هو الحق
به مشهد که رسیدیم ، ساعت 12.5 شب بود ، چشم بچه ها که به گنبد افتاد ،همه زدن زیر گریه ،الا من ...اصلاحال و هوای خیلی عجیبی داشتم ...خیلی لحظات سختی بود ....بی اختیار مداحی "اذن دخول حرم تو یاابالفضله ..." رو گذاشتم ،صدای گریه ی همه بلند شده بود و من حتی قطره ای اشک نداشتم ....بار گناهانمآنقدر زیاد شده بود که ...توی همین حال و هوا بودم که چشمم خورد به عکس شهید بزرگوار"شهید عبد الحسین برونسی"...ناخودآگاه به این شهید متوسل شدم و ازش خواستم واسطه ی من پیش امام رضا (ع) بشه و......بخدا قسم میخورم که تا این حرفارو زدم ،اشک تموم صورتم رو پوشوند ،اون موقع بود که تازه سرم رو بلند
کردم و گنبد طلایی اقا رو دیدم ....وقتی رسیدیم اردوگاه همه خوابشون برد ...اما من نمی خواستم بخوابم و بااشتیاق وصف ناشدنی و عجیبی ، آماده رفتن به حرم شدم ... من و زینب (خواهر صیغه ای ام )و زهرا ،تاخواستیم حرکت کنیم ،دیدیم که چند تا دیگه از بچه ها از خوابشون زدن وبا ما همراه شدن ،کم کم جمعیت بچه ها زیاد شد و حدودا20-25 نفری شدیم ...
به حرم که رسیدیم ،خیلی از بچه ها از شوق ،سجده شکر به جا آوردن و من ...باز هم گناهانم را مانع حتی نگاه کردن به گنبد دیدم...نمی توانستم بیشتر از چند ثانیه به گنبد نگاه کنم و .... اذن دخول رو که خوندیم ، همه واردحرم آقا علی بن موسی الرضا (ع) شدن و اما قصه ی من و چند تا از بچه ها چیز دیگه ای بود...
میگن اذن دخول واقعی ،اشک و گریه است ...اما آقا منو هنوز اذن نداده بود ....2 تا از بچه ها ،هی اصرار می
کردن که بیا تو دیگه ....اما نه ! بی ادبی بود وقتی صاحب خونه اجازه نمیده ،وارد شیم ....
یکی یکی ،همه بچه ها رفتن ، مات و مبهوت مونده بودم ....نمیدونستم چی کار کنم ....بچه ها،خیلی از من دور
نشده بودن ... اما خیلی دلم شکست ،گفتم امام رضا (ع) اگه می خواستی آبروی من ِ رو سیاه رو ببری ،پس
چرا تا اینجا منو کشوندی ؟!؟! اگه نمیخواستی اجازه بدی بیام تو حرمت ، اگه نمیخواستی منو ببینی ،پس چرادعوتم کردی ؟! مگه خودت نگفتی که هیچ کس از درگاه ما رونده نمیشه ؟؟ بی اختیار یاد حرف های روحانی گروهمون افتادم که می گفت :" هر کس به یه چیزی حساسه ،امام رضا (ع) هم به اسم مادرش زهرا (س) وعزیز دلش جواد (ع)"...
بی اختیارگفتم :" امام رئوفم ، جان جوادت یه نگاه هم به من بنداز ...دوستام همه رفتن ،آبروی منو بخر آقا
جون !" ... هنوز حرفام تموم نشده بود که اشکام همین طور پایین می اومد ...به خودم که اومدم ،دیدم صورتم
خیس خیس شده !!! کرمت رو برم امام رئوف ...دیگه معطل نموندم و سریع رفتم توی حرم ، بازم مثل همیشه از صحن انقلاب وارد شدم ...تا نزدیک ضریح شدم ،بازم بوی همون عطر دلنواز می اومد و منو مست می
کرد...دستام که به ضریح رسید ،دیگه فهمیدم صاحب خونه مثل همیشه داره مهمون روسیاشو شرمگین تر
میکنه ....امام رئوفم این همه لطف میکنه و من ....؟!؟!
خدایا ،امام رضا ،شهدا ممنونم ....
هرکاری می کنم نمی تونم بنویسم این سفر چطور بود ،آخه این سفر با همه سفرهام خیلی فرق می
کرد...خیلی !!!!
و........................
با لطف خدا و عنایت امام رضا(ع) و شهدا ،ما در طول این سفر پربرکت ،عید مبعث رو در حرم خانوم فاطمه
معصومه (س) بودیم ،مزار داداشم (سردار شهید مهدی زین الدین ) رو زیارت کردیم ،میلاد امام حسین (ع) و
حضرت عباس (ع) رو در مشهد سپری کردیم ، به منزل شهیدان عزیز و بزرگوار ،عبدالحسین برونسی و مجتبی علمدار رفتیم و با خانواده های ایشان ملاقات بسیار دلچسبی داشتیم ...با سعید عاکف (نویسنده کتاب خاک های نرم کوشک ) در منزل شهید برونسی دیدار کردیم ...
حاج آقای راشد یزدی رو ملاقات کردیم و نماز صبح روز میلاد امام حسین رو به امامت ایشون خواندیم ، اونم
کجا ،صحن انقلاب !!! روز میلاد آقا امام سجاد (ع)،حرم مطهر امام خمینی ،مزار شهیدان محمد بروجردی
،حسن باقری،علی موحد دانش، دکتر چمران، شهدای 72 تن(شهیدان بهشتی،رجایی،باهنر )،شهید احمد پلارک و.....رو زیارت کردیم .
خلاصه خیلی جاتون خالی بود.....ان شا الله که خدا از ما قبول کنه و مکرر نصیب همه بشه !!
ببخشید که خیلی طولانی شد ....! برام خیلی دعا کنید ... یا علی مدد