سفارش تبلیغ
صبا ویژن



شیعه - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
شیعه - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
شیعه - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :990115
بازدید امروز : 54
بازدید دیروز :58
 RSS 

خواب از سرم میپره و پشت سیستم می شینم . یهو به ذهنم میرسه بعضی از کلمات رو به زبان انگلیسی سرچ کنم .

دوست داشتم بدونم بقیه در مورد ما مسلمون ها و کشور ایران و دین و مذهب ما چی میدونن و چه تصوری دارن . یا حتی چه تبلیغاتی له یا علیه ما استفاده میشه .

با خودم فکر میکنم اگه یکی بخواد راجع به اسلام تحقیق کنه ، خب قطعا یکی از منابعش اینترنته !

از اسلام شروع میکنم و یکی یکی جستجو میکنم : اسلام ، پیامبر ، مسلمان ، اربعین ، شیعه ، سنی ، خمینی ، خامنه ای ، ایران ....

از نتایجی که می بینم اعصابم خراب میشه . میدونستم که خیلی خیلی در فضای مجازی و حقیقی بر علیه اسلام و مسلمون ها و بخصوص شیعیان ، تبلیغات منفی میشه اما اصلا فکر نمیکردم اینقـــــدر وسیع باشه ...

تصاویری که از اسلام و مسلمون ها و ... میدیدم در چند تا مورد با هم مشترک بودند : خشونت ، قمه زنی ، دیکتاتوری ، تمسخر ، توهین و ...

تاسف میخورم که چرا من مسلمون شیعه نتونستم تبلیغات مثبتی داشته باشم و اسلام رو به قدر خودم معرفی کنم .

دین من ، آیین من ، اسلام من ، پیامبر عزیز من ، امام خمینی کبیر و امام خامنه ای رهبران عزیز من و ایران وطن سرافراز من هیچکدوم از این چیزهایی که نوشتند و نشون دادند نیست .

کاش دیگه آقا بیان ... خیلی در حق ما داره ظلم میشه...





نویسنده » نرگس » ساعت 7:0 عصر روز چهارشنبه 94 شهریور 11

به نام او

پیشاپیش از مطالبی که قراره بنویسم ، بسیار عذرخواهی می کنم  .

اما واقعا جای تاسف و تفکر ! داره که "حیا " اینقدر در جامعه ما کمرنگ شده ...

شاید اکثریت جامعه حرف منو نپذیرن و حتی براشون خیلی بی اهمیت باشه و با خودشون بگن چه ربطی داره و ...

اما وظیفه خودم میدونم و باید متاسف بشم واسه اون کسایی که " حیا و عفت کلام و رفتار " براشون خیلی کمرنگ شده و حتی از بین رفته ! نه تنها در فضای حقیقی بلکه در فضای مجازی خیلی بدتر هستند .

زنان مسلمان ایران زمین که روزی مترادف با " حجب " و " حیا " و " زنانگی " بودند ، چرا الان اینقدر بی پروا راجع به خصوصی ترین مسائلشون صحبت میکنن و این رو هم نشانه روشن فکری و پیشرفت خودشون و همسرشون میدونن ؟!

کاری به قشر بازیگران ندارم که بعضی هاشون گوی سبقت بی پروایی در بیان مسائل شخصی شون از هم ربودند و یکی یکی عکس های " بارداری " و  " زایمان " شون و ... رو در فضای مجازی و روی مجلات و روزنامه ها به اشتراک میذارن !!!!!! ولی واقعا امروز تاسف خوردم به حال دانشگاه و دانشجویانی که استادی اینقدر بی پروا دارن ! که آزادانه و بدون ذره ای حیا در فضای مجازی صحبت میکنه و خصوصی ترین حرف ها و عکس های مربوط به بارداری و زایمان و تولد فرزندش رو به اشتراک میذاره و خوشحال هم هست ! خودش رو هم نشونه " زن مسلمان شیعه " میدونه ....

اونقدر بی حیایی عادی شده که حتی مسائل مربوط به شیرخوردن بچه هامون و عکس سونوگرافی و ... هم به اشتراک میذاریم !!

من امروز عمیقأ از "حیا "یی که از بین رفته و زمخت شدن بعضی از خانوم ها ناراحت شدم ...

.............................................................................................................................................

پ.ن.1 : واقعا متاسفم از مطالبی که مجبور شدم اینجا بنویسم و باز هم عذر میخوام .

پ.ن.2 : دختر امام خمینی (ره) در کتاب " زندگی به سبک روح الله " ، نقل میکنن که یک روز من در کنار امام (ره) بودم و شوهر خواهرم از در وارد شدند ، من به امام عرض کردم که سلام کنم ؟ ایشون فرمودند که لزومی نداره ! و من چون روم نمیشد که سلام نکنم ، از اونجا رفتم .
این مطلب رو هزاران بار با خودم مرور کردم و مقایسه کردم با احوالات امروزمون ...

پ.ن.3 : خدایا عاقبت ما رو ختم به خیر کن .... روزه نمازتون قبول . التماس دعا / یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 2:42 عصر روز چهارشنبه 94 تیر 3

بسم الله

اربعین امسال همسر می خواست بره کربلا و به دلایلی قرار بود من باهاشون همراه نشم . شاید از چند ماه قبلش میدونستم که احتمالا نمیشه برم و هر بار تصمیم می گرفتم بهش فکر نکنم .

هرچی به زمان سفر همسر نزدیک تر می شدیم ، حالم بدتر میشد چون سال قبلش با هم رفته بودیم و ثانیه ثانیه ش جلو چشمم بود ...

همسفرهای سال قبل ، مدام ازم سوال میکردن که نمیای ؟ و من جز حسرت و اشک هیچی نداشتم بگم ...

موقع آشپزی ، وسط  درس خوندن ،سر سفره غذا ،  بعد ِ نماز ، توی روضه و حتی موقع خرید ، اگه کوچک ترین چیزی از کربلا یادم می اومد یا چیزی برام تداعی میشد یا حتی یه سوال ، کلی حالمو به هم می ریخت و اشکم سریع و بی اختیار جاری میشد .

گذشت تا روز آخری که قرار بود فرداش همسر راهی بشه ... ساکش رو می بستم و با دونه دونه ی وسایل اشک می ریختم . اصلأ حال و احوال اون ساعت های من قابل وصف نیست . هرکاری میکردم دلم آروم نمیگرفت . به معنای واقعی داشتم دق میکردم ...

صبحش کلاس داشتم و با چشم های ورم کرده رفتم سر کلاس . شاید باورکردنی نباشه اما تموم دو سه ساعتی که کلاس بودم ، اشکام بی اختیار جاری بود ...

مدام چشمم به ساعت بود که چند ساعت به حرکتشون مونده ...

بعد از کلاس همسر اومد دنبالم و با هم رفتیم که ایشون کوله پشتی زائرها رو تحویل بگیرن .

نمیدونم چرا اما کوله پشتی ها رو که توی ماشین گذاشت ، بغضم ترکید و وسط خیابون زدم زیر گریه ...

همسر هرچی میگفت آروم نمیشدم ... هرچی صلوات میدادم آتیش دلم بیشتر میشد . گوشیم رو روشن کردم و مداحی گذاشتم ولی افاقه نکرد و هر لحظه حالم بدتر میشد ...

تا ساعت یک ربع به 5 بعد از ظهر فقط گریه میکردم و التماس به ارباب و خواهش از همسر که منم میخوام بیام ...

میدونستم تو این دقایق آخر دیگه شاید نشه ولی حال بسیار عجیبی داشتم ... فکر و ذهنم این بود که اگه دو دقیقه به حرکت هم مونده باشه و خودش بخواد میشه !

خلاصه نمیدونم چی شد ولی ساعت 5 بعد از ظهر و در کمتر از یک ساعت پاسپورت و ویزا و پول و ... جور شد و منم راهی شدم ...

وقتی به مادر و پدر و خواهرها و داداشم واسه خداحافظی زنگ زدم ، همه شوکه شدن ... خودمم شوکه بودم ! و اصلا برام باورکردنی نبود .

پیاده روی اربعین امسالم رو مدیون پنج بانوی بزرگوار ( بی بی فاطمه زهرا (س ) / حضرت خدیجه (س) / حضرت ام البنین (س) / حضرت معصومه (س) / و حضرت زینب (س) ) بودم که در لحظات آخر واسطه قرارشون دادم ...

همه اهل بیت (علیهم السلام ) مادری هستن و مادرهاشون رو واسطه قرار دادم که کار سفرم جور بشه ! و شد ... !

اما کل سفر و سختی ها و شیرینی های پیاده روی یه طرف ، اون لحظه ای که روبروی حرم قرار میگیری و از ته دل یه " لبیک یا حسین " که میگی هم یه طرف ... اصلأ نمیشه اون حس و حال رو در قالب کلمات گنجوند و توصیف کرد ...


اربعین

پ.ن : جز شرمندگی از ارباب هیچی ندارم بگم ... یا علی مدد
 « نوای وبلاگ رو بشنوید : با قلبی عاشق ، کما فی السابق ، دلم هوایی کرب و بلاست ...



نویسنده » نرگس » ساعت 10:0 عصر روز سه شنبه 93 اسفند 19

 « هوالعلی الاعلی »

 

روزی که با خبر شدم  ثبت نام اعتکاف رجب مسجد جامع گوهرشاد شروع شده ، طبق عادت هرساله به فکر ثبت نام افتادم اما اصلأ فکرشم نمیکردم که اسمم توی قرعه کشی در بیاد ...

اسم خودم و همسر رو نوشتم و بهش گفتم : میدونم اسمم درنمیاد ها ولی همیشه یه ذوقی دارم ! نمیدونم شاید دوست دارم حداقل آقا بدونه منم دلم اونجاست ...

یادمه به شوخی گفتم : حتی اگه بین دو نفر قرعه کشی بشه ، اسم من در نمیاد !

دو هفته بعد ، 8 صبح وقتی با صدای پیامک گوشیم از خواب بیدار شدم و پیامک : " سرکار خانم ..... ، شما در قرعه کشی اعتکاف مسجد جامع گوهرشاد پذیرفته شده اید ....  " را دیدم ، یقین پیدا کردم که اصلأ ربطی به قرعه کشی نداره !

خودش باید بخواد و حالا خواسته بود ...

کمتر از ده روز بود که از مشهد برگشته بودم و همسر هم مرخصی نداشت که منو ببره ، اما در نهایت ناباوری دوباره تموم مقدمات سفر ِ من ِ روسیاه از این فاصله 1400 کیلومتری تا مشهد مقدس جور شد ...

از پول گرفته تا هتل و همسفر و بلیط قطار و ...

تموم لحظاتی که از کرمانشاه به سمت مشهد راه افتادم تا حتی رسیدن به حرم و معتکف شدن و ... توی بهت مطلق بودم و به جرأ ت میتونم قسم بخورم که اون سه روز بهترین لحظات زندگیم تا پایان عمر خواهد بود ...

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن.1 : تا همیشه مدیون الطاف خدای مهربون و امام رضای رئوف (ع) خواهم بود ... تا همیشه ...

پ.ن.2 : دیدن گنبد از پشت این درب و از این زاویه ، از اون تجربه های ناب این سه روز بندگی و معتکف شدن در حرم بود ...

پ.ن.3 : خداروشاکرم که من رو از مسلمین و شیعیان قرار داد تا بتونم از این لحظات معنوی بهره ببرم .

پ.ن.4 : این متن در همان زمان نوشته شد اما موفق به پست آن نشدم . خیلی التماس دعا / یا علی مدد

اعتکاف مسجد گوهرشاد



نویسنده » نرگس » ساعت 3:35 صبح روز چهارشنبه 93 خرداد 21

وقتی میخوای یه کار اشتباه انجام بدی ، صدتا اتفاق ریز و درشت میفته که اون خطا ازت سر نزنه ولی وقتی حتی تو ذهنت یه فکر خوب میاد ، سریع همه چی دست به دست هم میدن که اون اتفاق خوب بیفته و تو اون کار خیر رو انجام بدی ...

مثلأ چند روز پیش از دست یه بنده خدایی خیلی دلخور بودم و اومدم یه ایمیل براش بفرستم و کلی حرف از تو ذهنم عبور کرد که بهش بزنم ولی وقتی پشت سیستم نشستم ، اینترنت بدون هیچ دلیل خاصی مشکل فنی پیدا کرد و قطع شد ! تلفنم زنگ خورد ، یادم افتاد غذا درست نکردم و ... وقتی دوباره وصل شد دیگه خیلی اروم شده بودم ... و به همین راحتی خدا کمکم کرد که یه کار اشتباه ازم سر نزنه !

اما امشب ، دلم خیلی گرفته بود ،  از تو ذهنم گذشت که کاش بریم حدیث کساء و یه کم با خدا حرف بزنم که آروم بشم ...

با اینکه اصلأ شرایطش نبود ولی یکی یکی داره اسبابش جور میشه که بریم ...

پ.ن.1 : خدای مهربونم ؛ خدای خوب من ؛ ازت ممنونم که این بنده کمترین و سراپا تقصیرت هم از یاد نمی بری ...
حتی یه لحظه ...حتی اگه من فراموشت کنم ...

پ.ن.2 :  در حق همدیگه خیلی دعا کنیم که تک تک مون و خصوصأ من ِ حقیر سخت محتاجیم . یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 8:0 عصر روز شنبه 92 اسفند 17

انتظار

صبح جمعه ست و تلویزیون روشنه ؛ صدای دعا خوندن مداح تو خونه می پیچه ...

بی اختیار با بعضی از فرازهای دعای ندبه ، اشکام جاری میشه و یه دنیا دلتنگی میریزه توی قلبم ...

یاد جمکران می افتم و اون روزای خوبی که با دوستام جلسه هفتگی آل یاسین داشتیم و ...

یه حال خوشی پیدا کردم ؛ یهو ازم میپرسه : بنظرت امام زمان (عج) شما رو دوست داره یا شما ایشون رو ؟

با گریه میگم : حتی اگه دوستم نداشته باشه ، من که دوسش دارم ...

میگه : اول آقا شما رو دوست داشته و داره ، بعد به شما اجازه دادن که ایشون رو دوست داشته باشی ...

بی اختیار بغضم میترکه ... راست میگه ...

اگه آقا هوای شیعه هاشون رو نداشتن؛ اگه ما رو دوست نداشتن ؛ چه بلاها که بر سرمون نازل نمیشد ...؟!

اگه خودشون دعا نمیکردن که خدا از گناهان شیعیان شون بگذرن ،اینقدر جسارت بر گناه پیدا نمیکردیم که ...


---------------------------------------------------------------------

پ.ن.1 : خیلی دوست تون دارم آقای غریبم :( همین تنها دارایی منه ؛ خودت حفظش کن و روز به روز بیشتر ...

پ.ن.2 : دارم میرم سر مزار (پسر عمه ی شهیدم ، سید رحیم ) ؛ خیلی دلتنگش هستم و کلی حرف دارم باهاش :(

پ.ن.3 : نوای وبلاگ و این تیکه ش : " ندیدم غریبی به تنهایی تو ... "‌

پ.ن.4 : خدایا ما رو عاقبت به خیر از دنیا ببر ... / التماس دعا / یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 8:59 صبح روز جمعه 92 اسفند 2

 

لب های من عسل شده از گفتن حسین
آقا چقدر نام شما مزه می دهد
 
بعد از سه روز راه... عمود هزار و صد.
رفتن به عشق کرب و بلا مزه می دهد

 پای پیاده... فاصله ی آخرین عمود
تشنه,گرسنه,سعی صفا مزه می دهد

 چایی تا کمر شکر و قهوه های تلخ
در این مسیر.. تاول پا مزه می دهد



نویسنده » نرگس » ساعت 4:0 عصر روز دوشنبه 92 دی 16

اربعین

حدود 1600 ستون را یکی یکی و با شوق برای دیدن حرمت می شمردم تا به این تابلو برسم. اصلأ در قید زمان و مکان نبودم ، فقط چشمم به ستون ها بود تا مبادا ثانیه ای از این شوق و حرارت را از دست بدهم . تشنگی و گشنگی که نکشیدیم اما همین اصرارها و احترام ها و پذیرایی های خدام برای ما زائرین کافی بود تا بیشتر اشک مان دربیاید .

وقتی پاهایم از رمق می افتاد و خسته میشدم ، فقط ذکر "یا زینب " و " یا رقیه " بود که آرامم می کرد ...

نقل پیاده روی و خستگی ما در قبال آن چهل منزل هیچ بود ...هیچ ...

آن چهل منزلی که من ِ زائر هم بعد هزار و اندی سال با تصورش سوختم ...

چهل منزل با پای پیاده ، با داغی که بر دل داشتند ،
همراه با سرهای عزیزانشان...
به ساحت مقدسشان توهین شد ،
نامردی و بدعهدی کم ندیدند ،
پاهایشان تاول زد . خسته شدند ، تشنه شدند ،
دلتنگ بابا و برادر و فرزند و ... شدند ،
به جای پذیرایی سنگ به سویشان پرتاب شد ،
مجلس شراب ، شام ، حرمت شکنی ها و...
رفتن رقیه ...

هزار بار از نجف تا کربلا سوختیم با تصور این حوادث که قطره ای از دریایش را با کلی تفاوت می دیدیم ... اما میدانم نچشیدیم ذره ای ، حتی ذره ای از خستگی ها و دل سوختگی های زینب (س) را ...
........................................................................................................
پ.ن.1 : خدایا تا ابد دست ما را از دامن اهل بیت علیهم السلام کوتاه مکن .

پ.ن.2 : اگر بپذیرند دعاگوی تک تک دوستان بودیم .

پ.ن.3 : خدایا تو را به خاطر همه چیز شکر ... یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 3:59 عصر روز سه شنبه 92 دی 10

پوشه مداحی را باز می کنم و صدای ملاباسم کربلایی فضای خانه را پر می کند ...

از زبان امام حسین (ع) می خواند و دوباره دلم به تپش می افتد...

 

ضریح جدید کربلا

تِزورونی اَعاهِـدکُم ... به زیارت من می‌آیید، با شما عهد می‌بندم

تِـعِـرفـونی شَفیـعْ اِلکُم ... می‌دانید که من شفیع شمایم

أسامیـکُم اَسَـجِّـلْـهِه أسامیکُم ... اسامی‌تان را ثبت می‌کنم

هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم ... خوش آمدید ای زائران من خوش آمدید

 وَ حَـگّ چَفِّ الکَفیل و الجود وَ الرّایه ... قسم به دستان ابالفضل و کرامت و پرچم او

أنا وْ عَبّاسْ وَیّاکُم یَا مَشّایه ... من و عباس با شماییم ای که با پای پیاده به سوی من می‌آیید

و .....

وقتی به اینجا می رسد ، دیگر بقیه ش را نمی شنوم ، قلبم می خواهد از حرکت بیاستد ...
حتی فکر اینکه در حرم راهم داده است هم خیلی لذت بخش و غیر قابل تصور است . اما تصور این یکی ، دیگر دنیایی دارد برای خودش ...
وقتی تصور میکنم آن لحظه ای که داشتم گام برمیداشتم به سمت حرم ......
یعنی ارباب دو عالم و حضرت علمدار با این بزرگواری به استقبال من ِ ناقابل آمده اند ... ؟!

خدایا دیگر چه میخواهم از تو ؟
دیگر بهشتت را میخواهم چکار ؟‌
دنیا و مافیهایش را می خواهم چکار ؟
بهشت من اینجاست ... درست همان لحظه ای که ارباب مرا با آن چشمان زیبایش ببیند ...
همان لحظه ای که به حساب بیایم ....
همان لحظه ای که اسمم را یادداشت کند ...
همان لحظه ای که ضامن شود شفیعم خواهد بود ...

خدایا بخاطر نعمت اهل بیت چگونه تو را شکر کنم ؟
افتخار شیعه بودنم را چگونه فریاد بکشم ؟
خدای خوبم بخاطر محبتی که از اهل بیت در دلم گذاشتی ، تا ابد شکرگذارت هستم ...
خدایا مرا ببخش به حق خوب ترین بندگانت ...بخاطر امام حسین از من بگذر ...


پ.ن.1 : خدایا بخاطر همه مهربانی ها و ستار العیوب بودنت تو را شکر و ... دوستت دارم .
پ.ن.2 : از آن معدود پست هایی بود که همه ش با اشک نوشته شد ...
پ.ن.3 : دلم زل زدن به ضریح قشنگت و فارغ شدن از همه ی دنیا را می خواهد ، تو را جان زینبت هوایم را داشته باش  ...
پ.ن.4 : نوای وبلاگ همین شعر عربی و مداحی ملاباسم کربلایی است ...بشنوید و دعا کنید ...



نویسنده » نرگس » ساعت 12:53 صبح روز دوشنبه 92 آبان 27

هوالعلی الاعلی

حرم امام رضا (علیه السلام )

کرب و بلا بهشته ، اما برام / هیچ جایی مشهد الرضا نمیشه ...

خیلی دلتنگت بودم آقای مهربونم . هشت ماه دوری از شما واقعأ بهم سخت گذشت و اصلأ فکرشو نمیکردم که اینقدر زود حاجتم برآورده شه ...
اونم اینطوری ... اما بازم مشل همیشه لطف و عنایتت شامل حال این روسیاه شد ...

دلتنگی هایی زیادی داشتم این هشت ماه و خیلی وقتا اشکمو درآوردن این دلتنگی های گاه و بی گاه...
اون نور زرد دم صبح گنبد طلات ...
سقاخونه و آب خوشمزه ش که زمزم هم به پای طعم شیرنش نمیرسه ...
زل زدن به پنجره فولاد ...صلوات خاصه امام رضا ...
بوی اسپند خوش بوی حرم ...
صدای گریه ها و لبخندهای زائرین ...
نماز جماعت های صحن انقلاب ...
صدای آب حوض های صحن جامع رضوی ...
یا نه صدای بال کبوترا ...
آخ آخ ضریح با صفات و اون بوی خاص حرمت که آدمو مست میکنه ...
این مدت حتی دلتنگ باغچه ها و گل های حرم هم بودم ...

امام رئوفم خداییش خیلی خوبی ...خیلی

...........................................................

پ.ن.1 : مشهد رفتن تو روز مبعث یه آرزوی تحقق نیافتنی بود برام!خداروشکر که امسال داره برآورده میشه...

پ.ن.2 : الحمدالله  که آغاز زندگی مشترک مون از این حرم با صفا و نورانی خواهد بود و خداروشکر بابت همسفر عزیزی که قراره همسفر همیشیگیم باشه .

پ.ن.3 : نوای وبلاگ : دل از مدینه کندی و شدی مقیم خاک طوس ... برای ما ایرانیا کم نمیذاری آقا جون ...

پ.ن.4 : دعای خیرتون بدرقه ی این زندگی تازه و نوپای ما ... یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 7:55 صبح روز شنبه 91 خرداد 27

   1   2      >