سفارش تبلیغ
صبا ویژن



مشهد-اذن دخول - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
مشهد-اذن دخول - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه

لوگوی وبلاگ
مشهد-اذن دخول - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :988504
بازدید امروز : 75
بازدید دیروز :77

هو الحق


به مشهد که رسیدیم ، ساعت 12.5 شب بود ، چشم بچه ها که به گنبد افتاد ،همه زدن زیر گریه ،الا من ...اصلاحال و هوای خیلی عجیبی داشتم ...خیلی لحظات سختی بود ....بی اختیار مداحی "اذن دخول حرم تو یاابالفضله ..." رو گذاشتم ،صدای گریه ی همه بلند شده بود و من حتی قطره ای اشک نداشتم ....بار گناهانم‏آنقدر زیاد شده بود که ...توی همین حال و هوا بودم که چشمم خورد به عکس شهید بزرگوار"شهید عبد الحسین برونسی"...ناخودآگاه به این شهید متوسل شدم و ازش خواستم واسطه ی من پیش امام رضا (ع) بشه و......بخدا قسم میخورم که تا این حرفارو زدم ،اشک تموم صورتم رو پوشوند ،اون موقع بود که تازه سرم رو بلند
کردم و گنبد طلایی اقا رو دیدم ....وقتی رسیدیم اردوگاه همه خوابشون برد ...اما من نمی خواستم بخوابم و بااشتیاق وصف ناشدنی و عجیبی ، آماده رفتن به حرم شدم ... من و زینب (خواهر صیغه ای ام )و زهرا ،تاخواستیم حرکت کنیم ،دیدیم که چند تا دیگه از بچه ها از خوابشون زدن وبا ما همراه شدن ،کم کم جمعیت بچه ها زیاد شد و حدودا20-25 نفری شدیم ...

 

به حرم که رسیدیم ،خیلی از بچه ها از شوق ،سجده شکر به جا آوردن و من ...باز هم گناهانم را مانع حتی نگاه کردن به گنبد دیدم...نمی توانستم بیشتر از چند ثانیه به گنبد نگاه کنم و .... اذن دخول رو که خوندیم ، همه واردحرم آقا علی بن موسی الرضا (ع) شدن و اما قصه ی من و چند تا از بچه ها چیز دیگه ای بود...

میگن اذن دخول واقعی ،اشک و گریه است ...اما آقا منو هنوز اذن نداده بود ....2 تا از بچه ها ،هی اصرار می
کردن که بیا تو دیگه ....اما نه ! بی ادبی بود وقتی صاحب خونه اجازه نمیده ،وارد شیم ....


ادامه مطلب...


نویسنده » نرگس » ساعت 8:33 عصر روز سه شنبه 86 شهریور 6