سفارش تبلیغ
صبا ویژن



نرگس - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
نرگس - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
نرگس - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :998480
بازدید امروز : 124
بازدید دیروز :21
 RSS 

این روزها هر بار که اخبار رو می بینم خیلی تاسف و غصه میخورم .

از اوضاع یمن ، سوریه ، عراق ، پاکستان ، افغانستان ، فلسطین یا هر جایی که مسلمون ها هستند و اوضاع شون آروم نیست ...

از ایران حتی !

از مسئولینی که در تریبون رسمی جمهوری اسلامی ایران ، به مردم و شعورشان توهین می کنند و دروغ می گویند و انگار نه انگار !

از آسایش و نعمتی که مسئولین می گویند هست ، ولی نیست .

از تورمی که می گویند کم شده ، ولی کمتر که هیچ ! بیشتر هم شده .

از اوضاع هسته ای و توهین هایی که 5+1 به ایران می کنند .

از مردمی که باید همیشه تاوان زیاده خواهی های خیلی ها را بدهند و دم نزنند ...

..........................................................................................

پ.ن.1 : حوصله ندارم وگرنه حرف زیاده !



نویسنده » نرگس » ساعت 7:0 عصر روز چهارشنبه 94 شهریور 11

خواب از سرم میپره و پشت سیستم می شینم . یهو به ذهنم میرسه بعضی از کلمات رو به زبان انگلیسی سرچ کنم .

دوست داشتم بدونم بقیه در مورد ما مسلمون ها و کشور ایران و دین و مذهب ما چی میدونن و چه تصوری دارن . یا حتی چه تبلیغاتی له یا علیه ما استفاده میشه .

با خودم فکر میکنم اگه یکی بخواد راجع به اسلام تحقیق کنه ، خب قطعا یکی از منابعش اینترنته !

از اسلام شروع میکنم و یکی یکی جستجو میکنم : اسلام ، پیامبر ، مسلمان ، اربعین ، شیعه ، سنی ، خمینی ، خامنه ای ، ایران ....

از نتایجی که می بینم اعصابم خراب میشه . میدونستم که خیلی خیلی در فضای مجازی و حقیقی بر علیه اسلام و مسلمون ها و بخصوص شیعیان ، تبلیغات منفی میشه اما اصلا فکر نمیکردم اینقـــــدر وسیع باشه ...

تصاویری که از اسلام و مسلمون ها و ... میدیدم در چند تا مورد با هم مشترک بودند : خشونت ، قمه زنی ، دیکتاتوری ، تمسخر ، توهین و ...

تاسف میخورم که چرا من مسلمون شیعه نتونستم تبلیغات مثبتی داشته باشم و اسلام رو به قدر خودم معرفی کنم .

دین من ، آیین من ، اسلام من ، پیامبر عزیز من ، امام خمینی کبیر و امام خامنه ای رهبران عزیز من و ایران وطن سرافراز من هیچکدوم از این چیزهایی که نوشتند و نشون دادند نیست .

کاش دیگه آقا بیان ... خیلی در حق ما داره ظلم میشه...





نویسنده » نرگس » ساعت 7:0 عصر روز چهارشنبه 94 شهریور 11

به نام او

پیشاپیش از مطالبی که قراره بنویسم ، بسیار عذرخواهی می کنم  .

اما واقعا جای تاسف و تفکر ! داره که "حیا " اینقدر در جامعه ما کمرنگ شده ...

شاید اکثریت جامعه حرف منو نپذیرن و حتی براشون خیلی بی اهمیت باشه و با خودشون بگن چه ربطی داره و ...

اما وظیفه خودم میدونم و باید متاسف بشم واسه اون کسایی که " حیا و عفت کلام و رفتار " براشون خیلی کمرنگ شده و حتی از بین رفته ! نه تنها در فضای حقیقی بلکه در فضای مجازی خیلی بدتر هستند .

زنان مسلمان ایران زمین که روزی مترادف با " حجب " و " حیا " و " زنانگی " بودند ، چرا الان اینقدر بی پروا راجع به خصوصی ترین مسائلشون صحبت میکنن و این رو هم نشانه روشن فکری و پیشرفت خودشون و همسرشون میدونن ؟!

کاری به قشر بازیگران ندارم که بعضی هاشون گوی سبقت بی پروایی در بیان مسائل شخصی شون از هم ربودند و یکی یکی عکس های " بارداری " و  " زایمان " شون و ... رو در فضای مجازی و روی مجلات و روزنامه ها به اشتراک میذارن !!!!!! ولی واقعا امروز تاسف خوردم به حال دانشگاه و دانشجویانی که استادی اینقدر بی پروا دارن ! که آزادانه و بدون ذره ای حیا در فضای مجازی صحبت میکنه و خصوصی ترین حرف ها و عکس های مربوط به بارداری و زایمان و تولد فرزندش رو به اشتراک میذاره و خوشحال هم هست ! خودش رو هم نشونه " زن مسلمان شیعه " میدونه ....

اونقدر بی حیایی عادی شده که حتی مسائل مربوط به شیرخوردن بچه هامون و عکس سونوگرافی و ... هم به اشتراک میذاریم !!

من امروز عمیقأ از "حیا "یی که از بین رفته و زمخت شدن بعضی از خانوم ها ناراحت شدم ...

.............................................................................................................................................

پ.ن.1 : واقعا متاسفم از مطالبی که مجبور شدم اینجا بنویسم و باز هم عذر میخوام .

پ.ن.2 : دختر امام خمینی (ره) در کتاب " زندگی به سبک روح الله " ، نقل میکنن که یک روز من در کنار امام (ره) بودم و شوهر خواهرم از در وارد شدند ، من به امام عرض کردم که سلام کنم ؟ ایشون فرمودند که لزومی نداره ! و من چون روم نمیشد که سلام نکنم ، از اونجا رفتم .
این مطلب رو هزاران بار با خودم مرور کردم و مقایسه کردم با احوالات امروزمون ...

پ.ن.3 : خدایا عاقبت ما رو ختم به خیر کن .... روزه نمازتون قبول . التماس دعا / یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 2:42 عصر روز چهارشنبه 94 تیر 3

بسم الله النور

تا وقتی که ازدواج نکرده بودیم ، زیاد متوجه زحمت های مادرم نبودیم !
انگار برامون عادی بود که خونه همیشه جارو شده و تمیز باشه . همه چیز یک روز در میان و حتی شاید هر روز گردگیری بشه .
همیشه سر ساعت غذاشون آماده بود . سفره با مخلفات مختلف که همش کار مامان بود ، تزئین میشد .

ظرف های غذا به دست مامان شسته میشد ، چایی و میوه بعد از غذا ،همیشه به راه بود .
انواع مرباها و ترشی ها و ماست و ... همه و همه خونگی و کار مامان بود و ما اونقدر برامون عادی شده بود که فکر می کردیم چقدر راحته این کارها ...
اصلا نمیدونستیم مهمون ها چطور میان و میرن . هیچ وقت نمیذاشتن ما کار کنیم و فقط میگفتن درس بخونید .
چه زمان مدرسه و  چه حتی دانشگاه ، سر ساعت لباس های ما آماده و تمیز کنار تختمون بود .

بیشتر اوقات ، اتاق ما بچه ها رو هم جمع میکردن . واسه بیرون رفتن همه زحمات به دوش خودشون بود و ....

خلاصه مامان ما یه مامان تموم عیار ایرانی با همه ی هنرهای زنونه است ...

حالا ما دخترای مامان از وقتی ازدواج کردیم و خودمون خونه داری رو تجربه کردیم ، متوجه شدیم که مامان مون چقدر صبور و فداکار و زحمت کش بودن و هستن و چقدر ما در حقشون کوتاهی کردیم . هرچند بعد از ازدواج سعی کردیم همه ی اون کوتاهی ها رو جبران کنیم ولی بازم مثل اون موقع ها مامان دوست نداره ما کار کنیم و بازم مثل همیشه شرمنده شون میشیم . شرمنده این همه لطف و مهربونی شون ...

از همین جا میگم که عاشقانه دوستت دارم مامان عزیزم ...

 

ریحانه النبی

پ.ن.1 : ولادت بانوی دو عالم ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رو به همه مسلمانان جهان تبریک میگم و از همین جا روز مادر رو به تموم مادرهای ایرانی علی الخصوص مادر عزیز خودم و مادرشوهر خوبم تبریک میگم . ان شا الله که همیشه سایه مادرهای مهربون و فداکار بر سر بچه هاشون مستدام باشه .

پ.ن.2 : قدر مادرها رو بدونیم و افتخار خدمت به مادرها و بوسه زدن به دست های مهربون شون رو از دست ندیم .

پ.ن.3 : همیشه از لفظ " ریحانة النبی " خیلی خوشم می اومده و دوست دارم یه دختر داشته باشم و به عشق خانوم حضرت زهرا سلام الله علیها اسمشو بذارم " ریحانه " که ان شا الله رهرو " ریحانه " ی حضرت رسول (ص) باشن .

پ.ن.4 : روز زن بر تموم زن های خوب و عزیز ایرانی مبارک . یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 1:23 عصر روز جمعه 94 فروردین 21

 " بسم الله الجمیل "

بهار

بهار که میشود ، پر از ذوق و امید و حال خوب می شوم . پر از حس سرزندگی و نشاط ...

انگار متفاوت تر از همیشه از زندگی لذت می برم و همه چیز را یک جور دیگر می بینم !

آواز گنجشکان  ، درختان ، کوه ها ، گل ها ، شکوفه ها ، سبزه ها ، همه و همه مرا لبریز از زندگی می کنند ...

صبح ها وقتی در و پنجره خانه را باز میکنم و باد صورتم را نوازش می کند ، طراوت و تازگی و انرژی مثبتی به من می دهد که می توانم ساعت ها کار کنم بدون آنکه خسته شوم .

هر روز بهاری یاد آن حدیث می افتم که : تن خود را از باد بهار نپوشانید که با شما همان می کند که با زمین مرده می کند . 

و واقعأ انگار هر نفسی که در بهار می کشی ، جان تازه و دوباره ای به تو می بخشد ...

امسال من و همسر به همراه برادرم و خانواده اش ، بهار و سال تحویل را در کنار مزار " آیت الله مرتضی نجومی (ره )  " شروع کردیم و مطمئنم به دعای خیر ایشان امسال سال خوب تری برایمان خواهد بود ان شا الله ...

سال 1393 برای من سال خیلی خوبی نبود چون دایی بزرگم را از دست دادم و اتفاقات تلخ بعدش ....

اما دو تا از مهم ترین خواسته هایم اجابت شد  : " یکی معتکف شدن در حرم سلطان علی بن موسی الرضا (ع) بود و دیگری پیاده مشرف شدن با همسرم به کربلا برای بار دوم  و آن هم در اربعین حسینی ... "

برای همه ی داده ها و نداده های خدای بزرگ در سال 1393 شاکرم و از آن مهربان ترین ، بابت همه ی بدی ها ، خطاها و گناهانم طلب بخشش می کنم و از اینکه به من ِ کمترین ، دوباره فرصت بندگی و جبران گذشته هایم را داد سپاسگزارم و  می خواهم که مثل همیشه پشتیبانمان باشد .

سال 1393 هرچه که بود گذشت ... خوبی ها ، بدی ها ،  سختی و خوشی هایش تمام شد و امید دارم که سال 1394 برای من و همسر عزیزم که به حق برای ساختن زندگی مشترکمان کم نگذاشت ، بهتر و پربرکت تر باشد .

....................................................

پ.ن.1 : خدا را هزار مرتبه شکر که امسال هم به همت خانواده ها ، دوستان و عزیزان کرمانشاهی ،نذری ایام فاطمیه (ویژه خانواده های مستمند ) و همین طور روضه عصر شهادت خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها به خوبی و بهتر از هر سال برگزار شد . ان شا الله که مورد قبول افتد ...

پ.ن.2 : التماس دعای خیر . یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 5:37 عصر روز شنبه 94 فروردین 8

بسم الله

اربعین امسال همسر می خواست بره کربلا و به دلایلی قرار بود من باهاشون همراه نشم . شاید از چند ماه قبلش میدونستم که احتمالا نمیشه برم و هر بار تصمیم می گرفتم بهش فکر نکنم .

هرچی به زمان سفر همسر نزدیک تر می شدیم ، حالم بدتر میشد چون سال قبلش با هم رفته بودیم و ثانیه ثانیه ش جلو چشمم بود ...

همسفرهای سال قبل ، مدام ازم سوال میکردن که نمیای ؟ و من جز حسرت و اشک هیچی نداشتم بگم ...

موقع آشپزی ، وسط  درس خوندن ،سر سفره غذا ،  بعد ِ نماز ، توی روضه و حتی موقع خرید ، اگه کوچک ترین چیزی از کربلا یادم می اومد یا چیزی برام تداعی میشد یا حتی یه سوال ، کلی حالمو به هم می ریخت و اشکم سریع و بی اختیار جاری میشد .

گذشت تا روز آخری که قرار بود فرداش همسر راهی بشه ... ساکش رو می بستم و با دونه دونه ی وسایل اشک می ریختم . اصلأ حال و احوال اون ساعت های من قابل وصف نیست . هرکاری میکردم دلم آروم نمیگرفت . به معنای واقعی داشتم دق میکردم ...

صبحش کلاس داشتم و با چشم های ورم کرده رفتم سر کلاس . شاید باورکردنی نباشه اما تموم دو سه ساعتی که کلاس بودم ، اشکام بی اختیار جاری بود ...

مدام چشمم به ساعت بود که چند ساعت به حرکتشون مونده ...

بعد از کلاس همسر اومد دنبالم و با هم رفتیم که ایشون کوله پشتی زائرها رو تحویل بگیرن .

نمیدونم چرا اما کوله پشتی ها رو که توی ماشین گذاشت ، بغضم ترکید و وسط خیابون زدم زیر گریه ...

همسر هرچی میگفت آروم نمیشدم ... هرچی صلوات میدادم آتیش دلم بیشتر میشد . گوشیم رو روشن کردم و مداحی گذاشتم ولی افاقه نکرد و هر لحظه حالم بدتر میشد ...

تا ساعت یک ربع به 5 بعد از ظهر فقط گریه میکردم و التماس به ارباب و خواهش از همسر که منم میخوام بیام ...

میدونستم تو این دقایق آخر دیگه شاید نشه ولی حال بسیار عجیبی داشتم ... فکر و ذهنم این بود که اگه دو دقیقه به حرکت هم مونده باشه و خودش بخواد میشه !

خلاصه نمیدونم چی شد ولی ساعت 5 بعد از ظهر و در کمتر از یک ساعت پاسپورت و ویزا و پول و ... جور شد و منم راهی شدم ...

وقتی به مادر و پدر و خواهرها و داداشم واسه خداحافظی زنگ زدم ، همه شوکه شدن ... خودمم شوکه بودم ! و اصلا برام باورکردنی نبود .

پیاده روی اربعین امسالم رو مدیون پنج بانوی بزرگوار ( بی بی فاطمه زهرا (س ) / حضرت خدیجه (س) / حضرت ام البنین (س) / حضرت معصومه (س) / و حضرت زینب (س) ) بودم که در لحظات آخر واسطه قرارشون دادم ...

همه اهل بیت (علیهم السلام ) مادری هستن و مادرهاشون رو واسطه قرار دادم که کار سفرم جور بشه ! و شد ... !

اما کل سفر و سختی ها و شیرینی های پیاده روی یه طرف ، اون لحظه ای که روبروی حرم قرار میگیری و از ته دل یه " لبیک یا حسین " که میگی هم یه طرف ... اصلأ نمیشه اون حس و حال رو در قالب کلمات گنجوند و توصیف کرد ...


اربعین

پ.ن : جز شرمندگی از ارباب هیچی ندارم بگم ... یا علی مدد
 « نوای وبلاگ رو بشنوید : با قلبی عاشق ، کما فی السابق ، دلم هوایی کرب و بلاست ...



نویسنده » نرگس » ساعت 10:0 عصر روز سه شنبه 93 اسفند 19

« هو العلی الاعلی »

اول صبح بلند می شوی و تصمیم می گیری به چند تا از دوستان قدیم و جدید که مدتی است از حالشان بی خبر هستی ، پیام بدهی و جویای احوالشون شوی ولی چقدر تلخ و گس می شود آن روزت ،
که تو با کلی شوق خواستی مثلا رسم رفاقت به جا آوری و ذوق کنی و .... ، اما در جریان طلاق یا اقدام به طلاق دو سه تا از این دوستانت قرار بگیری ....

و چقدر با خودت تا شب درگیر بشوی که واقعا چرا  " طلاق " ؟!؟

و یا چرا اینقدر زود ؟!

اعصاب آدم  به هم می ریزد وقتی می بینی دوستانی که همه کم و بیش هم سن خودت هستند ، باید مطلقه شوند و معلوم نیست از فردا چه ها که در انتظارشان نیست ....در بحث طلاق زن و مردش هم فرقی ندارد . هر دو ضرر می کنند اما مسلما زن ها بیشتر ...

پ.ن.1 : بعد از مدت ها خواستم به روز کنم ، ولی اینجوری حالم گرفته شد !
پ.ن.2: میخوام دوباره یه کم اظهار نظرهای مثلا سیاسی ! داشته باشم ! البته به شرط حیات .
پ.ن.3:التماس دعا / فعلا یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 1:16 صبح روز دوشنبه 93 اسفند 18

بسم الله

قبل ترها تو همین وبلاگ نوشته بودم که پاییز رو دوست ندارم , و از خزان و پاییز فراری ام ، چون حس غمگین بودن رو به من القا میکنه و کلی خاطره ی مرگ و از دست دادن عزیزانم واسم زنده میشه.

اما نمیدونستم که گذر زمان و خاطرات خوب زندگی مشترک ، اونقدر این حس رو عوض میکنه که یه روز عاشق پاییز بشم و اون قدم زدن های دونفره ی پارک و در نهایت حس خوب چای خوردن و گپ زدن در کنار همدیگه ...

حالا وقتی پاییز  شروع میشه ، دوباره شور و شوق زمان نامزدی واسم زنده میشه و کلی خاطرات خوب ...

حالا عاشق تک تک برگ های خشک زرد و نارنجی و قرمز ِ درخت های پاییزم !

حالا صدای خش خش برگ ها زیر پاها رو دوست دارم چون "تو " رو کنارم دارم و هر روز بیشتر از روز قبل به زندگیمون عشق می ورزم .

حالا پاییز تکرار تموم روزهاییه که خدا " تو " رو به من داد تاطعم خوشبختی رو بیشتر از قبل بچشم .

حالا پاییز فصل شروع ِ دلدادگی و یکی شدن جاده ی زندگی من و تو  و تبدیل به " ما " شدن ِ ...

خدایا بابت تموم چیزهایی که به روسیاه ترین بنده ت دادی و اون همش ناسپاسی کرد ، ازت ممنونم و دوستت دارم .


پاییز

پ.ن.1 : نمیدونم چراجدیدأ کمتر دستم سمت وبلاگ نویسی میره . باید دوباره نوشتن رو شروع کنم !

پ.ن.2 : خیلی التماس دعا / یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 2:53 صبح روز پنج شنبه 93 مهر 10

 « هوالعلی الاعلی »

 

روزی که با خبر شدم  ثبت نام اعتکاف رجب مسجد جامع گوهرشاد شروع شده ، طبق عادت هرساله به فکر ثبت نام افتادم اما اصلأ فکرشم نمیکردم که اسمم توی قرعه کشی در بیاد ...

اسم خودم و همسر رو نوشتم و بهش گفتم : میدونم اسمم درنمیاد ها ولی همیشه یه ذوقی دارم ! نمیدونم شاید دوست دارم حداقل آقا بدونه منم دلم اونجاست ...

یادمه به شوخی گفتم : حتی اگه بین دو نفر قرعه کشی بشه ، اسم من در نمیاد !

دو هفته بعد ، 8 صبح وقتی با صدای پیامک گوشیم از خواب بیدار شدم و پیامک : " سرکار خانم ..... ، شما در قرعه کشی اعتکاف مسجد جامع گوهرشاد پذیرفته شده اید ....  " را دیدم ، یقین پیدا کردم که اصلأ ربطی به قرعه کشی نداره !

خودش باید بخواد و حالا خواسته بود ...

کمتر از ده روز بود که از مشهد برگشته بودم و همسر هم مرخصی نداشت که منو ببره ، اما در نهایت ناباوری دوباره تموم مقدمات سفر ِ من ِ روسیاه از این فاصله 1400 کیلومتری تا مشهد مقدس جور شد ...

از پول گرفته تا هتل و همسفر و بلیط قطار و ...

تموم لحظاتی که از کرمانشاه به سمت مشهد راه افتادم تا حتی رسیدن به حرم و معتکف شدن و ... توی بهت مطلق بودم و به جرأ ت میتونم قسم بخورم که اون سه روز بهترین لحظات زندگیم تا پایان عمر خواهد بود ...

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن.1 : تا همیشه مدیون الطاف خدای مهربون و امام رضای رئوف (ع) خواهم بود ... تا همیشه ...

پ.ن.2 : دیدن گنبد از پشت این درب و از این زاویه ، از اون تجربه های ناب این سه روز بندگی و معتکف شدن در حرم بود ...

پ.ن.3 : خداروشاکرم که من رو از مسلمین و شیعیان قرار داد تا بتونم از این لحظات معنوی بهره ببرم .

پ.ن.4 : این متن در همان زمان نوشته شد اما موفق به پست آن نشدم . خیلی التماس دعا / یا علی مدد

اعتکاف مسجد گوهرشاد



نویسنده » نرگس » ساعت 3:35 صبح روز چهارشنبه 93 خرداد 21

وقتی میخوای یه کار اشتباه انجام بدی ، صدتا اتفاق ریز و درشت میفته که اون خطا ازت سر نزنه ولی وقتی حتی تو ذهنت یه فکر خوب میاد ، سریع همه چی دست به دست هم میدن که اون اتفاق خوب بیفته و تو اون کار خیر رو انجام بدی ...

مثلأ چند روز پیش از دست یه بنده خدایی خیلی دلخور بودم و اومدم یه ایمیل براش بفرستم و کلی حرف از تو ذهنم عبور کرد که بهش بزنم ولی وقتی پشت سیستم نشستم ، اینترنت بدون هیچ دلیل خاصی مشکل فنی پیدا کرد و قطع شد ! تلفنم زنگ خورد ، یادم افتاد غذا درست نکردم و ... وقتی دوباره وصل شد دیگه خیلی اروم شده بودم ... و به همین راحتی خدا کمکم کرد که یه کار اشتباه ازم سر نزنه !

اما امشب ، دلم خیلی گرفته بود ،  از تو ذهنم گذشت که کاش بریم حدیث کساء و یه کم با خدا حرف بزنم که آروم بشم ...

با اینکه اصلأ شرایطش نبود ولی یکی یکی داره اسبابش جور میشه که بریم ...

پ.ن.1 : خدای مهربونم ؛ خدای خوب من ؛ ازت ممنونم که این بنده کمترین و سراپا تقصیرت هم از یاد نمی بری ...
حتی یه لحظه ...حتی اگه من فراموشت کنم ...

پ.ن.2 :  در حق همدیگه خیلی دعا کنیم که تک تک مون و خصوصأ من ِ حقیر سخت محتاجیم . یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 8:0 عصر روز شنبه 92 اسفند 17

<      1   2   3   4   5   >>   >