سفارش تبلیغ
صبا ویژن



کاش کمی مهربون تر باشیم با هم ... - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
کاش کمی مهربون تر باشیم با هم ... - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه

لوگوی وبلاگ
کاش کمی مهربون تر باشیم با هم ... - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :988501
بازدید امروز : 72
بازدید دیروز :77

همیشه دیدن پیرمردها و پیرزن هایی که کمرشون خم شده و بسختی راه میرن تا ساعتها فکرمو مشغول میکنه

دوست دارم بدوئم و دستشونو بگیرم و تا هر جا که میخوان برن کمکشون کنم .

چین و چروک صورتشون ، خشکی دستاشون ، ریزشدن چشماشون ، تاشدن قدشون و ...

همه و همه حکایت سالهای عمرشونه ؛

حکایت روزهای خوب و بدی که پشت سر گذاشتن ؛ حکایت تجربه های تلخ و شیرینشون ...

پیرمردها و پیرزن ها رو خیلی دوست دارم چون دیگه غرور ندارن ؛ حرص ندارن ؛

خودخواه نیستن ؛ دل کسی رو نمیشکنن ؛

یه مهربونی ته چهره شون دارن که آدم دلش برا اون نگاه غنج میره ...

وقتی یکی بهشون کمک میکنه از ته دلشون براش دعا میکنن و بهش لبخند میزنن ؛

یه لبخند بدون ریا و چشم داشت و با همه صداقتشون ...

ولی این روزها مردم دیگه این چیزارو نمی بینن...

انگار اصلأ وقت ندارن به این فکر کنن که خودشونم یه روزی پیر میشن ؛

یه روزی اونقدر ناتوون میشن که وقتی میخوان سوار ماشین بشن چند دقیقه طول میکشه ...

یا وقتی میخوان از خیابون رد شن براشون این مسیر اونقدر طولانی میشه که

حتی ممکنه وسط خیابون از حرکت بایستن ...

کاش بفهمیم معنی التماس ِ نگاه ِ پیرمرد ها و پیرزن هایی که تو چشم من راننده زل میزنن که بذار رد شم ...

کاش بفهمیم وقتی اون خانوم یا آقای پیر وسط خیابون ایستاده جای اینکه دستمونو بذاریم روی بوق و

بدتر بترسونیمش ، بذاریم رد شه ...

کاش بفهمیم توون پیرمردها و پیرزن ها با ما جوون ها فرق داره ؛ کاش همیشه هواشونو داشته باشیم ...

کاش کمی مهربون تر باشیم با هم ...فقط کمی ...



نویسنده » نرگس » ساعت 11:28 صبح روز دوشنبه 91 فروردین 28