش بدید
یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 1:35 صبح روز
پنج شنبه 88 آذر 12
هوالبصیر
تمام مسیر راه به این فکر می کنم که اگر مولا مرا نپذیرد چه کنم ؟ با خودم می گویم اگر مولا مرا نمی خواست یا میخواست مرا رد کند پس چرا دعوتم کرد؟ تمام امیدم را جمع می کنم اما کوله بار سنگین گناهانم مرا وادار می کند که به این فکر کنم که شاید تنبیهی باشد این آمدن و در محضر حضرت رضا بودن ...آخر تنبیه بزرگان و کریمان هم کریمانه است ...
به مشهد که رسیدیم و چشمم به گنبد افتاد قطرات اشک صورتم را نوازش کرد و باز هم در این فکر بودم که آیا مولا مرا به محضرش می طلبد ؟ آیا مهمان دعوتی حضرت هستم ؟! یا بدون دعوت آمده ام ...
در مسیر مشرف شدن تا حرم، دانه های فیروزه ای تسبیح یادگاری حرم امام حسین(ع) در دستانم می چرخد و لبانم ذکرهایی می گوید اما گویی روحم جسمم را یاری نمی کند ...تو گویی اصلا روحی در بدن نیست ...هرچه به حرم نزدیک تر می شدم تپش های قلبم تندتر میشد ...نمی دانم اینبار چرا اینقدر استرس داشتم ، شاید کوله بارم سنگین تر از همیشه شده بود ...شاید نه حتما ...
تمام ترس های عالم یک طرف اینکه مولا جوابم کند یک طرف ...
به ورودی شیخ حر عاملی (ورودی مورد علاقه ام ) که رسیدیم ، دوستم دوباره و چندباره تکرار کرد ، یادت میاید بزرگی می گفت که اذن دخول واقعی اشک است ؟ می ترسیدم که گریه نکنم ، گفتم اگر نتوانستم گریه کنم ؟! ؛می گفت عیبی ندارد اما نشانه دعوت شدن خاص همان گریه است ... می گفت اگر گریه نکردی نا امید نشو ، داخل حرم شو تا مورد لطف قرار بگیری ...می گفت و می گفت اما نمی شنیدم ...یعنی دلم نمی خواست بشنوم ...فقط طنین این جمله بود در گوشم که اگر گریه کنی نشانه ...
داشتم نا امید میشدم که قطرات گرم اشک به فریادم رسید ...شب میلاد حضرت رضا بود و عیدی خاص؛ که قرین شده بود با تاریخ 8/8/88 و حضور من در حرم بس شگفت !
قدم هایم که سنگ فرش سرد حرم را حس کرد ، تمام وجودم از عشق امام رضای رئوفم به فریاد آمد ...یادش بخیر ...
یادش بخیر که آنروز چه صفایی کردیم ...یادش بخیر دعای کمیل حدادیان در حرم و آن حرفای سوزناکش ...یادش بخیر روضه کنار ضریح ...یادش بخیر شلوغی حرم ...یادش بخیر چراغانی حرم ...یادش بخیر صدای نقاره خانه ...یادش بخیر ایوان طلا ...
دلم همیشه و همیشه فقط تو را صدا می زند و تو را می خواهد مولای رئوفم ...گرچه در این سفر سخت تنبیهم کردی اما باز هم بنازم کرمت را ...
مولا تا بحال جز خوبی از تو چیزی ندیده ام ...جز بخشش چیزی حس نکرده ام ...جز عفوت چیزی آرامم نکرده است ...جز خیر و برکت و خوبی و مهربانی نبوده ست ...تحمل بی محلی ات را ندارم ...گرچه میدانم که حق است و بی محلی نیست بلکه تلنگری است بر چیزهایی که خدا می داند و شما و من !! مولای رئوفم میدانم که این هم از لطفت است اما تاب تحویل نگرفتنت را ندارم ...مولای خوبم دستانم را گرفته ای و میدانم که رهایش نمی کنی اما دلم آغوشت را می خواهد ...مثل همیشه با محبت و رافت ...نا امیدم نکن ...از روزی که برگشته ام حس پرنده ای را دارم که در قفسش را گشوده اند و رهایش کرده اند اما پرنده دلش قفس را با بودن در کنار صاحبش میخواهد تا پرواز بی هدف و بدون بودن صاحبش ...رهایم نکن مولای خوبم ؛
تعجیل در فرج حضرت حجت 8 صلوات ختم بفرمایید
یا علی مدد و التماس دعا
نویسنده » نرگس » ساعت 12:59 صبح روز
سه شنبه 88 آبان 19
به نام خدایی که عطایش بی نهایت است ...
زائـــــــــری بارانی ام آقا ، به دادم میرسی ؟
بی پناهم خسته ام مولا به دادم میرسی ؟
گرچه آهـــــــــــــو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهــــــوها به دادم میرسی ؟
من دخیل التمـــاسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرا(س)به دادم میرسی ؟
سلام ، پیشاپیش این روز تاریخی (8 /8/88 ) و میلاد نورانی حضرت رضا علیه السلام رو به همه دوستداران آن حضرت بخصوص ایرانیان که عشق ویژه و منحصری به صاحب مملکتشون دارند تبریک میگم .
گرچه روسیاهم اما لطف ارباب به همه حتی بدایی مثل منم میرسه ....
چندساعت دیگه راهی بهشت امام رضا (علیه السلام ) هستم ، مطمئن باشید دعاگوی تک تک دوستان نتی خواهم بود اگر قبول کنند (حتی کسانی که فقط یکبار از این وب دیدن کرده اند یا دیدن خواهند کرد ...)
دوستان دعا کنید لایق این عنایت بی کران الهی و محبت بی انتهای اربابم باشم و بتونم استفاده کنم .
** اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان **
یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 2:51 صبح روز
سه شنبه 88 آبان 5