سفارش تبلیغ
صبا ویژن



متفرقه - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
متفرقه - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
متفرقه - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :988188
بازدید امروز : 63
بازدید دیروز :112
 RSS 

"راحت نوشتیم بابا نان داد بی آنکه بدانیم بابا چه سخت برای نان همه ی جوانیش را داد ..."


تموم زندگی ِ یه دختر تو نفس های "بابا" ش خلاصه میشه و منم مثل تموم دخترا 

با همه ی وجودم بابامو دوست دارم و روز پدر رو بهش تبریک میگم .

هم چنین به پدرشوهر خوبم که واسم مثل باباست .

بوسه ای از عمق وجودم به دستای خسته و خشک پدر مهربونم و پدر شوهر عزیزم

از خدا واسه هردوتاشون عمر طولانی و پربرکت میخوام .

........................................................................................

امسال خیلی از دوستام پدرشونو از دست دادن ... واسه شادی روحشون یه صلوات بفرستید .



نویسنده » نرگس » ساعت 10:42 صبح روز سه شنبه 91 خرداد 16



 امروز که تولدمه دلم میخواد برم توی یه دشت پر از گل و فقط با خدا حرف بزنم ... تنهای تنها ...

 ازش تشکر کنم بابت تک تک ثانیه هایی که من غافل بودم ولی هوامو داشت و نذاشت زمین بخورم .

بابت تموم لحظه هایی که تا سختی ای بهم رسید داد و بیداد و گریه و شکایت کردم

ولی خدای مهربون عاشقانه کنارم بود ...

 بابت لحظه هایی که حس میکردم تنهاترین هستم ولی خودش دلداریم میداد و تنهاییمو پر میکرد.

 بخاطر همه نعمت هایی که بی منت بهم داده و هیچوقت هم شکرگزارش نبودم و نمیتونم باشم .

 که خدای منه و من ِ کمترین بنده ش ... بخاطر تموم صبوریاش در مقابل طغیان های من ...

بابت تموم ثانیه ها و دقایقی که به بنده ش "دل" و "امید" بسته بودم ولی بازم فقط خودش به دادم رسید .

دوست دارم عاشقانه ترین حرف ها و گریه ها رو با خودش داشته باشم و از ته ته دل بگم " دوسش دارم "

بگم ممنونم که یکبار دیگه بهم فرصت دادی که از زندگی و دنیا و نعمت های تو بهره ببرم و نفس بکشم .

خدایا میشه دیگه منم بنده ت باشم ؟ همون بنده ای که تو دوست داری ؟

میشه بیشتر هوامو داشته باشی ؟ میشه ... ؟

میشه در مقابل تموم خوبی هایی که تو داری و بدی ها و ناسپاسی هایی که من دارم ازم بگذری ؟

...................................................................

پ.ن.1 : خدای خوب و مهربونم هیچوقت تنهام نذار ...حتی به یک چشم به هم زدن ...

پ.ن.2 : امسال هم بخاطر تقارن با ایام شهادت بانو فاطمه (س)، بعد از ایام فاطمیه جشن تولد می گیرم .

پ.ن.3 : خیلی التماس دعا / یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 3:22 عصر روز دوشنبه 91 اردیبهشت 4

همیشه دیدن پیرمردها و پیرزن هایی که کمرشون خم شده و بسختی راه میرن تا ساعتها فکرمو مشغول میکنه

دوست دارم بدوئم و دستشونو بگیرم و تا هر جا که میخوان برن کمکشون کنم .

چین و چروک صورتشون ، خشکی دستاشون ، ریزشدن چشماشون ، تاشدن قدشون و ...

همه و همه حکایت سالهای عمرشونه ؛

حکایت روزهای خوب و بدی که پشت سر گذاشتن ؛ حکایت تجربه های تلخ و شیرینشون ...

پیرمردها و پیرزن ها رو خیلی دوست دارم چون دیگه غرور ندارن ؛ حرص ندارن ؛

خودخواه نیستن ؛ دل کسی رو نمیشکنن ؛

یه مهربونی ته چهره شون دارن که آدم دلش برا اون نگاه غنج میره ...

وقتی یکی بهشون کمک میکنه از ته دلشون براش دعا میکنن و بهش لبخند میزنن ؛

یه لبخند بدون ریا و چشم داشت و با همه صداقتشون ...

ولی این روزها مردم دیگه این چیزارو نمی بینن...

انگار اصلأ وقت ندارن به این فکر کنن که خودشونم یه روزی پیر میشن ؛

یه روزی اونقدر ناتوون میشن که وقتی میخوان سوار ماشین بشن چند دقیقه طول میکشه ...

یا وقتی میخوان از خیابون رد شن براشون این مسیر اونقدر طولانی میشه که

حتی ممکنه وسط خیابون از حرکت بایستن ...

کاش بفهمیم معنی التماس ِ نگاه ِ پیرمرد ها و پیرزن هایی که تو چشم من راننده زل میزنن که بذار رد شم ...

کاش بفهمیم وقتی اون خانوم یا آقای پیر وسط خیابون ایستاده جای اینکه دستمونو بذاریم روی بوق و

بدتر بترسونیمش ، بذاریم رد شه ...

کاش بفهمیم توون پیرمردها و پیرزن ها با ما جوون ها فرق داره ؛ کاش همیشه هواشونو داشته باشیم ...

کاش کمی مهربون تر باشیم با هم ...فقط کمی ...



نویسنده » نرگس » ساعت 11:28 صبح روز دوشنبه 91 فروردین 28

به لطف برادر خوبمون ، مدیر محترم وبسایت  قافله شهدا ، و برنده شدن در مسابقه فرهنگی سایت مذکور ، به مدت یکسال این وبلاگ به سایت تبدیل و از این به بعد با آدرس : molaa.ir نیز قابل دسترسی می باشد.

باز هم از ایشون تشکر می کنم . / التماس دعا   

 



نویسنده » نرگس » ساعت 12:43 صبح روز جمعه 90 دی 30

هوالعلی الاعلی 

سلام ،  چند وقته احساس می کنم خیلی در حق مخاطبین وبلاگ کوتاهی کردم . خصوصأ اون عزیزانی که ازم سوال پرسیده بودن و منتظر جواب بودن .

مثلأ یکی از دوستان گرامی چند سوال راجع به ازدواج پرسیده بودند که از همین جا ازشون عذرخواهی می کنم و میگم که در اسرع وقت جواب میدم . البته اگه جواب من به دردتون بخوره .

چند تا از دوستان و همکاران قدیمی تبریک گفته بودن که از همشون تشکر می کنم و میخوام که دعای خیرشون پشت سرم باشه . 

اما چیزی که خیلی جالبه توهین های یک مخاطب ! به اسم " آشنای غریب " هستش که اصلأ نمیخوام جوابی به توهین هاش بدم چون دلم براش میسوزه . مثل همیشه .... !
دوست گرامی شما که نمیتونی نظر ناشناس بذاری ، خب نذار چون فردا پس فردا من میام محل کارت اونوقت نمیدونم چطور میخوای چشم تو چشم من بشی .... خدا بیامرزه اونی رو که گفته : کافر همه را به کیش خود پندارد .... امیدوارم خدا هدایتمون کنه .

در آخر هم اینکه قراره از این به بعد بیشتر باشم و بیشتر بنویسم . قول میدم که لطف همه تون رو جبران کنم .

التماس دعای خیر/ یا علی و یا حق 



نویسنده » نرگس » ساعت 12:35 صبح روز جمعه 90 دی 30

یا ستار العیوب

صدای قدم های پاییز را می شنوم و ناخودآگاه دلم پر از غم می شود ؛
هوای گریه پیدا می کنم و دلم یک جای دنج میخواهد که کمی تنها باشم .
فقط خودم باشم و خودش که همیشه همراهم بوده ...خدایی که هیچوقت تنهایم نگذاشت ؛

مهرماه و پاییز همیشه برایم تداعی کننده روزهای خوش کودکی و مدرسه و دانشگاه بود ؛
روزهایی که بی خیال ِ بی خیال در حیاط مدرسه می دویدیم و خنده های کودکانه مان همه را شاد می کرد ؛
روزهایی که تمام هیجانمان به خرید کیف و کفش و لوازم التحریر و ... خلاصه میشد ؛
روزهایی که فقط به دویدن از روی برگ ها و صدای خش خش آن فکر می کردیم و با آن شاد می شدیم ؛
اما امروز پاییز خاطراتی را یادم می آورد که تلخی شان اذیتم می کند ؛
نه تلخی آن خاطره ها ! نه ! تلخی ای که امروز برایم از آن خاطره های شاد به ارمغان می آید ...

قدم زدن در زیر باران پاییزی به همراه یک موسیقی ملایم را به انتظار نشسته ام ...



-----------------

پ.ن.1 : یکم مهر روز خوبی بود ؛ یعنی خیلی خوب ؛ اما امسال دوست ندارم 1 مهر را ....
پ.ن.2 : کاش میشد یکبار دیگر روزهای خوش مدرسه و دانشگاه را تجربه کرد ...
پ.ن.3 : دلم برای آرامش روزهای خوب گذشته ام تنگ است ، دعا کنید بازگردد ؛
پ.ن.4 : شنبه عازم قم و جمکران هستم ؛ دعاگوی همه دوستان خواهم بود ؛
پ.ن.5 : کاش "حضرت صاحب " بیاید ؛ دلتنگش هستیم به خودش قسم ...

----------------

 التماس دعا ؛ یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 6:2 عصر روز پنج شنبه 90 شهریور 24

به نام آرام دل ها

سلام به همه . من برگشتم ...

خیلی وقت بود که ننوشته بودم و گرد و خاک اساسی اینجا رو گرفته بود . امروز اومدم خونه تکونی !

اول از همه از اون عزیزانی که این مدت با اس ام اس ، کامنت ، ایمیل و تلفن جویای حالم بودن ، تشکر می کنم :)

بعدم اینکه این غیبت نسبتأ طولانی به این علت بود که این مدت اتفاقات ریز و درشت زیادی برام افتاد که سرم رو خیلی شلوغ کرد . بعضیا خیلی خوب بود و بعضیا خیلی بد . ولی بازم مثل همیشه خدا خودش کمک کرد که همه رو پشت سر بذارم .با هر خوبی ای که بود ! نمیگم بدی یا سختی که هر چه از خودش به ما برسه قطعأ خیره ...

چندتا پیشنهاد کاری خیلی خوب داشتم که از بین اونا یکیو با مشورت خونواده انتخاب کردم و الان مشغول هستم . بعد مدت ها هم بیمه شدم و از این بابت خدارو خیلی شاکرم . محیط کاریمم خیلی آرومه و دوستش دارم .

از بدترین اتفاقات این بود که امسال اصلأ جنوب قسمت نشد ،اعتکاف نتونستم برم و 6 ماهی هم میشه که نتونستم برم مشهد ....

یه سری های دیگه هم گفتن نداره .....

از این اتفاقات بد که این مدت افتاد درس های زیادی گرفتم و مهم ترینش این بود که خوش بین بودنم رو باید خیلی کمتر کنم چون دوره زمونه ش نیست انگار .... 

یه چیز دیگه م فهمیدم ؛ اونم اینکه خدای مهربون خیلی نسبت به من ِ کمترین لطف داره چون تو سال جدید دوبار شر  ِ یه سری افراد دورو  رو ازم دور کرد ...بخاطر این دوتا لطف امروز چندبار سجده ی شکر بجا آوردم ...

..................................

پ.ن.1 : دوسال پیش این موقع تو حرم حضرت عباس (ع) بودم و امسال فقط حسرت ....

پ.ن.2 : دعا کنید بزودی  یه سفر مشهد نصیبم بشه چون خیلی دلتنگشم ...خیلی...

پ.ن.3 : از ظاهر صلاح های دورو و دروغ گو متنفرم ..........با تموم وجودم !

پ.ن.4 : راستی دوتا از بهترین دوستام امسال مزدوج شدن . از همین جا بهشون تبریک میگم و بهترین آرزوها رو براشون دارم :)

پ.ن.5 : خیلی دعام کنید .منم اگه بپذیرن حتمأ دعاگو خواهم بود / یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 7:11 عصر روز دوشنبه 90 تیر 13

به نام آرام دل ها



بی قرار توأم و در دلتنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست



نویسنده » نرگس » ساعت 11:17 عصر روز دوشنبه 89 بهمن 18

هوالحی

سفره امام حسن

امروز برا من یه روز خیلی خاص بود ...ارتحال حضرت محمد (ص) و شهادت کریم اهل بیت ، امام حسن مجتبی (ع) .

یادم نمیاد از امام حسن چیزی خواسته باشم و دست رد به سینه م زده باشه ...  اصلا بهتره بگم ندیدم امام حسن (ع) سائل در خونه ش رو دست خالی رد کنه ...

بخاطر سائل هم نیست ،خودش کریمه ، خودش دنیای رحمت و رافته ... خودش دنیای جود و سخاست....

چندسال پیش دعوت شدم به سفره امام حسن و این  نقطه شروعی بود در زندگیم ... شروع یه عشق زایدالوصف به غریب مدینه ...

یه سفره سبز رنگ که همه ی وسایل سفره هم سبز بود ، زیارت ائمه بقیع و حدیث کساء خوندن و ما بودیم و دنیایی حاجت از امام حسن...

من و دوستام چندتا حاجت داشتیم که براورده شدنش محال بود تو ذهنمون ولی به ماه نکشیده همه مون جواب گرفتیم و شد....

الان چندسالیه که هر موقع یه گیر توی کار خودم یا کسی میفته سریع میگم یه سفره امام حسن نذر خودش ...اونقدر سریع حل میشه که خودمونم میمونیم که چی شد....

اگه تا حالا در خونه امام حسن نرفتی ، همین امروز این کارو بکن ...مطمئن باش امام حسن هیچ کسو رد نمیکنه ...

********************************************
پ.ن.1 : سفره امروز بخاطر بیماری یکی از عزیزان بود که خداروشکر کسالتشون رو به بهبودیه . همیشه برا همه مریض ها دعا کنید ...

پ.ن.2 : امروز یه خبرخیلی بدشنیدم  "پدر شهیدان زین الدین به رحمت ایزدی پیوست "...شادی روح این بزرگوار فاتحه مع الصلوات .

پ.ن.3 : نوای وبلاگ رو گوش بدید :
کریم کاری به جز جود و کرم نداره ...آقام تو مدینه س ولی حرم نداره ....

پ.ن.4 : اینجا شدید داره برف میاد ...خدایا شکرت ...

پ.ن.5 : دلم شدید هوایی زیارت شده ؛ یه تعداد از دوستام رفتن قم ، یه تعداد جنوب ، یه تعدادم فردا میرن کربلا ...

پ.ن.6 : دلم خیلی هوای حرم حضرت معصومه رو کرده ...دعا کنید جور شه تا چند روز آینده برا تشکر برم خدمتشون .

پ.ن.7 : خیلی التماس دعا / یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 1:6 صبح روز پنج شنبه 89 بهمن 14

به نام خدای باد و باران و برف ...

چایی داغ تو یه روز برفی

دلم به سان آسمان ابری شهرم است که فقط سرمایش هویداست ! و نه بارش هایش ...

چقدر دلم برای نشستن میان تلی از برف ، تنگ شده است ... با یک فنجان چای داغ ...

فعلا که نه برف هست و نه حسی برای نوشتن ...

دعایم کنید؛ که اگر نفسی بود و ابرها دست از سر دلم برداشتند ! بازمیگردم ...

یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 4:22 صبح روز جمعه 89 بهمن 1

<      1   2   3   4   5      >