وقتی میخوای یه کار اشتباه انجام بدی ، صدتا اتفاق ریز و درشت میفته که اون خطا ازت سر نزنه ولی وقتی حتی تو ذهنت یه فکر خوب میاد ، سریع همه چی دست به دست هم میدن که اون اتفاق خوب بیفته و تو اون کار خیر رو انجام بدی ...
مثلأ چند روز پیش از دست یه بنده خدایی خیلی دلخور بودم و اومدم یه ایمیل براش بفرستم و کلی حرف از تو ذهنم عبور کرد که بهش بزنم ولی وقتی پشت سیستم نشستم ، اینترنت بدون هیچ دلیل خاصی مشکل فنی پیدا کرد و قطع شد ! تلفنم زنگ خورد ، یادم افتاد غذا درست نکردم و ... وقتی دوباره وصل شد دیگه خیلی اروم شده بودم ... و به همین راحتی خدا کمکم کرد که یه کار اشتباه ازم سر نزنه !
اما امشب ، دلم خیلی گرفته بود ، از تو ذهنم گذشت که کاش بریم حدیث کساء و یه کم با خدا حرف بزنم که آروم بشم ...
با اینکه اصلأ شرایطش نبود ولی یکی یکی داره اسبابش جور میشه که بریم ...
پ.ن.1 : خدای مهربونم ؛ خدای خوب من ؛ ازت ممنونم که این بنده کمترین و سراپا تقصیرت هم از یاد نمی بری ...
حتی یه لحظه ...حتی اگه من فراموشت کنم ...
پ.ن.2 : در حق همدیگه خیلی دعا کنیم که تک تک مون و خصوصأ من ِ حقیر سخت محتاجیم . یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 8:0 عصر روز
شنبه 92 اسفند 17
گاهی صبح تا شب فکر می کنم که واقعأ آرامش چیه ؟ چطوری میشه به دستش آورد ؟ من آرامش دارم ؟ یا ...
خوب که فکر می کنم می بینم خداروشکر من آروم ترینم ، واقعأ مگه آرامش واسه من چی میتونه باشه جز :
لمس کردن خدا و محبت هاش ، اینکه حس میکنم همیشه یکی هست که هوامو داره ، حتی بیشتر از خودم ...
اون حس لطیف ِ شوق و ذوق و افتخار ، موقع ِ شنیدن اذان ؛ تلاوت قرآن ؛ عطر سجاده م و حتی مهر و تسبیح تربتم
نماز خوندن ی که حتی اگه وسطش هم حواسم پرت بشه ، بازم دلم رو آروم میکنه و تاثیر خودشو میذاره .
زیارت حرم اهل بیت علیهم السلام و قرار گرفتن توی اون فضاهای نورانی که واقعأ روحم آروم میشه و یه حس لذیذ وصف نشدنی ...
زیارت قبور مسلمونا ، شهدای عزیز و بخصوص شهدای گمنام سرافرازمون و اون آرامش بعدش ...
داشتن پدر و مادر خوب و مهربون و مومن ، خواهرها و برادر و خونواده ای که همیشه بهترین بودن و پشتیبانت در همه حال .
پدرشوهر و مادرشوهر خوب و مومن و خونواده ای که عین خونواده خودم تو همه لحظات کنارمون بودن و نذاشتن سختی ای به ما برسه .
و داشتن همسری مومن ، صبور ، مهربون ، با وفا و با گذشت که بدون اغراق آرامش زندگیمون رو به نحو احسن فراهم کرده و بهترین خاطرات و لحظات رو برام به ثبت رسونده .
مسافرت های دو نفره ای که گاهأ 24 ساعته بوده ولی از ثانیه هاش بهترین لذت ها رو بردم ...
گرفتن یا دادن یه هدیه به یکی از عزیزانم ، دیدن یه لبخند روی لب شون ، شوق دیدارشون ، دلتنگی هام و...
حتی موسیقی ملایم وسط جاده ، کنار ِ اون هوای خنک و با همسر بودن ، اون لحظات ناب با هم بودن مون...
یا حتی دیدن طلوع زیبای خورشید توی اون هوای ناب ِ دم صبح ، قدم زدن های دو نفره و خیلی چیزای دیگه ...
مهم اینه که در همه حال بگیم " خداروشکر" و "راضی" باشیم به رضای الهی :)
.......................................................................................................................................
پ.ن.1: همیشه داشتن آرامش و آروم بودن به پول و موقعیت و اینکه بدون مشکل باشی ، نیست .
اگه شاکر باشیم ، از لحظات با هم بودن و لذت های ساده هم میتونیم لذت ببریم و طعم خوشبختی رو بچشیم .
پ.ن.2: ان شا الله به حق خود حضرت صاحب (عج) ،سال جدید سال ظهور باشه . اللهم عجل لولیک الفرج
پ.ن.3: پیشاپیش سالی آروم ، بی دغدغه ، پربرکت ، همراه با سلامتی و تندرستی رو برای همه خواستارم .
پ.ن.4: برای همدیگه دعا کنیم / یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 3:25 صبح روز
جمعه 91 اسفند 25
روز و شب رو در حالی سپری میکنی - که علیرغم اینکه اتفاق بدی نیفتاده - حس خوشایندی نداری ؛
یه جورایی خسته ای ، کلافه ای ؛ سردرگمی ؛ نمیدونی چته ؛
نمیدونی چرا دیگه اون آرامش قبل رو نداری ؛ نمیدونی چرا اینقدر بی قراری ...
یه قرار دوستانه میذاری ؛ میری عیادت یه مریض ؛ به عزیزی هدیه میدی ؛ از دوست های قدیمیت خبر میگیری ؛
یا نه اصلا میای همه ی اونایی که در حقت بدی کردن رو می بخشی ؛ همه رو ...
تفریح ؛ گردش ؛ مسافرت ؛ زیارت و ...و ...و ولی هیچکدوم فایده ای نداره !
هرکاری میکنی اون حس و حال آرومی که داشتی برنمیگرده ؛
انگار یه چیزی گم کردی که هرچی بیشتر میری دنبالش کمتر پیداش میکنی ...
به هر دری میزنی ناامید میشی ؛ حتی نماز هم بهت اون آرامش قبل رو نمیده ؛
حتی دیگه زیارت قبور شهدا تسکین قلبت نیست ؛
عصر پنج شنبه شده و این تلاطم درونت داره از پا درت میاره ؛
دیگه کم کم داری نا امید میشی که یهو یاد این آیه می افتی " نحن اقرب من حبل الورید ... "
یادت میفته اولین جایی که باید میرفتی رو گذاشتی آخر ِ کار اومدی !
میری وضو میگیری ، سجاده ت رو باز میکنی و تا خود آسمون بال میگیری ...
شرمنده میشی که داری دربی رو میزنی که باید اولین بار سراغش میرفتی ولی گذاشتیش آخر آخر...
اصلأ همین که بفهمی این همه مدت زمین خوردی تا اونی که فراموش کردی رو یادت بیاد یه حالی میشی ...
دعای کمیل رو باز میکنی و با خط به خطش اشک میریزی و صداش میزنی ...از ته ته دل ...
میگی ببخش تورو یادم رفت ...ببخش که نفهمیدم باید تورو صدا بزنم ، از تو کمک بخوام ، از تو آرامش گم شده م رو بخوام ...
ببخش که یادم رفت گاهی باید یادم بیاد که خدای مهربونی دارم که همیشه هوامو داشته ...
ببخش که یادم میره این همه نعمت و الطاف و بخشش و ستار بودنت رو ...ببخش که تو روزمرگی هام گمت کردم ...
وقتی تلاطم روحت آروم آروم میشه میفهمی که این حس نزدیک شدن به خدا همون چیزیه که کم داشتی ...
اونوقت تو اون لحظه همین که با تموم وجودت حس میکنی یه خدای مهربونی داری که هیچوقت تنهات نذاشته ،
بزرگ ترین خوشبختی ها و دلخوشی های عالم مال تو میشه و به یه "آرامش مطلق " میرسی ...
آرامش مطلقی که هیچ جای دیگه ای نمیتونی پیداش کنی ...
..........................................................................
پ.ن.1 : خدای خوبم دوستت دارم .هیچوقت رهام نکن . هیچوقت
پ.ن.2 : حالا که بنده ت عادت کرده که فقط موقع گرفتاری یادت کنه ، همیشه منو گرفتار کن که راه خونه ت رو گم نکنم ...
پ.ن.3 : داشتن همسر خوب نعمتیه که هرچی هم بابتش شکر کنی کمه . خدایا ازت ممنونم :)
پ.ن.4 : خیلی التماس دعا / یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 11:44 عصر روز
جمعه 91 فروردین 25
« به نام او که یادش و نامش باعث آرامش جان ها و قلب هاست ...»
دوباره ماه رمضون اومد ...ماه مناجات ...ماه خدایی شدن ...ماه آسمونی شدن و لمس خدا ...
خدایا تو رو شکر می کنم که بازم اجازه دادی وارد این ماه بشیم ...
خدایا دو ماه قبل (رجب و شعبان ) رو که توی غفلت کامل گذروندم ...خودت کمکم کن که ماه رمضون هم از دست ندم ...
خدایا هرسال این موقع که میشه خیلی نقشه ها میکشم که بنده ی خوبی بشم اما نمیتونم ...خیلی عهدها با تو می بندم اما زیرش می زنم ...خیلی بهت قول میدم اما دو روز از عید فطر نگذشته بازم میشم همون بنده ی بد قبلی ...خدایا امسال دیگه کمکم کن ...نذار اینقدر بد بمونم ...نذار زیر قول هام بزنم ...
خدایا دلم خیلی برات تنگ شده ...تو همیشه هستی ...همیشه ...این منم که حست نمی کنم ...این منم که مراقبت های تورو نمی بینم ...این منم که با همه ی بدیهام بازم ازت انتظار دارم ...
خدای خوبم ، خدای مهربونم ، خدای بخشنده م ....منو بخاطر همه ی بدیهام ببخش ...ببخش که یاد گرفتم تو زندگیم همه رو ببینم جز تو ...ببخش که همیشه تو رو آخرین نفر ، وقتی دستم از همه جا و همه کس کوتاه میشه ، صدا می کنم ...ببخش که با همه بار معصیت و نافرمونیم بازم ازت انتظار کمک دارم ...
ببخش که تا دیر جوابمو میدی نمی فهمم که میخوای دوسم داشته باشی و صدامو بشنوی ، زود شکایت می کنم ...بی ادبی می کنم ...
ببخش که درک نمی کنم تو اونقدر مهربونی و دوسم داری که بهم اجازه میدی «تو » صدات کنم ...
ببخش که هیچوقت قدر محبت ها و مهربونی هاتو ندونستم و شکر که نکردم هیچ ! ناسپاسی هم کردم ...
خدای خوبم ، خدای مهربونم ، ای ستار العیوب بازم دستمو بگیر و کمکم کن ...یه کاری کن که هر 12 ماه سال اینجوری یادت کنم که توی ماه رمضون یادت می کنم ...
خدایا بازم بهم توفیق بده که دستای خالیمو جلوی تو دراز کنم و ازت بخوام منو ببخشی ...
خدایا بهم این توفیقو بده که بی واسطه صدات کنم و با اشکای روی گونه م صدات کنم ...
معبود من ؛ نازنین من ؛ مهربون من ؛ مولای من توفیق بنده شدن و بندگی آستانت رو بهم عنایت کن ...اجازه بده الهی العفو رو به زبون بیارم و شب قدر رو ببینم ...
خدیا اجازه بده یه بار دیگه دعای سحر بخونم ...دعای افتتاح ...دعای ابوحمزه...مناجات حضرت امیر ...
آخ خدایا چقدر دوستت دارم و حواسم به این محبت نیست ...منو بخاطر اینکه بندگی نکردم ببخش ...ببخش مولای من ...
...............................................................
پ.ن.1 : پارسال اولین نفری که ورود به ماه رمضون رو بهم تبریک گفت ؛ داداش و پسرعمه ی شهیدم (سید رحیم خمیس آبادی ) بود؛ ولی امسال دیگه رحیم نیست ...جاش برای همیشه سر سفره ی افطار و سحر خالیه ...یادش بخیر چه سوز صدایی داشت و چه قرآنی میخوند ...داداش رحیم امشب بیشتر از همیشه دلم برات تنگ شد ...کاش بودی ...کاش بازم صدای قرآن خوندنت توی خونه می پیچید ...کاش اینقدر زود نمی رفتی ...کاش زودتر می فهمیدم کی هستی ....کاش (اشک و اشک و ....)
پ.ن.2: همسر پسرعمه ی شهیدم ، حالش زیاد مساعد نیست ، براش خیلی دعا کنید ، دعا کنید خدا صبرشون بده ...
پ.ن.3: خیلی دلتنگم ...بیشتر از هر جایی دلتنگ مسجد کوفه م و محرابش ...و بیشتر از هرکسی دلتنگ داداش رحیم ...خیلی جاش خالیه ...خیلی ...
پ.ن.4 : نوای وبلاگ (دعای ربنا ...) خیلی برام خاطره انگیزه ...اگه موقع شنیدنش حس و حالی پیدا کردید ؛ التماس شدید دعا ...(کاری به خط فکری خواننده ش ندارم فقط خاطره انگیزه برام .... )
پ.ن. 5 : خیلی دعامون کنید ما هم دعاگوییم (البته اگر بپذیرند )/ یا علی
نویسنده » نرگس » ساعت 4:13 صبح روز
چهارشنبه 89 مرداد 20
به نام او که یادش آرامش دهنده جان هاست
سلام به همه دوستان عزیز
دوباره ماه پربرکت و دوست داشتنی رجب اومد و دوباره ایام اعتکاف شد …
دوباره اعتکاف شروع شد و اون خلوت دوست داشتنی با خدای مهربون …
دوباره تکرار اون روزای خوب و به یاد موندنی تو مسجد جامع …
دوباره تکرار طنین انداز شدن صدای العفو ها در فضای سبز و نورانی مسجد …
دوباره خادم المعتکف شدن و افتخار خادمی میهمانان اختصاصی خدا …
برای من و همه بچه های خادم ، اعتکاف سه روز نیست بلکه تقریبا چند ماهه ، حدود یکماهه کارهای اعتکاف به صورت رسمی شروع شده و این هفته اخیر همه درگیر شدیم …امروز وقتی به جمع بچه ها نگاه می کردم ،خیلی احساس خوبی بهم دست میداد ، شاید کسی ندونه که یه اعتکاف سه روزه چقدر وقت و انرژی و زحمت داره ، چقدر هزینه صرف میشه ، چقدر …
امروز هر طرف رو نیگا میکردی همه مشغول کار بودند ، چند نفر رزق ها رو درست میکردن ، چند نفر زرشک و لوبیا و … پاک میکردن ، یه تعداد پک های فرهنگی رو بسته بندی می کردند ، یه عده خطاطی می کردند ، چند نفر تایپ میکردند ، چند نفر مشغول طراحی فرم ها و سوالات مسابقه بودند ، یه تعداد برنامه های فرهنگی رو هماهنگ میکردند ، یکی یونولیت ها رو برش میزد ، یکی روبان برای تزئین کارت های ختم قرآن و ختم صلوات درست میکرد و….
از اون طرف هم توی مسجد یه عده فضای مسجد رو آماده میکردند ، یه تعداد کامپیوتر و پروژکتور و سیستم صوتی و… رو نصب می کردند ، چند تا از بچه ها کلمن های آب و فلاکس های بزرگ چایی رو از ماشین ها خالی می کردند ، چندتاشون مشغول آماده کردن راهرو و فضای استقبال بودند و…
آقایون هم که مشغول هماهنگی امنیت مسجد ، آماده کردن آشپزخونه (که دست خودشونه ) ، آماده کردن بی سیم ها ، جابجایی وسایل سنگینی که خادمین خانوم برای مسجد و کارها احتیاج داشتند ، هماهنگی سخنران ها، مداح ها و …بودند …
خلاصه همه به یک نحوی درگیر کارها بودند ، و در این میان فقط یک چیز موج میزد و آن هم عشق بود …
عشق به خدا ، عشق به ائمه ، عشق به حضرت صاحب ، عشق به نوکری میهمانان خدا در خانه اش و عشق به همه خوبی ها …
دعا کنید که از هممون قبول باشه و ان شا الله (هرچند اندک ) موجب شادی و تعجیل در فرج حضرت صاحب العصر و الزمان شده باشد …دعا کنید آقا مهر تایید به نوکری ما بزنند و دعا کنید که مهمونای خدا از نوکرهای خودشون راضی باشن و بیشترین بهره رو از این فضای معنوی ببرند .
پ.ن 1: تعجیل در فرج آقا امام زمان 5 صلوات بفرستید .
پ.ن 2: دعا و استغاثه برای فرج آقامون رو تو این روزای خوب و پربرکت و این ایام ناب فراموش نفرمایید.
پ.ن 3: هرکس اعتکاف رفت ما رو هم از دعای خیرش محروم نکنه .
پ.ن 4: امروز ساعت 9 صبح رسما اعتکاف برای ما شروع میشه پس تا بعد اعتکاف خدانگهدار .
حرف آخر : میلاد باسعادت مولامون حضرت علی (ع) رو به همتون تبریک میگم و به همه پدرهای خوب دنیا خصوصا پدر دوست داشتنی و مهربون خودم ، روز پدر رو تبریک میگم . (پدرخوبم دوستت دارم )
خیلی التماس دعا – یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 1:44 صبح روز
یکشنبه 88 تیر 14