سفارش تبلیغ
صبا ویژن



نرگس - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
نرگس - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
نرگس - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :989988
بازدید امروز : 36
بازدید دیروز :46
 RSS 

« به نام او که یادش و نامش باعث آرامش جان ها و قلب هاست ...»



دوباره ماه رمضون اومد ...ماه مناجات ...ماه خدایی شدن ...ماه آسمونی شدن و لمس خدا ...
خدایا تو رو شکر می کنم که بازم اجازه دادی وارد این ماه بشیم ...
خدایا دو ماه قبل (رجب و شعبان ) رو که توی غفلت کامل گذروندم ...خودت کمکم کن که ماه رمضون هم از دست ندم ...
خدایا هرسال این موقع که میشه خیلی نقشه ها میکشم که بنده ی خوبی بشم اما نمیتونم ...خیلی عهدها با تو می بندم اما زیرش می زنم ...خیلی بهت قول میدم اما دو روز از عید فطر نگذشته بازم میشم همون بنده ی بد قبلی ...خدایا امسال دیگه کمکم کن ...نذار اینقدر بد بمونم ...نذار زیر قول هام بزنم ...
خدایا دلم خیلی برات تنگ شده ...تو همیشه هستی ...همیشه ...این منم که حست نمی کنم ...این منم که مراقبت های تورو نمی بینم ...این منم که با همه ی بدیهام بازم ازت انتظار دارم ...
خدای خوبم ، خدای مهربونم ، خدای بخشنده م ....منو بخاطر همه ی بدیهام ببخش ...ببخش که یاد گرفتم تو زندگیم همه رو ببینم جز تو  ...ببخش که همیشه تو رو آخرین نفر ، وقتی دستم از همه جا و همه کس کوتاه میشه ، صدا می کنم ...ببخش که با همه بار معصیت و نافرمونیم بازم ازت انتظار کمک دارم ...
ببخش که تا دیر جوابمو میدی نمی فهمم که میخوای دوسم داشته باشی و صدامو بشنوی ، زود شکایت می کنم ...بی ادبی می کنم ...
ببخش که درک نمی کنم تو اونقدر مهربونی و دوسم داری که بهم اجازه میدی  «تو » صدات کنم ...
ببخش که هیچوقت قدر محبت ها و مهربونی هاتو ندونستم و شکر که نکردم هیچ ! ناسپاسی هم کردم ...

خدای خوبم ، خدای مهربونم ، ای ستار العیوب بازم دستمو بگیر و کمکم کن ...یه کاری کن که هر 12 ماه سال اینجوری یادت کنم که توی ماه رمضون یادت می کنم ...
خدایا بازم بهم توفیق بده که دستای خالیمو جلوی تو دراز کنم و ازت بخوام منو ببخشی ...
خدایا بهم این توفیقو بده که بی واسطه صدات کنم و با اشکای روی گونه م صدات کنم ...
معبود من ؛ نازنین من ؛ مهربون من ؛ مولای من توفیق بنده شدن و بندگی آستانت رو بهم عنایت کن ...اجازه بده الهی العفو رو به زبون بیارم و شب قدر رو ببینم ...
خدیا اجازه بده یه بار دیگه دعای سحر بخونم ...دعای افتتاح ...دعای ابوحمزه...مناجات حضرت امیر ...
آخ خدایا چقدر دوستت دارم و حواسم به این محبت نیست ...منو بخاطر اینکه بندگی نکردم ببخش ...ببخش مولای من ...
...............................................................
پ.ن.1 : پارسال اولین نفری که ورود به ماه رمضون رو بهم تبریک گفت ؛ داداش و  پسرعمه ی شهیدم (سید رحیم خمیس آبادی ) بود؛ ولی امسال دیگه رحیم نیست ...جاش برای همیشه سر سفره ی افطار و سحر خالیه ...یادش بخیر چه سوز صدایی داشت و چه قرآنی میخوند ...داداش رحیم  امشب بیشتر از همیشه دلم برات تنگ شد ...کاش بودی ...کاش بازم صدای قرآن خوندنت توی خونه می پیچید ...کاش اینقدر زود نمی رفتی ...کاش زودتر می فهمیدم کی هستی ....کاش (اشک و اشک و ....)

پ.ن.2: همسر پسرعمه ی شهیدم ، حالش زیاد مساعد نیست ، براش خیلی دعا کنید ، دعا کنید خدا صبرشون بده ...

پ.ن.3: خیلی دلتنگم ...بیشتر از هر جایی دلتنگ مسجد کوفه م و محرابش ...و بیشتر از هرکسی دلتنگ داداش رحیم ...خیلی جاش خالیه ...خیلی ...

پ.ن.4 : نوای وبلاگ (دعای ربنا ...)  خیلی برام خاطره انگیزه ...اگه موقع شنیدنش حس و حالی پیدا کردید ؛ التماس شدید دعا ...(کاری به خط فکری خواننده ش ندارم فقط خاطره انگیزه برام .... )

پ.ن. 5 : خیلی دعامون کنید ما هم دعاگوییم (البته اگر بپذیرند )/ یا علی



نویسنده » نرگس » ساعت 4:13 صبح روز چهارشنبه 89 مرداد 20

« هوالمحبوب العارفین »

هرچند ما بدیم تو ما را بدان مگیر .....شاهانه ماجرای گناه گدا بگو

shahid

دارم وبگردی می کنم که بطور اتفاقی به سایتی برمیخورم در مورد شهدا ...صدایی بلند میشه و توی اتاقم می پیچه ... شهید گمنام ....شهید گمنام
 ناخودآگاه دلم پرواز می کنه به سمت شهدا و مناطق عملیاتی .... به سمت بهشت خدا روی زمین ...به سمت آسمونا....خدایاااااااا
هرچقدر هم من بدم و از شهدا دوری می کنم و با گناهام دورتر و دورتر میشم ازشون اما بازم به مرام شهدا....بازم به مهربونی شهدا
بازم صدام میزنن و میخوان دستمو بگیرن....آی شهدااااا دلم گریه می خواد و ....یهو گونه هام خیس میشه....خدایا چقدر من ناسپاسم ؟؟
شهدا دلم برانون خیلی تنگ شده ...میدونم که این نوشته ها هم حاصل لطف شماست وگرنه دل سیاه منو چه به شهدا ؟!؟
شهدا در این هیاهو اسم شما مرهمی بود بر دل سیاه و خسته ام ...شهدا در این شهر پر زرق و برق دست منو رها نکنید ، میگم رها نکنید چون میدونم که گرفتید از سر لطفتون ، اما رهاش نکنید ....نذارید دلم از دست بره ....نذارید ازتون دور شم ...نذارید یه مرده متحرک بشم شهدااا
 
خلاصه اینکه شهدا با سلول به سلول وجودم دوستتون دارم

نوای وبلاگ
(آی شهیدان ....) رو خیلی دوست دارم .....صدای حاج مهدی سلحشوره

قبول کنن دارم میرم مزار شهدای استان کرمانشاه .... یا علی - التماس دعا



نویسنده » نرگس » ساعت 4:47 عصر روز پنج شنبه 89 مرداد 14

هوالمحبوب العارفین

سلام سلام سلام ، یه سلام شاد و پر انرژی و خنک خنک توی این روزهای گرم گرم به همه .....(چیه ؟ چرا چپ چپ نگاه می کنید ؟؟ به ما نمیاد ؟؟ به من چه ؟؟ تقصیر خودتونه ...هی میگید غمگینم و افسرده و از این حرفا ! آدم مجبور میشه ادای بعضی از مجری های لوس صدا و سیما رو دربیاره !!!)
حالا بگذریم از شوخی ....(مثلا قراره جدی حرف بزنم از این به بعد )‏

توی هفته ی گذشته اتفاقات خیلی خوبی افتاد که دوست داشتم واسه هرکدومش یه پست جدا بنویسم اما خب فرصت نشد ...عیب نداره الان همشو با هم میگم ...

1.اولین اتفاق مهم حضور آقای پناهیان عزیز در سالن انتظار استان کرمانشاه بود . با دوستم زینب رفتیم اونجا و کلی استفاده کردیم از محضر ایشون ....
دیگه بماند که چقدر یواشکی و غیر یواشکی خندیدیم و چقدر چشم غره دیدیم و به روی مبارک خودمون نیاوردیم   ...یا موقع برگشت چقدر خدا خدا کردیم که فقط سالم برسیم خونه ....

حاج آقا پناهیان

2.دومین اتفاق مهم و خوب ،حضور آقای محمد احمدیان (نویسنده کتاب تفحص شهدا ، مدیر وبلاگ نشانه و از یادگاران عزیز دفاع مقدس ) و هم چنین آقای سعید تاجیک (از رزمندگان شوخ طبع جبهه و یادگار دفاع مقدس ) در مراسم پارک کوهستان و با موضوع «طنز در جبهه » بود و جاتون خالی تا حدود 12 یا 12 و نیم کلی خندیدیم ....

محمد احمدیان


3. سومین اتفاق مهم حضور بنده در دعای ندبه روز جمعه با حضور آقای پناهیان بود ....محض ریا جهت اطلاع ! برای اولین بار دعای ندبه رو خارج از خونه خوندم و جاتون خالی خیلی چسبید ...راستش هیچوقت از خواب اون موقع صبحم نمیزدم ، نهایتش - بشکنه کمر ریا - اگرم از خوابم میزدم و دعا رو پای تلویزیون میخوندم ، همیشه اواسط دعا خوابم میبرد ....(البته بین خودمون بمونه ! )

حاج آقا پناهیان


4.چهارمین اتفاق مهم گرفتن یه هدیه از رئیس شرکتمون بود ....یه هدیه خیلییییییییی تووووپ که مدت ها بود دوست داشتم بخرمش ...قراره فردا برم هواپیمایی و تحویلش بگیرم ....فردا که گرفتمش میگم چیه ....


5. آخرین اتفاق مهم اومدن دختر دایی عزیزم به خونه ما بود که بعد هزار و اندی سال، 3 روز مرخصی گرفت و اومد پیشمون ...جاتون خالی کلی با هم گشتیم و بیرون رفتیم و .... البته امروز رفت شهرستان ، هنوز نرفته دلمون واسش تنگ شد ...


پ.ن .1 : یه کلاس آموزش کامپوتر گرفتم ، یه دختر کوچولو میاد سر کلاسم به اسم کیمیا ، حدود 10 سالشه ، با سوال هاش دیوونه م کرده ، هر روز میزنه یه گوشه ای از کامپیوتر رو خراب میکنه و هی با اون قیافه معصومش میگه خانوووووووم اون چیزی که گفتین انجام دادم اما خراب شد ، بابام رفت یکیو آورد درستش کرد.... دعا کنید هرچه زودتر این کلاس تموم شه وگرنه چند روز دیگه بابا و مامان کیمیا میان سراغم واسه شکایت و این حرفا ......


پ.ن.2 : کارآموزیم از نیمه ش رد شد !


پ.ن.3 : چقدر هوا گرمه ....مگه نه ؟؟ من که عجیب از گرما متنفرم ...

پ.ن.4: نوای وبلاگ رو خیلی دوست دارم ...همه ی جان و تنم وطنم وطنم .....هیچوقت برام تکراری نمیشه ...
خوب دیگه تموم شد ....خسته شدم ....یا علی ...فعلا خداحافظ



نویسنده » نرگس » ساعت 2:18 صبح روز دوشنبه 89 مرداد 11

بسم رب المهدی ...

سلام ...
نیمه شعبان اومد و همه شهر بوی حضرت مهدی پیچیده ...طاق نصرت های بزرگ و ایستگاه های متعدد صلواتی توی تموم سطح شهر ، دلتو یه حالی میکنه که هیچ وقت و هیچ سالی این حسو نداشتی ، مخصوصا اگه قبلش رفته باشی جمکران ...
مولای خوبم چند روزه توی رگ و پوست این شهر اسم و یاد تو جاری شده ...انگار توی این شهر که گاهی حس می کنم باخودش و مردمش غریبه م ! راحت تر میشه نفس کشید ...
چی میشد همیشه اینقدر توی فکر و دل مردمی مثل من که گرد غفلت رو قلبشونه ، بودی ؟ تا خدای مهربونم از بقیه غیبت صرف نظر میکردن ؟؟ چی میشد همیشه اینقدر توی دلم بودی و به فرجت فکر می کردم ؟چی میشد جشن میلادتونو با حضور خودتون میگرفتیم ؟!؟ 
مولای مهربونم خیلی دلم برای حرف زدن و درد و دل کردن باشما تنگ شده اما نمیدونم از سنگینی بار گناهامه یا راست راستی دارم بیرون میشم ، که نمیشه براتون بنویسم ...فقط اینو میدونم که با همه بدیم هنوزم دوستتون دارم ...


بقول شعر نوای وبلاگ :« گرچه عمرم نموده تباهم ... همچو موری در این بارگاهم ...»

راستی عزیزی می گفت وبلاگت بوی غم میده ، دوست دیگه ای میگفت وبلاگت غمگین شده ، شادش کن یه کم ،یکی دیگه میگفت خودتم شاد باش یه کم و... 
قبول دارم که چندوقته نیستم و تا میامم از غم مینویسم اما خداییش من غمگینم ؟؟ دوستانی که هر روز مجبورن منو ببینن با اندک شناختی که  از من دارن ، اونا بگن ،من شاد نیستم ؟؟ باور کنید گفتن حس دلتنگی و گفتن چیزایی که رو دلت سنگینی میکنه ، اونم اینجا که میدونی خیلی ها میان و میخونن ، فقط صرف یه درد و دله ، به منزله غم مطلق نیست ! اما روی چشمم ...شادش می کنیم اینجا رو اما به سبک خودمون ...

چندتا فایل صوتی دیدم خیلی قشنگ بودن ،میذارم اینجا که بقیه هم استفاده کنن:

آمده دنیا یوسف زهرا  
اسیر خوی توام     
مژده یاران گل درآمد 
روزی تو خواهی آمد 

فعلا یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 2:26 صبح روز سه شنبه 89 مرداد 5

                                                    هوالمحبوب العارفین

کربلا کعبه ی عشق است خدا می داند ...

سلام ...امروز برای من روز مهمی بود ...شاید هم برای همسفرهام ...دقیقا سال گذشته همین روز و همین ساعت داشتم با دوست و فایمل و آشنا خداحافظی می کردم که راهی سفر عشق بشم ...عید مبعث نجف بودم و شب میلاد امام حسین و حضرت ابالفضل علیها السلام توی حرم امام حسین ...امسال هم باز ارباب از سر لطف و کرمش نذاشت کرمانشاه باشم و دلتنگی دیوونم کنه ... عید مبعث قم و جمکران وشب میلاد ارباب ، حرم علی بن موسی الرضا بودم ...اما امروز 27 تیر شده و من کرمانشاهم...دلم به وسعت تموم آسمونا گرفته و  یه گریه سیر میخواد اما نمیشه ...خدایا خودت آرومم کن ...دلم میخواد نیمه شعبان این حالم نباشه ...خدایا خودت دسمتو بگیر...
دلم میخواد بنویسم از تک تک لحظات شیرین این سفر عشق  اما اصلا حسشو ندارم ....دعام کنید چون این روزا زیاد حالم خوش نیست ...

فعلا یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 5:4 عصر روز یکشنبه 89 تیر 27

                                                         هوالمحبوب العارفین

سلام ...یه سلام دلتنگ بعد چند ماه دوری از نت ...خیلی به وب نویسی عادت کردم اونقدر که این چند ماه که نبودم همش حس می کردم یه چیزی رو گم کردم ...
چند روزی با خونواده رفتیم مسافرت و جای شما خالی خیلی خوش گذشت خصوصا باغ های اطراف لرستان سرسبز ، اما با اصرار فراوون و التماس به مامان و بابا ، منو برگردوندن کرمانشاه و رفتم اعتکاف ...خدا توفیق داد و باز خادم شدم ...سه روز خیلی ناب رو تو مسجد داشتیم و گریه های به یاد ماندنی مراسم بدرقه و ...
اما امان از حاشیه که هرچقدرم خودم ازش فراری بودم و هستم و خواهم بود باز دامن یکی دو تا از بچه ها رو گرفت و نصفه ضدحال بود برای من ...قراربود یه کار سنگین تو اعتکاف رو بسپرن به من که فعلا از زیر بارش شونه خالی کردم اما نمیدونم چی میشه ...شاید قبول کردم ...شایدم تکلیف کردن که قبول کنم ! به هر حال امیدوارم خیر باشه ...
فردا هم آخرین امتحانمه ...البته دیگه خیلی برام مهم نیست اصلش ریاضی کاربردی بود که علیرغم همه تلاش ها اون چیزی که میخواستم نشد (بغض)...
راستی قراره برم مشهد ، نمیدونم چرا هر کاری کردم نشد که مبعث برم ، دقیقا روز مبعث راه می افتیم البته اگه باز کنسل نشه ...در کل این روزا خیلی دلتنگم ...دلتنگ حرم ارباب ...دلتنگ امام رضای مهربونم ...دلتنگ خدا ...دلتنگ سجاده ای که یه روز پر از اخلاص بود ...دلتنگ دوستی که یه روز شونه هاش و حرفاش مرحمی بود بر دلم اما ....
دلتنگ روزای خوش حس خدا و نزدیک بودن به اون معبود مهربون ...
پ.ن.1 :عکس های کربلا و سوریه رو دارم آپلود می کنم ، منتظر یه فرصتم که یه کوچولو بنویسم و بعد عکس ها رو بذارم .
پ.ن.2 : تقریبا یک ماهی هست که یه بغض عجیبی تو گلومه ، دعاکنید بتونم برم مشهد چون همیشه خود ارباب آرومم کرده ...
پ.ن.3 : خیلی محتاج دعاییم ...دعامونم نکنید ما دعاگوییم (البته اگه بپذیرن )
فعلا یا علی و یا حق ...التماس دعا 



نویسنده » نرگس » ساعت 7:52 عصر روز چهارشنبه 89 تیر 9

هوالمحبوب

سلام ، فردا دو تا امتحان دارم و بالاخره راحت میشم ،اما توروخدا دعام کنید ، فعلا که دیشب بعلت فشار امتحانات (5 تا امتحان توی سه روز پی در پی )تا ساعت 1 شب تو بیمارستان  زیر سرم بودم ، دعا کنید بهتر شم و امتحانات فردا رو خوب بدم ....
بزودی برمیگردم ...البته اگه تلف نشم تو این 1 روز باقیمونده .......
التماس دعاااااااااااااااااا 



نویسنده » نرگس » ساعت 10:3 صبح روز دوشنبه 89 خرداد 31

به نام خدایی که تنها عاشق حقیقی است ...

سلام به همه دوستان عزیز و گرامی ، خوبید ان شا الله ؟ دیروز تولدم بود و کلی تبریک و کادو و ... از طرف دوستان و فامیل و آشنا ، اما نمیدونم چرا اصلا خوشحال نشدم !؟ شاید چون اونایی که باید ؛ نتونستن پیشم باشن .منظورم آبجی صیغه ایمه ...دو روز قبل تولد من ، رفته بودم پیشش و یه اتفاق بد افتاد ...حال آبجیم یهو بد شد و بردیمش بیمارستان ،بعد کلی آه و ناله و گریه و کلی دوندگی توی اورژانس و سایر بخش های بیمارستان بالاخره بستری  شد و بازهم بخاطر اشتباهات متعدد بعضی از پرستاران که اصلا وجدان کاری یا حتی انسانی ندارند ، مجبور به تحمل درد زیادی شد . خلاصه اینکه همه فکر و ذکر من پیش دوست عزیزتر از جونم بود ؛ خیلی برنامه ها داشتیم برای دیروز اما همش .... اینکه من ناراحت بودم اصلا مهم نیست ...مهم این بود که اون درد می کشید و من با ثانیه به ثانیه بدی حالش اشک ریختم....دو روز خیلی بد رو پشت سر گذاشتیم و امروز خداروشکر خیلی حالش بهتر شده ، براش دعا کنید .


پ.ن.1 : آبجی عزیزم امیدوارم هرچی زودتر خوب خوب خوب شی و بهبودی کامل پیدا کنی . خیلی دوستت دارم نازنینم .

پ.ن.2: این روزا از گوشه و کنار حرفای جالبی میشنوم ، نمیدونم بعضی از مردم تا کی اینقدر تو کار هم سرک میکشن و داعیه ی اسلام و بسیج و مذهب رو هم دارند ؟!!

پ.ن.3 : بازم میام .این بار با عکس های سوریه و مشهد و جنوب میام ان شا الله .

پ.ن.4 : یکسال دیگه بزرگ تر شدم و این یعنی یکسال دیگه به مرگ نزدیک تر شدم ...دعا کنید قبل رسیدن مرگ آدم بشم و عاقبت بخیر از این دنیا برم .

خیلی دعام کنید . یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 10:36 صبح روز یکشنبه 89 اردیبهشت 5

هوالحی
سلام و عرض ادب خدمت دوستان محترم  ، خوبید ان شا الله ؟
بعد از گذشت حدود یک ماه برگشتم کرمانشاه (البته امروز برنگشتم ها اما تا امروز وقت نکردم آپ کنم  ...)
فعلا بخاطر درگیری هایی که واسم پیش اومده نمیتونم زیاد بیام نت . ان شا الله بزودی برمیگردم و دل نوشته ها و آپ ها رو از سر میگیرم ...
شدیدا نیازمند دعای خیرتون هستم .

یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 6:57 عصر روز سه شنبه 89 فروردین 31

هوالحی

سلام و عرض ادب و احترام ...ممنون از همه عزیزانی که با وجود اینکه من در عین بی معرفتی نه بهشون سر زدم نه جویای احوالشون بودم ، مدام با اس ام اس و تماس و نظرات وبلاگ منو شرمنده کردن ، قول میدم بعد عید اگه زنده موندم همه این لطف هارو جبران کنم .البته اس ام اس و تماس رو از همین امروز شروع کردم
اگه خدا بخواد روز جمعه دو تا اتوبوس رو باید ببرم جنوب ...اونم بچه های دانشگاه فنی !! برام دعا کنین ، همشون شیطونن ...

بعدشم برا سال تحویل یه اتوبوس رو میبرم مشهد الرضا (البته حضرت سلطان میبرنمون ) ....بازم بچه های فنی و اون شیطنت هاشون که البته به جون میخرم چون کلی امام رضا منت به سرم گذاشته که میخوام بچه ها رو ببرم پابوسیش ....
کاش فقط اخلاص برا حتی یه ثانیه توی کارهام باشه که میدونم اگه باشه تا آخر زندگیم بیمه شده ...
بعد اونم اگه شهدا اذن بدن میخوام برم جنوب و تا آخر عید خادم شهدا بشم...


به جرات قسم میخورم ....به والله ...هیچی از این لطف ها بخاطر خودم نیست و همش لطف خودشونه ...
برام دعا کنین ...دلم میخواست زیاد بنویسم اما توی این کافی نت با این آهنگ بجای حس و حال نوشتن در مورد امام رضا و شهدا ، بیشتر .........
ان شا الله به شرط حیات بعد این مسافرت ها عکس های سوریه و مشهد و جنوب و... رو روی وب میذارم .
راستی پیشاپیش عیدتون مبارک .سال خوبی داشته باشید و ایام به کام ...
یا علی و یا حق ...التماس دعا



نویسنده » نرگس » ساعت 7:1 عصر روز سه شنبه 88 اسفند 18

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >