گاهی فقط عیب ها و ضعف های دیگران رو می بینیم و چشمی برای دیدن عیب ها و خطاهای خودمون نداریم .
چقدر خوب نیست که آدم خودش رو بجای "نماینده خدا " دیدن ، استغفرالله "خود خدا " ببینه و براحتی در مورد دیگران حرف بزنه ؛ نظر بده ؛
تهمت بزنه ؛ قضاوت کنه و حتی حکم صادر کنه و در مواردی با حرفای بی پایه و اساس ، اون فرد رو از جلوی چشم دیگران بندازه .
چقدر راحت دین و دنیا و آخرتمون رو می فروشیم ...
من معتقدم اگه خیلی ها بی دین شدن ، بخاطر بد دینداری کردن به اصطلاح بادین هاست .... !
وقتی می بینن یکی خطایی میکنه ، فکرمیکنن خودشون عصمت کامل دارن و فقط اون فرد مشکل داره !
زبونشون در مقابل اون فرد پر از نیش و کنایه و خدا لعنتت کنه ست و نگاهشون پر از ادعا و خشم و سرزنش ....
کاش یاد می گرفتیم "خطاها و گناه های یواشکی " خودمون ، گاهی هزار هزار بار بدتر از گناه های دیگه مثل بی حجابی و آرایش و متلک گفتن و روز شهادت آهنگ گذاشتن و ... است .
منظورم این نیست که اینا گناه های کوچیکی هستن و نیاز به تذکر ندارن ( که البته اونم نحوه ی گفتن خودشو داره ). ولی گاهی همین دخترای چادری و پسرای ریش دار و مذهبی هزاران بار خطاهاشون بدتره ولی فکر میکنن چون یواشکیه و پوسته ی قشنگی داره اعمالشون ، دیگه خدا هم چشمش رو روی همه خطاهاشون می بنده !
یادمون باشه با لباس دین و پوشش اسلامی گناه کردن ، خیلی خیلی خیلی ... بدتر و قبیح تر از کساییه که هیچ کس ازشون توقعی نداره !
یادمون باشه جای هر "خدا لعنتت کنه " می تونیم برای خودمون و دیگران طلب مغفرت و هدایت کنیم ...
یادمون باشه ما "نماینده خدا " روی زمین هستیم نه " خود خدا " ...
یادمون باشه اگه کسی بخاطر ما از دین زده بشه ، "به جهنم " جوابش نیست ! باید قیامت جوابگوی اون فرد باشیم ...
یادمون باشه قیامتی هم هست ...
..........................................................................................................................................
پ.ن.1 : به کسی برنخوره چون نوک پیکان اول از همه به سمت خودمه ؛ ضمنأ بنده هم خودم چادری هستم و هم همسرم ریش داره .
پ.ن.2 : خدا همه مون رو هدایت کنه ...
پ.ن.3 : امروز روز عرفه ست و دل ما کرمانشاهی ها که به کربلا نزدیک تریم از همه بیشتر گرفته....واسه همدیگه دعا کنیم .
نویسنده » نرگس » ساعت 1:3 عصر روز
پنج شنبه 91 آبان 4
به نام خدای ِ رسول مهربانی ها ...
صفحه های اینترنت را یکی بعد از دیگری باز می کنم و می بندم ، دنبال یک تصویر یا نوشته ای از یک موضوع خاص میگردم . خیلی از صفحات فیلتر شدن و این اعصابمو به هم میریزه ... بیخیال اون موضوع میشم و تصمیم می گیرم یه کم بنویسم .
اسم حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم ) رو تایپ می کنم و دنبال یک عکس خوب متناسب با متنم میگردم که یهو 12 تا تصویر با هم باز میشن و چشم های من خیره خیره به مانیتور نگاه میکنه ... قلبم جمع میشه انگار ... ک ا ر ی ک ا ت و ر ... !
باورم نمیشه که به این راحتی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم ) رو آماج توهین های بی شرمانه شون قرار دادن و اسم این رو هم "آزادی بیان ! " گذاشتن !
دشمن های احمق ما اینو باید بدونن که این کاراشون نه تنها چیزی از عزت اسلام و پیامبر عزیز ما کم نمیکنه بلکه روز به روز اسلام و پیامبر و امتش رو سربلندتر و سرافراز تر میکنه .
در سوره منافقون هم یه آیه ای هست که قلبمو آروم میکنه : " ولله العزه ولرسوله و للمومنین و لکن المنافقین لا یعلمون "
" عزت متعلق به خداست.عزت متعلق به پیامبر و به مومنین است. اگرچه که منافقان و کافران این را درک نمی کنند. "
این نادان ها بی اینکه بدونن ، دارن مظلوم های اسلام رو واسه ما شناخته تر و عزیز و عزیز تر میکنن .
نمونه ش در مورد امام محمد نقی (علیه السلام ) که شاید واسه خیلی از ماها اصلأ شناخته شده نبودن ولی این جسارت ها باعث شد که هم مظلومیت این حضرت درک بشه و هم بیشتر با حضرتش ارتباط برقرار کنیم .
و هم اینکه دشمنامون خارتر و حقیرتر و پست تر از همیشه بشن .
یاد این حدیث از یکی از معصومین می افتم که فرمودن : خداروشکر که دشمنان ما از حمقا و احمق ترین ها هستند .
.........................................
پ.ن.1 : ان شا الله به حق حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم ) مکرشون به خودشون برگرده .
پ.ن.2 : رسول مهربانی ها ، پیامبر عزیز و عظیم الشان اسلام ،بیشتر از همیشه و هروقت دوستت داریم و به این عشق می بالیم .
پ.ن.3 : عازم مشهد هستم .به شرط رسیدن و لیاقت حتمأ دعاگوی تک تک دوستان و عزیزان خواهم بود :)
پ.ن.4 : خیلی التماس دعا داریم . یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 11:32 عصر روز
سه شنبه 91 مهر 4
< هوالمحبوب العارفین >
سلام به همه دوستان قدیم و جدید و رهگذرهایی که اتفاقی راهشون به این طرفا میخوره .
امروز بعد مدت ها اومدم نت و یه وبگردی حسابی کردم ولی کلی دلتنگ شدم و حسرت خوردم ...
حسرت روزهایی که خیلی دغدغه داشتم و کلی موضوع واسه نوشتن ...
روزهایی که همه چی واسم مهم بود و سر پرشوری داشتم ...
خیلی دوست دارم به روزهایی قبل برگردم . روزهای پر دغدغه و پر از تلاش ...
روزهایی که اونقد سرم شلوغ بود که حتی ناهار و شام رو گاهی سرپایی میخوردم !
روزهایی که سر کار میرفتم ؛ دانشگاه ؛ بسیج ؛ کارفرهنگی ؛ وبلاگ نویسی و غیره و غیره
نمیدونم چرا ولی یهو بعد یه سری کارهای فرهنگی به شدت انرژیم تحلیل رفت و تنبل شدم ...
تو اوج جوونی پیر شدیم رفت :دی
خدارو چی دیدید شاید دوباره اکتیو شدم و به روزهای اوج برگشتم ...
...............................................................
خیلی التماس دعا / یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 1:45 عصر روز
دوشنبه 91 مهر 3
(هوالعلی الاعلی)
خدای مهربونم ...
این مهم نیست از صبح که از خواب بیدار میشم تا شب که میخوابم چقد اتفاق ریز و درشت میفته !
این مهم نیست که هر روز چقد شکست میخورم و چقد زمین خوردن رو تجربه می کنم !
حتی مهم نیست چقد از داشته های مادیم کم بشه ...
خیلی چیزهای دیگه م مهم نیست ...
البته شایدم همه ی این ها مهم باشن ولی برای من مهم تر از همه اینه که یه خدای خوب و مهربون دارم ...
که توی همه ی این لحظه ها دوسش دارم و ذره ای از عشقم بهش کم نمیشه ...
اگه همه ی زندگیمم ازم بگیره بازم میگم دوسش دارم با همه ی وجودم ...
................................................................................
خیلی التماس دعا - یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 7:9 عصر روز
یکشنبه 91 شهریور 5
هوالعلی الاعلی
کرب و بلا بهشته ، اما برام / هیچ جایی مشهد الرضا نمیشه ...
خیلی دلتنگت بودم آقای مهربونم . هشت ماه دوری از شما واقعأ بهم سخت گذشت و اصلأ فکرشو نمیکردم که اینقدر زود حاجتم برآورده شه ...
اونم اینطوری ... اما بازم مشل همیشه لطف و عنایتت شامل حال این روسیاه شد ...
دلتنگی هایی زیادی داشتم این هشت ماه و خیلی وقتا اشکمو درآوردن این دلتنگی های گاه و بی گاه...
اون نور زرد دم صبح گنبد طلات ...
سقاخونه و آب خوشمزه ش که زمزم هم به پای طعم شیرنش نمیرسه ...
زل زدن به پنجره فولاد ...صلوات خاصه امام رضا ...
بوی اسپند خوش بوی حرم ...
صدای گریه ها و لبخندهای زائرین ...
نماز جماعت های صحن انقلاب ...
صدای آب حوض های صحن جامع رضوی ...
یا نه صدای بال کبوترا ...
آخ آخ ضریح با صفات و اون بوی خاص حرمت که آدمو مست میکنه ...
این مدت حتی دلتنگ باغچه ها و گل های حرم هم بودم ...
امام رئوفم خداییش خیلی خوبی ...خیلی
...........................................................
پ.ن.1 : مشهد رفتن تو روز مبعث یه آرزوی تحقق نیافتنی بود برام!خداروشکر که امسال داره برآورده میشه...
پ.ن.2 : الحمدالله که آغاز زندگی مشترک مون از این حرم با صفا و نورانی خواهد بود و خداروشکر بابت همسفر عزیزی که قراره همسفر همیشیگیم باشه .
پ.ن.3 : نوای وبلاگ : دل از مدینه کندی و شدی مقیم خاک طوس ... برای ما ایرانیا کم نمیذاری آقا جون ...
پ.ن.4 : دعای خیرتون بدرقه ی این زندگی تازه و نوپای ما ... یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 7:55 صبح روز
شنبه 91 خرداد 27
"راحت نوشتیم بابا نان داد بی آنکه بدانیم بابا چه سخت برای نان همه ی جوانیش را داد ..."
تموم زندگی ِ یه دختر تو نفس های "بابا" ش خلاصه میشه و منم مثل تموم دخترا
با همه ی وجودم بابامو دوست دارم و روز پدر رو بهش تبریک میگم .
هم چنین به پدرشوهر خوبم که واسم مثل باباست .
بوسه ای از عمق وجودم به دستای خسته و خشک پدر مهربونم و پدر شوهر عزیزم
از خدا واسه هردوتاشون عمر طولانی و پربرکت میخوام .
........................................................................................
امسال خیلی از دوستام پدرشونو از دست دادن ... واسه شادی روحشون یه صلوات بفرستید .
نویسنده » نرگس » ساعت 10:42 صبح روز
سه شنبه 91 خرداد 16
امروز خیلی دل تنگم ارباب ...
دلتنگ ضریح و نورهای سبز و قرمزش ...
آن پرچم سرخ که با وزش باد دل زائرها را هم این و آن سو می برد ...
آن لیوان کوچک استیل حیاط حرم و آبش که زمزم هم به پای طعم شیرینش نمی رسد ...
بین الحرمین و نخل های بلند و سبزش ...
کف العباس و علقمه ای که یادآور وفاداری عباس است و بس ...
خیمه گاه و آن خیمه ی بلند که رویش نوشته بود : خیمة العباس ...
ورودی ها و کفشداری های حرم ابالفضل(ع) که روی پرده هایش نوشته بود " عتبة العباسیة المقدسة "
تسبیح ها و مهرهای تربت که رویش به خط درشت نوشته بود : "تربتة الحسین علیه السلام "
زیارت نامه های عربی ؛ اذن دخول خواندن عرب ها با صدای بلند و چشمان خیس ...
شمعدانی ها و لاله های درب حرم ارباب و علمدار... حتی دلتنگ شنیدن اذان حرم ...
----------------------------------------------------------------
پ.ن: از آخرین دیدار ضریحت دو سال و چند ماه می گذرد مولای من ؛ نمیخواهی دوباره اذن پابوسی بدهی ؟
نویسنده » نرگس » ساعت 8:4 عصر روز
سه شنبه 91 اردیبهشت 12
نمیدونم چی کشیده بودید که گفتید " اللهم عجل وفاتی "
"مادر " نمیدونم چی کشیدی تو اون کوچه ی لعنتی ؛
نمیدونم وقتی زمین خوردی کی رو صدا زدی ...
نمیدونم وقتی روی ماهت رو سیلی زدن ، امام حسن چی کشید .
نمیدونم حسنین و حضرت زینب اون شب که غریبونه دفن شدی چی کشیدن .
نمیدونم مولا وقتی بدون فاطمه ش برگشت تو اون خونه و چشمش به درب افتاد چی کشید ...
اصلأ من هیچی نمیدونم از ماجرای شهادتت بانو ولی یه چیزی رو خیلی خوب میدونم !
اونم اینه که هرسال ایام فاطمیه که میشه قلب تموم بچه شیعه های عالم میسوزه .
"مادر" تموم ِ هستی قلب سوخته ی مارو خودتون آروم کنید آخه داغتون خیلی کمر شکن ِ
این داغ تا اومدن منقم واقعی رو قلب ما بچه شیعه ها سنگینی میکنه و میسوزونه ...
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان
............................................................
پ.ن.1 : آجرک الله یا بقیه الله الاعظم (عج )
پ.ن.2 : از وقتی عروس سادات شدم با یه حس دیگه ای خانوم فاطمه رو "مادر " صدا می کنم ...
پ.ن.3 : خدا کنه لایق این همه لطف خدای متعال باشم .
پ.ن.4 : دعامون کنید تو لحظه های دلدادگی تون . // یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 2:28 صبح روز
چهارشنبه 91 اردیبهشت 6
امروز که تولدمه دلم میخواد برم توی یه دشت پر از گل و فقط با خدا حرف بزنم ... تنهای تنها ...
ازش تشکر کنم بابت تک تک ثانیه هایی که من غافل بودم ولی هوامو داشت و نذاشت زمین بخورم .
بابت تموم لحظه هایی که تا سختی ای بهم رسید داد و بیداد و گریه و شکایت کردم
ولی خدای مهربون عاشقانه کنارم بود ...
بابت لحظه هایی که حس میکردم تنهاترین هستم ولی خودش دلداریم میداد و تنهاییمو پر میکرد.
بخاطر همه نعمت هایی که بی منت بهم داده و هیچوقت هم شکرگزارش نبودم و نمیتونم باشم .
که خدای منه و من ِ کمترین بنده ش ... بخاطر تموم صبوریاش در مقابل طغیان های من ...
بابت تموم ثانیه ها و دقایقی که به بنده ش "دل" و "امید" بسته بودم ولی بازم فقط خودش به دادم رسید .
دوست دارم عاشقانه ترین حرف ها و گریه ها رو با خودش داشته باشم و از ته ته دل بگم " دوسش دارم "
بگم ممنونم که یکبار دیگه بهم فرصت دادی که از زندگی و دنیا و نعمت های تو بهره ببرم و نفس بکشم .
خدایا میشه دیگه منم بنده ت باشم ؟ همون بنده ای که تو دوست داری ؟
میشه بیشتر هوامو داشته باشی ؟ میشه ... ؟
میشه در مقابل تموم خوبی هایی که تو داری و بدی ها و ناسپاسی هایی که من دارم ازم بگذری ؟
...................................................................
پ.ن.1 : خدای خوب و مهربونم هیچوقت تنهام نذار ...حتی به یک چشم به هم زدن ...
پ.ن.2 : امسال هم بخاطر تقارن با ایام شهادت بانو فاطمه (س)، بعد از ایام فاطمیه جشن تولد می گیرم .
پ.ن.3 : خیلی التماس دعا / یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 3:22 عصر روز
دوشنبه 91 اردیبهشت 4
همیشه دیدن پیرمردها و پیرزن هایی که کمرشون خم شده و بسختی راه میرن تا ساعتها فکرمو مشغول میکنه
دوست دارم بدوئم و دستشونو بگیرم و تا هر جا که میخوان برن کمکشون کنم .
چین و چروک صورتشون ، خشکی دستاشون ، ریزشدن چشماشون ، تاشدن قدشون و ...
همه و همه حکایت سالهای عمرشونه ؛
حکایت روزهای خوب و بدی که پشت سر گذاشتن ؛ حکایت تجربه های تلخ و شیرینشون ...
پیرمردها و پیرزن ها رو خیلی دوست دارم چون دیگه غرور ندارن ؛ حرص ندارن ؛
خودخواه نیستن ؛ دل کسی رو نمیشکنن ؛
یه مهربونی ته چهره شون دارن که آدم دلش برا اون نگاه غنج میره ...
وقتی یکی بهشون کمک میکنه از ته دلشون براش دعا میکنن و بهش لبخند میزنن ؛
یه لبخند بدون ریا و چشم داشت و با همه صداقتشون ...
ولی این روزها مردم دیگه این چیزارو نمی بینن...
انگار اصلأ وقت ندارن به این فکر کنن که خودشونم یه روزی پیر میشن ؛
یه روزی اونقدر ناتوون میشن که وقتی میخوان سوار ماشین بشن چند دقیقه طول میکشه ...
یا وقتی میخوان از خیابون رد شن براشون این مسیر اونقدر طولانی میشه که
حتی ممکنه وسط خیابون از حرکت بایستن ...
کاش بفهمیم معنی التماس ِ نگاه ِ پیرمرد ها و پیرزن هایی که تو چشم من راننده زل میزنن که بذار رد شم ...
کاش بفهمیم وقتی اون خانوم یا آقای پیر وسط خیابون ایستاده جای اینکه دستمونو بذاریم روی بوق و
بدتر بترسونیمش ، بذاریم رد شه ...
کاش بفهمیم توون پیرمردها و پیرزن ها با ما جوون ها فرق داره ؛ کاش همیشه هواشونو داشته باشیم ...
کاش کمی مهربون تر باشیم با هم ...فقط کمی ...
نویسنده » نرگس » ساعت 11:28 صبح روز
دوشنبه 91 فروردین 28