سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دل نوشت ها - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
دل نوشت ها - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دل نوشت ها - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :989133
بازدید امروز : 51
بازدید دیروز :118
 RSS 

                                                    هوالمحبوب العارفین

کربلا کعبه ی عشق است خدا می داند ...

سلام ...امروز برای من روز مهمی بود ...شاید هم برای همسفرهام ...دقیقا سال گذشته همین روز و همین ساعت داشتم با دوست و فایمل و آشنا خداحافظی می کردم که راهی سفر عشق بشم ...عید مبعث نجف بودم و شب میلاد امام حسین و حضرت ابالفضل علیها السلام توی حرم امام حسین ...امسال هم باز ارباب از سر لطف و کرمش نذاشت کرمانشاه باشم و دلتنگی دیوونم کنه ... عید مبعث قم و جمکران وشب میلاد ارباب ، حرم علی بن موسی الرضا بودم ...اما امروز 27 تیر شده و من کرمانشاهم...دلم به وسعت تموم آسمونا گرفته و  یه گریه سیر میخواد اما نمیشه ...خدایا خودت آرومم کن ...دلم میخواد نیمه شعبان این حالم نباشه ...خدایا خودت دسمتو بگیر...
دلم میخواد بنویسم از تک تک لحظات شیرین این سفر عشق  اما اصلا حسشو ندارم ....دعام کنید چون این روزا زیاد حالم خوش نیست ...

فعلا یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 5:4 عصر روز یکشنبه 89 تیر 27

                                                         هوالمحبوب العارفین

سلام ...یه سلام دلتنگ بعد چند ماه دوری از نت ...خیلی به وب نویسی عادت کردم اونقدر که این چند ماه که نبودم همش حس می کردم یه چیزی رو گم کردم ...
چند روزی با خونواده رفتیم مسافرت و جای شما خالی خیلی خوش گذشت خصوصا باغ های اطراف لرستان سرسبز ، اما با اصرار فراوون و التماس به مامان و بابا ، منو برگردوندن کرمانشاه و رفتم اعتکاف ...خدا توفیق داد و باز خادم شدم ...سه روز خیلی ناب رو تو مسجد داشتیم و گریه های به یاد ماندنی مراسم بدرقه و ...
اما امان از حاشیه که هرچقدرم خودم ازش فراری بودم و هستم و خواهم بود باز دامن یکی دو تا از بچه ها رو گرفت و نصفه ضدحال بود برای من ...قراربود یه کار سنگین تو اعتکاف رو بسپرن به من که فعلا از زیر بارش شونه خالی کردم اما نمیدونم چی میشه ...شاید قبول کردم ...شایدم تکلیف کردن که قبول کنم ! به هر حال امیدوارم خیر باشه ...
فردا هم آخرین امتحانمه ...البته دیگه خیلی برام مهم نیست اصلش ریاضی کاربردی بود که علیرغم همه تلاش ها اون چیزی که میخواستم نشد (بغض)...
راستی قراره برم مشهد ، نمیدونم چرا هر کاری کردم نشد که مبعث برم ، دقیقا روز مبعث راه می افتیم البته اگه باز کنسل نشه ...در کل این روزا خیلی دلتنگم ...دلتنگ حرم ارباب ...دلتنگ امام رضای مهربونم ...دلتنگ خدا ...دلتنگ سجاده ای که یه روز پر از اخلاص بود ...دلتنگ دوستی که یه روز شونه هاش و حرفاش مرحمی بود بر دلم اما ....
دلتنگ روزای خوش حس خدا و نزدیک بودن به اون معبود مهربون ...
پ.ن.1 :عکس های کربلا و سوریه رو دارم آپلود می کنم ، منتظر یه فرصتم که یه کوچولو بنویسم و بعد عکس ها رو بذارم .
پ.ن.2 : تقریبا یک ماهی هست که یه بغض عجیبی تو گلومه ، دعاکنید بتونم برم مشهد چون همیشه خود ارباب آرومم کرده ...
پ.ن.3 : خیلی محتاج دعاییم ...دعامونم نکنید ما دعاگوییم (البته اگه بپذیرن )
فعلا یا علی و یا حق ...التماس دعا 



نویسنده » نرگس » ساعت 7:52 عصر روز چهارشنبه 89 تیر 9

هوالحی

امروز از صبح چقدر برایم دلگیر بود ...هوای آسمان که ابری می شود نمیدانم چرا اما دل من نیز ابری می شود ...
آسمان که می گرید چشم هایم هم دوست دارند با آسمان همراه شوند ...
باز هم مثل همیشه به تنهایی اتاقم پناه می برم و پنجره  را باز می گذارم ...نفس عمیقی میکشم و ریه هایم پر از هوای سردی که خیلی دوستش دارم ، می شود ...
چقدر این هوای بارانی را دوست دارم ...چقدر این هوا مرا به آسمان نزدیک می کند ...روحم حس یک پرنده کوچکی را پیدا می کند که مدام به قفس می کوبد و می خواهد آزاد شود ...دلم را دیگر یارای ماندن در این کالبد نیست ...چقدر دلم پرواز می خواهد ...
پروازی به سوی معبود ...به سوی سلطان قلبم حضرت علی بن موسی الرضا ...به سوی شهدایی که مونس تنهایی هایم بودند و شاید اگر قبولم داشته باشند هنوز هم هستند ...
دلم تکرار روزهای خوب زندگیم را می خواهد ...آه که دلم نمی خواهد باور کند که جامانده است و زمین گیر این دنیا شده است ...دلم چه هوس ها که ندارد ...
هوس قدم زدن در بین الحرمین ...هوس زل زدن به شش گوشه ...هوس زل زدن به تکان های پرچم حرم ابالفضل ...کنار اروند بودن و مناجات ها ... شب های دوکوهه ... صحن انقلاب ...شلمچه ...مسجد کوفه...صحن گوهرشاد ... حرم سلطان و ...
بی دلی میطلبد عشق حقیق ورنه ...دعوی عشق زهر بی جگری می آید ...
افسوس که دیگر دلم را یارای پرواز نیست ...نمیدانم فقط نمیدانم چرا اینقدر مولایم هوایم را دارد ...ای کاش اشک هایم آرامم می کرد اما این شرمندگی از مولایم همیشه همراهم هست ...

اربعین سید و سالار شهیدان و علمدار کربلا  را به همه شما دوستان عزیز تسلیت عرض می کنم . 

                    بشنوید نوای وبلاگ رو »»» تا مشکتو تو آب زدی موج های دربا شد آروم ...
                                                        یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 5:45 عصر روز چهارشنبه 88 بهمن 14

« هوالستار »

اینم شهید عزیزی که در پست قبل نامه ای رو به ایشون نوشته بودم ...
شادی روح این شهید بزرگوار و همه شهدا بخصوص شهدای مظلوم غرب ، صلوات

شهید محسن آقا رضی

سلام ، دوستان یه چند روزه اوضاع روحیم اصلا خوب نیست ، خواهشا دعا کنید برام ...
دیشب هم یه فیلمی دیدم که حال و روزم رو خیلی بدتر کرد ...خیی دلم شکست ...
فیلم «کتک زدن و برهنه کردن یه بسیجی » توی خیابون و روز عاشورا بود ...
هرکاری می کنم آرووم نمیشم ،اصلا کاری به بسیجی بودنش ندارم به والله ! اما حداقلش یه آدمه ...!
 آخه اگه آدم به دشمنشم برسه دلش نمیاد یه همچین کاری کنه چه برسه به هم وطن خودش!
 اونوقت نباید توی سالم و پاک بودن این افراد نامسلمون شک کرد؟! بنظرتون آدم شیر پاک خورده اینجوریه ؟!
در مورد این قضیه یه پست مفصل  می نویسم اگه زنده موندم ...
دعا کنید هرچه زودتر این منافقین و دشمنان سرسخت اسلام نابود شن ...

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

 بشنوید نوای وبلاگ را »»» آهنگ زیبای انتظار با صدای محمد اصفهانی


یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 10:25 عصر روز جمعه 88 دی 25

بنام خدایی که شاهد است و شهدا را دوست دارد .

درد و دل با شهدا * نامه ای به شهید محسن آقا رضی*

برادرم سلام ...نمی دونم از کجا باید شروع کنم و از چی برات بنویسم ؟دلم پر از درد و دل ها و تنهایی هاست ،اما زیر هجوم کلمات ذهنم خالی شده...این بار اولی نیست که میخوام برای شهید نامه بنویسم ،اما اولین باره که اینقدر دل تنگم ...بغض گلوم رو فشرده و هوای ابری دلم میل باریدن داره ...نمی دونم چرا قلمم می لرزه ،شاید میخواد دل لرزونم رو همراهی کنه !!

برادرم ! مامن من توی این روزهای ابری فقط مزار شهداست و بس ! که اون هم میخوان ازم بگیرن !!
هیچ کس نمی دونه چه حالی دارم و به چی فکر می کنم ! بهم میگن دیوونه شدی ...نمی دونم چرا ؟! اما خودمم همین حس رو دارم ...حس می کنم شدم یه دیوونه به تموم معنا!اما دوسش دارم این دیوونگی رو ...دوسش دارم این سوختن رو ...دوست دارم زیر بار طعنه بودن رو !! 

آقا محسن،یادته اون روز آروم آروم به مزارت نزدیک شدم و زل زدم به عکست ؟! انگار داشتی باهام حرف می زدی !! یه لبخند ملیح روی لبات بود و من محو تماشا شده بودم .نمی دونی چه صفایی داشت وقتی سرم رو روی سنگ قبر سردت گذاشتم و آزاد از همه ی تعلقات و مادیات دنیا ،از ته دل و فقط برای دل خودم گریه کردم .فکر می کردم سرم رو روی پاهات گذاشته بودم و درد و دل می کردم و تو هم روی سرم دست می کشیدی و می خندیدی ...انگار واقعا دست تو روی سرم بود که اونقدر دلم آروم شد ...

کنار مزارت که خلوت خلوت بود ،یه دونه عود روشن کردم و روی قبرت گلاب ریختم ...آخ نمی دونی وقتی توی اون حالت نفس می کشیدم ،چقدر احساس خوبی داشتم !! کاش می شد هر چی رو که احساس می کردم برات بگم ،اما .... بگذریم .  

آقا محسن ؛داداشم ؛ دلم برای جنوب و غرب تنگ شده ...برای احساس یکی شدن با رمل های فکه ،برای گریه کردن از ته دل توی طلائیه ،برای بوی عطر و گلاب مناطق،برای در آغوش گرفتن قبر شهدای گمنام پاسگاه زید ،برای غروب دل تنگ شلمچه .....برای بریدن از دنیا در  ارتفاعات بازی دراز غریب ...برای تجربه عشق با شهدای غریب غرب ؛ برای پادگان ابوذر و اون حسینیه باصفاش !!برای ... داداش ! دلم حتی برای نفس کشیدن توی اون هوای پاک مناطق عملیاتی هم تنگ شده !!

داداشم ! نمی دونی یک سال انتظار چقدر سخته !! نمی دونی یک سال تموم ،همه ی غصه ها رو توی دل ریختن چقدر وحشتناکه !! هیچ وقت مثل من نبودی تا بدونی چی میگم !!به خدا تموم یک سال رو به امید اومدن به جنوب و غرب تحمل می کنم ...همه ی طعنه ها رو به جون می خرم به این امید که بیام و چند لحظه آزاد از همه چی ،سرم رو روی خاک پاک جبهه ها و جا قدم های شما بزارم و اشک بریزم تا دلم آروم شه !! کاش وصف اون لحظات رو می تونستم برات بنویسم ولی نمی تونم ....

داداشم ببخشید که خیلی حرف زدم و سرت رو درد آوردم ...ولی باور کن که اگه برای شما هم ننویسم ،توی این روزگار بی حضور مولا ،از غصه می میرم ...

داداش محسنم خیلی دوستت دارم .هوای ما زمینی ها هم داشته باش . به همه ی شهدا هم سلام من حقیر رو برسون.یا علی و التماس دعا

                                                                                      خواهر کوچیک تو ؛نرگس (مهناز)
 -----------------------------------------------------------------------------------------------------------
         یادش بخیر ..... :: تاریخ و مکان نوشتن نامه :21 بهمن 1386 - مزار شهدای کرمانشاه ::
                        نوای زیبا و دلتنگ در مورد شهدا »»» یه شهید یه پرچم عشق ...
                                                   یا علی و یا حق
 -----------------------------------------------------------------------------------------------------------
اضافه شده در روز 20/10/88 : 
چند روزه توی وبلاگ و به گوشیم هی پیام میاد که برید به مقام معظم رهبری رای بدید ، برید توی نظرسنجی بهترین رهبران ایرانی شرکت کنید و...
خداییش دوستان متوجه مضحک بودن این نظرسنجی نشدن ؟! از کی تا حالا ابوالحسن بنی صدر و تاج زاده و آقا سلطان و حامد اعرابی و ... شدن جزء رهبران ؟!؟! تازه جالبه موسوی اول شده ، مقام معظم رهبری دوم و امام خمینی چهاردهم !!!
 یادش به خیر یه موقعی حرف از داشتن بصیرت بود و ...
مردم عزیز ما آنچه شرح بلاغت بود در روز 9/10/88 گفتند ...
ازهمه دوستان ارزشی خواهش می کنم که این نظرسنجی مسخره رو  تحریم کنند...



نویسنده » نرگس » ساعت 4:40 عصر روز شنبه 88 دی 19

به نام خدای مهدی موعود

سلام آقای مهربونم ،منم همون عاشق دیوونه ی بی معرفتت که مدتهاست فراموشت کرده ،نمیدونم چی شد که یکدفعه تواین سحر ماه مبارک رمضان دلم هواتو کرد آقا...از غفلت خسته شدم مولای غریبم...دلم برات تنگه ...به خدا دلم میخواد بمیرم که من شیعه اینقدر دلتو خون میکنم ...دلم میخواد بمیرم که من ادعای شیعه بودن دارم و تو اینقدر تنهایی ...مولای غریبم ،مولای تنهام دوستت دارم ، منو از این غفلت بیار بیرون ...آقا جون، مولای غریبم  نذار پیش مادرت روسیاه باشم ،نذار مادرت بهم بگه چرا دل پسرمو خون کردی وتنهاش گذاشتی ؟!؟ نذار مثل اونا باشم که بعد واقعه کربلا تازه یادشون اومد حسین رو تنها گذاشتن ...آقای مهربونم دستمو بگیر ،نذار بی تو بمونم ...آقاجون دیگه اشکام نمیذاره برات بنویسم فقط میگم دوستت دارم ،منو ببخش ...مثل همیشه شرمندتم آقاجون

این مناجات که برا نوای وبلاگ گذاشتم آتیشم زده ...خصوصا این تیکه ش : دیگه از خودم خجالت میکشم بس که امام زمان سر بلند میکنه و میگه خدایا به من مهدی ببخشش ....

تعجیل در فرج حضرت حجت 5 صلوات ختم بفرمایید

یا علی و یا حق - دعام کنید



نویسنده » نرگس » ساعت 3:0 صبح روز جمعه 88 شهریور 13

به نام او که یادش آرامش دهنده جان هاست

سلام به همه دوستان عزیز
دوباره ماه پربرکت و دوست داشتنی رجب اومد و دوباره ایام اعتکاف شد …
دوباره اعتکاف شروع شد و اون خلوت دوست داشتنی با خدای مهربون …
دوباره تکرار اون روزای خوب و به یاد موندنی تو مسجد جامع …
دوباره تکرار طنین انداز شدن صدای العفو ها در فضای سبز و نورانی مسجد …
دوباره خادم المعتکف شدن و افتخار خادمی میهمانان اختصاصی خدا …
برای من و همه بچه های خادم ، اعتکاف سه روز نیست بلکه تقریبا چند ماهه ، حدود یکماهه کارهای اعتکاف به صورت رسمی شروع شده و این هفته اخیر همه درگیر شدیم …امروز وقتی به جمع بچه ها نگاه می کردم ،خیلی احساس خوبی بهم دست میداد ، شاید کسی ندونه که یه اعتکاف سه روزه چقدر وقت و انرژی و زحمت داره ، چقدر هزینه صرف میشه ، چقدر …

امروز هر طرف رو نیگا میکردی همه مشغول کار بودند ، چند نفر رزق ها رو درست میکردن ، چند نفر زرشک و لوبیا و … پاک میکردن ، یه تعداد پک های فرهنگی رو بسته بندی می کردند ، یه عده خطاطی می کردند ، چند نفر تایپ میکردند ، چند نفر مشغول طراحی فرم ها و سوالات مسابقه بودند ، یه تعداد برنامه های فرهنگی رو هماهنگ میکردند ، یکی یونولیت ها رو برش میزد ، یکی روبان برای تزئین کارت های ختم قرآن و ختم صلوات درست میکرد و….

از اون طرف هم توی مسجد یه عده فضای مسجد رو آماده میکردند ، یه تعداد کامپیوتر و پروژکتور و سیستم صوتی و… رو نصب می کردند ، چند تا از بچه ها کلمن های آب و فلاکس های بزرگ چایی رو از ماشین ها خالی می کردند ، چندتاشون مشغول آماده کردن راهرو و فضای استقبال بودند و…

آقایون هم که مشغول هماهنگی امنیت مسجد ، آماده کردن آشپزخونه (که دست خودشونه ) ، آماده کردن بی سیم ها ، جابجایی وسایل سنگینی  که خادمین خانوم برای مسجد و کارها احتیاج داشتند ، هماهنگی سخنران ها، مداح ها و …بودند …

خلاصه همه به یک نحوی درگیر کارها بودند ، و در این میان فقط یک چیز موج میزد و آن هم عشق بود …
عشق به خدا ، عشق به ائمه ، عشق به حضرت صاحب ، عشق به نوکری میهمانان خدا در خانه اش و عشق به همه خوبی ها …

دعا کنید که از هممون قبول باشه و ان شا الله (هرچند اندک ) موجب شادی و تعجیل در فرج حضرت صاحب العصر و الزمان شده باشد …دعا کنید آقا مهر تایید به نوکری ما بزنند و دعا کنید که مهمونای خدا از نوکرهای خودشون راضی باشن و بیشترین بهره رو از این فضای معنوی ببرند .

                         

پ.ن 1: تعجیل در فرج آقا امام زمان 5 صلوات بفرستید .
پ.ن 2: دعا و استغاثه برای فرج آقامون رو تو این روزای خوب و پربرکت و این ایام ناب فراموش نفرمایید.
پ.ن 3: هرکس اعتکاف رفت ما رو هم از دعای خیرش محروم نکنه .
پ.ن 4: امروز ساعت 9 صبح رسما اعتکاف برای ما شروع میشه پس تا بعد اعتکاف خدانگهدار . 

حرف آخر : میلاد باسعادت مولامون حضرت علی (ع) رو به همتون تبریک میگم و به همه پدرهای خوب دنیا خصوصا پدر دوست داشتنی و مهربون خودم ، روز پدر رو تبریک میگم . (پدرخوبم دوستت دارم ) 

خیلی التماس دعا – یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 1:44 صبح روز یکشنبه 88 تیر 14

هوالحق

خدایا سلام ...بعد از ماه ها دوباره میخام برات بنویسم ،اما نمی دونم چی بگم ؟
حرف های زیادی توی دلم تلنبار شده اما توون نوشتن ندارم ...
خدایا چقدر از تو دور شده بودم در عین اینکه فکر می کردم تو رو پیدا کردم ...چقدر گمراهی ؟!...چقدر ناسپاسی ؟!
اما تو باز هم ثابت کردی که رحمانیت فقط مخصوص خودته و بس...
چقدر بدی کردم و تو باز هم رهام نکردی ! چقدر دستامو  گرفتی و من با کارهام دستمو از دستای تو جدا کردم !!
چقدر غفلت ...؟! چه روزهای سختی بود زندگی بی تو ...
خدایا تو با اونکه به من نیاز نداشتی و بی نیازترینی اما صدام میکردی و من بی توجه به تو ! با اینکه بهت نیاز داشتم و نیازمندترین بودم ...
خدایا هی بهم مهلت دادی و من نفهمیدم ...هی بهم فرصت جبران دادی و من پشیمون که نشدم هیچ ...بدتر شدم !
اما تو بازم خدایانه دستامو گرفتی ،صدام کردی و گفتی توبه کن ... تو مشتاق به بخشش من بودی و من مشتاق به گناه ...
شب قدر رو پیش روم گذاشتی و گفتی توبه کن بنده ی من ...
تو اونقدر مهربون بودی که همه گناه ها ، بدیها ،ناسپاسی ها ،کم توجهی ها ،غفلت و ... رو نادیده گرفتی و شب قدر دلمو لرزوندی که به خودم بیام ....
نمیدونم شب قدر امسالم رو چطوری توصیف کنم ؟! با کوله باری از گناه و شرمندگی مقابل خدای به این مهربونی ایستاده بودم ...این بار دستام خالی تر از همیشه بود ...هیچی جز شرمندگی نداشتم ...فکر میکردم تو دیگه به من توجه نمیکنی...فکر میکردم دیگه رهام میکنی ...اما امکان نداشت ...تو خدایی ...تو مهربونی ...تو از بنده ات به توبه اش مشتاق تری ...تو دوسم داشتی که بازم شب قدر رو بهم مهلت دادی ...
انگار بعد مدت ها پیدات کردم ...عین بچه ای که از ترس به آغوش مادرش پناه میبره بودم...صدات کردم از ته دل ...
اشکام جاری شد ...قفل زبونم برای صدا کردن تو باز شد انگار ...سرم از شرم پایین بود و دستام خالی خالی ...
هزار تا اسمتو صدا کردم ...یکی یکی ائمه رو واسطه قرار دادم ....اسم مولامون علی (ع) رو بارها به زبون آوردم و به حق مولا قسمت دادم ...گفتم خدایا غلط کردم ...اشتباه کردم ...پشیمونم ...اشک امونم رو بریده بود ...با هق هق گریه اونقدر صدات کردم که تاوان تموم بی توجهی هامو بدم ...اما نمیشد ...دلم می خواست به جبران خطاهام تا آخر عمر اشک بریزم اما تو دلت نیومد ....بار هم خدای رحمان و رحیم من  ،تو اومدی کنارم ...حست می کردم ...حتی از رگ گردن هم نزدیک تر ...چقدر رها شدم ...چقدر به تو مشتاق شدم ...چقدر دنیا برام کوچیک شد...چقدر مهربون بودی و من درک نکرده بودم ...چقدر عیب هامو پوشوندی و من نفهمیدم ...خدایا چقدر دل تنگت بودم و نفهمیدم ؟!؟ چقدر...
من برگشتم خدا ...به آغوش تو پناه بردم ...رهام نکن ...دیگه هیچ وقت اینطوری امتحانم نکن ...من ظرفیت امتحان های سخت تو رو ندارم ...دیگه دوست ندارم حتی یه لحظه هم از یادت غافل بشم ...توام دستمو بگیر و نذار رها شم ...
خدایا خدایی رو در حق من تموم کردی ...کمک کن بتونم بنده ی حقیرت بمونم ....
خدایا عاشقانه و از ته ته ته دلم با صدای بلند و با قطره های اشک رو گونه هام میگم که دوستت دارم ... 

حرف آخر : خیلی التماس دعا ...یا علی مدد و در پناه حق 
/ دعاگوی همه دوستان نتی هستم ،ان شا الله محبت تک تکشون رو جبران میکنم./



نویسنده » نرگس » ساعت 2:4 عصر روز سه شنبه 87 مهر 2

هوالحق

سلام به همه منتظران عزیز ...خوبید ان شا الله ؟؟ درسته که دیر اومدم ولی باور کنید زودتر از این هم نمیتونستم بیام ...
چقدر دلم برای وبلاگم و دوستای نتی تنگ شده بود اما امان از گرفتاری ها که آخرش دامن ما هم گرفت !
توی این چند وقته اتفاقات ریز و درشت زیادی پیش اومد که چون ایمانم ضعیف بود اوضاع روحیم حسابی ریخت به هم ... !!
ولی به لطف خدا بازم سرحال شدم و اومدم دنبال علائقم که مدتی ازشون دور بودم ...
قرار بود در مورد غرب ،شهید امینی و ... بنویسم و می نویسم... اما ان شا الله پست بعدی ...
فعلا میخوام یه قضیه ای رو بنویسم که سه روزه ذهنم رو حسابی درگیر خودش کرده ... 

روز جمعه خیلی دلم گرفته بود ،با خونواده رفتیم بیرون ... رفتیم پارک کوهستان ...اونایی که کرمانشاهی هستن یا کرمانشاه رو دیدن میدونن که مزیت  پارک کوهستان به چیه ؟!‏ به اینکه اون بالای پارک پنج تا نگین (شهید گمنام ) رو در آغوش گرفته ...
نمی دونم چه سری دارن این شهدا که هیچ کی رو رد نمی کنن ...خیلی ها ازشون حاجت گرفتن ...
به هر ترتیب منم اون شب رفتم بالا ...نور سبزی که اون بالا رو روشن کرده بود ...سنگ فرش هایی که تو رو یاد حیاط حرم امام رضا (ع) مینداخت و شهری که از اون بالا اونقدر کوچیک شده بود که فقط چراغ ها رو میدی و تموم ... این فضا با دل گرفته ی من .....
یه مداحی گذاشته بودم و سرم رو روی یکی از قبرها گذاشتم .... « امام رضا کم ما و کرمت ...فدای جاروکشای حرمت ...»
توی همین حال یه آقا پسر اومد بالا که تا بمیرم حرفها و حرکاتش یادم نمیره ...
یه تیپ آنچنانی زده بود (یه بلوز و شلوار تنگ مشکی ،موهای .... ، دستبند و گردنبند بلند و.....) ......
وقتی رسید ، تا چند لحظه همه نگاش می کردند ، اما وقتی زانو زد و عرض ادب کرد به شهدا و  اشک تو چشاش جمع  شد .......................
اومد نزدیک مزارها  ،زیر لب یه ذکری  می گفت و قبرها رو یکی یکی شست ... بعدش رو به پدرم گفت : حاجی اینا (شهدا ) خیلی
حاجت میدن ... حتما ازشون بخواید ..... چهارساله هرشب میام کنارشون و.........
شاید هیچ کس حال منو درک نکنه که اون لحظه چقدر از خودم بدم اومد و چقدر به حال اون پسر غبطه خوردم ....
شاید اگه اشک نبود ، از شدت غصه دق می کردم اون شب ....

از خدا میخوام که بهم معرفت عنایت کنه و تموم ...
خیلی التماس دعا ...یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 10:41 صبح روز دوشنبه 87 مرداد 7

« هوالمحبوب العارفین »

مدتی بود که بنا به حرکت زیبایی که مدیر محترم وبلاگ (شلمچه ) شروع کرده بودند ،منم می خواستم نامه ای به شهدا بنویسم ،اما فرصت نمیشد .انگار باید بعد از رفتن به مزار شهدا و درک یه چیزایی این نامه رو می نوشتم . اول می خواستم نامه رو خطاب به داداش مهدی عزیزم بنویسم اما دیروز توی مزار شهدا تصمیمم عوض شد ...این بار برای شهدای گمنام می نویسم ...

سلام شهدای گمنام ...
منم ! همون دیوونه ی همیشگی تون ! مدت هاست که شما رو دوست دارم و براتون می نویسم ،اما این بار کمی فرق می کنه ...دیروز که یادتونه ؟! اومدم پیش شما نشستم و درد و دل کردم ؟ حتما یادتونه ،مطمئنم ...آخه هیچ کس جز من و دوستم اونجا نبود !!آخ که اگه بدونید دیروز چه بلایی سر دلم اومد وقتی دیدم تمام مزارها شسته شدن جز مزار شما ،وقتی که دیدم تمام مزارها گل باران شدن ، اما حتی یک گل هم سر مزار شما نیست !! وقتی که دیدم هرکسی به یه قبر تکیه داده و زیارت عاشورا می خونه،اما مزار شما حتی یه زائر هم نداره!! بی اختیار  مداحی شهید گمنام رو گذاشتم ، و با دوستم بلند شدیم و به سمت مزار شما اومدیم و عجب مهمون نوازی کردید ...
شهدای گمنام! دیروز احساس کردم چقدر در غفلت بودم !  احساس کردم چقدر در انجام وظایفم کوتاهی کردم ! چقدر شرمنده شما بودم ! حتی اشک هام هم نمی تونست از غصه ی دلم سر مزار شما و شرمندگیم از شما عزیزان کم کنه  ...چقدر دل تنگ شما بودم و نمی دونستم ...چقدر منتظرم بودید و نمی دونستم ...چقدر مهمون نواز بودید و نمی دونستم ...

همیشه سر مزار شما می گفتم : بمیرم برای مادراتون که هنوز چشم به در نشستند ...بمیرم بری پدراتون که از غصه دوری شما دق کردند ...بمیرم برای خواهرایی که حتی سنگ قبری از برادرشون ندارند تا با عزیزشون درد و دل کنند ...اما دیروز گفتم بمیرم برای تنهایی تون شهدای گمنام !! مونده بودم اون دنیا چطور می خوایم جواب بدیم ؟!

شهدای گمنام خیلی احساس دل تنگی می کنم توی شهر ... داداش های شهیدم  خوش به حال شما که رفتید و این روزگار را ندیدید ...این روزا معنی سخن  پیامبر عزیز رو  بهتر از همیشه درک  می کنم  وقتی که فرمودند :نگه داشتن دین در آخر الزمان مانند نگه داشتن گلوله ی آتش در دست است ...
دلم خیلی گرفته شهدای گمنام ...گاهی وقتا فکر می کنم دیگه به آخر خط رسیدم و باید همه چی رو تموم کنم !! اما وقتی میام مزار شهدا ،تصمیم می گیرم دوباره شروع کنم و کم نیارم ...اما به خدا خیلی سخته...
وقتی بعضی از جوونا رو می بینم که خیلی راحت خون شهدا رو زیر پا میزارن ،دلم میخواد بمیرم ...وقتی می بینم خیلی راحت به سید علی عزیز (روحی فداک ) توهین می کنند ...وقتی که امام زمان و حضورشون رو انکار می کنند ...وقتی زنده بودن شهدا رو نفی می کنند و ما رو دیوونه فرض می کنند ...وقتی بی اعتنایی شون  به جانبازای عزیزمون رو می بینم ... وقتی که فراموشی جانبازای شیمیایی و سختی زندگی شون  توسط بعضی از مسئولین رو می بینم ....وقتی می بینم خیلی از مسئولین ما که دیروز مثلاً همرزم شما بودند امروز چه کارها که نمی کنند .....وقتی می بینم خیلی راحت با اسم شما سودجویی می کنند ....وقتی ... باور کنید مرگ رو راحت تر از دیدن این چیزا می دونم ....
باور کنید شهدا !  گاهی وقتا نفس کشیدن توی این شهر هم سخت میشه !! نمی دونم اگه گلستان شهدا نبود ،کجا می رفتم و چطور آروم میشدم ؟! ...گرچه مدت هاست به این حرفا و کارها عادت کردم ،اما شنیدن بعضی از حرفا از زبون بچه شهیدا و خونواده هاشون خیلی سخت تر از بقیه مردمه ...
کاش دیگه آقامون مهدی (عج) بیاد ...دیگه واقعا خسته شدیم از این روزهایی بی عطر حضور مولا ...دیگه خسته شدیم اونقدر طعنه شنیدیم ...خسته شدیم از اینکه همه رو ببینیم جز مولای غریبمون ...
آی شهدای عزیز گمنام ! شما که گمنام کار کردن برای خدا رو خیلی خوب یاد گرفتید و انجام دادید ،شما برای فرج گل نرگس دعا کنید؛دعا کنید که ما آدم شیم و مهدی فاطمه (عج) بیاد ...شما دعا کنید ...تو رو خدا شما دعا کنید مهدی بیاد ...دعا کنید ...اونقدر دعا کنید که دل غفلت گرفته ی ما هم بیدار بشه و خدا از بقیه ی غیبت صرف نظر کنه و آقا بیاد ...شما که پیش خدا آبرو دارید ،دعا کنید ...

حرف آخرم به شما داداش های شهیدم اینه که خیلی دوستون دارم ،گرچه رهرو خوبی براتون نبودم ،اما شما  رو به مهدی عزیز(عج) قسم میدم دستمو رها نکنید که توی این منجلاب زندگی غرق میشم ...
شهدای گمنام دعا کنید معرفت داشته باشم و...

**با تشکر از مدیر محترم وبلاگ قافله شهدا ،به خاطر مداحی زیبای شهید گمنام .

**نوای وبلاگ ،مداحی شهید گمنام با صدای مجتبی رمضانی است .خیلی زیباست و دل تنگ ...

یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 4:8 عصر روز جمعه 87 اردیبهشت 27

<      1   2   3   4   5      >