نویسنده » نرگس » ساعت 12:9 عصر روز
پنج شنبه 89 مهر 8
« هوالمحبوب العارفین »
غروب شده و دلت خیلی گرفته ، زنگ میزنی به یکی از دوستات و با هم میزنید بیرون از خونه ...
دلت میگیره از این همه هیاهو ...از این همه فشار عصبی ...از این همه دلخوری ....از این همه خستگی ...
یهو تصمیم میگیری بری یه جایی که آروم شی ...
خواسته و نخواسته جلوی درب مدرسه ی دوران بچگیت قرار میگیری ...مدرسه راهنمایی زینبیه ...و چقدر این اسمو دوست دارم ...
حیاط رو می بینی و میری سال 1379 ...وقتی تازه اومده بودی کلاس اول راهنمایی ...
چقد خنده هامون از ته دل بود ...چقد رویاهامون قشنگ بودن ...فکر می کردیم چقد بزرگ شدیم ...هر روز می گفتیم چیکاره بشیم ...
یه روز دکتر می شدیم و یه روز مهندس عمران ...یه روز معلم و یه روز نقاش ...آخ که چه صفایی داشتیم با هم ...
همه چی بی ریا بود ...بی رنگ و لعاب دروغ ...پر از شوق و احساس و هیجان ...پر از امید ...پر از خدا ...
دور تا دور مدرسه رو گشتم و خاطره تعریف کردم واسه دوستم ...
نمازخونه ...کتابخونه ...کلاسا ...آبخوری ...سنگر ...
چقد دلم هوای دوستای اون موقع رو کرد ...چقد با هم خوب و صمیمی بودیم ...
دلم میخواست میتونستم برگردم به اون سال ...به اون امیدها و انگیزه ها ...به اون دوستی های قشنگ ...
چقدر دلم میخواست توی اون حیاط پرخاطره ی مدرسه بشینم و مثل اون موقع راحت گریه کنم ...
دلم برای خوب بودن اون موقع تنگ شده ...چقدر خدا رو راحت صدا می زدیم ...
پ.ن.1 : واسه همه دم و بازدم ها خدایا شکرت ...واسه همه ی لحظاتی که هوامو داری ...
واسه همه ی خوبیهایی که در حق این کمترینت می کنی ...
واسه اینکه تو خدای منی و من بنده ی روسیاهتم ...واسه همه چی شکرت ...بازم کمکم کن ...
پ.ن.2 : چند روز دیگه سالگرد داداش رحیمه ...یعنی یکسال از نبودنت گذشت داداش ؟!؟ ...چقد جات خالیه ...
پ.ن.3 : دعام کنید .خیلی به دعای خیر همگی احتیاج دارم . /یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 9:42 عصر روز
یکشنبه 89 مهر 4
هوالانیس القلوب
چندین بار مسیر راه رو گریه کردم تا بلکم یه خورده دلم آروم شه اما نمیدونم چرا این سفر اینقدر سخت بود برام ....سخت و طولانی ...
نزدیک مشهد که شدیم دیگه نمیدونم چی شد ...وجودم همه سراسر آشوب بود ، هیچوقت موقع ورود به مشهد این طوری نبودم ...
یه مداحی گذاشتم و زار زدم ....اونقدر که یه کم دلم سبک شد ...مداح میگفت : « میون درد و دلام توی همین حال و هوا ، دیدم انگاری نشسته روبروم امام رضا ...دیدم آقای غریبم داره گریه می کنه ، سر تکون میده ازم داره گلایه میکنه ... »
با دوستام رفتیم حرم ، موقع خوندن اذن دخول فقط خدا و امام رضا میدونن چه حالی داشتم ...
چشامو بستم و وارد حرم شدم ...فقط اشک مرهم دلم بود ... تموم وجودم خواهش بود و نیاز ...بوی عطر حرم و اسفند می اومد ...همه ی اون هوا رو با همه وجود به ریه هام فرستادم و پر از امام رضا شدم ....
چقدر توی حرمش آروم بودم ....چقدر بی خیال همه چیز و همه کس بودم ...چقدر آرامش داشتم ...چقدر خدا رو حس می کردم ...
وقتی توی صحن گوهرشاد بودم ، رواق دار الحجه ، صحن انقلاب،صحن جامع رضوی و.... وقتی کنار حوض آب توی صحن جمهوری می نشستم و از ته ته دلم امام رضا رو صدا می کردم و اشک می ریختم ، چقدر آزاد و رها از این دنیا و تعلقاتش بودم ....اونجا دیگه دلتنگ هیچ چیز و هیچ کس نبودم ...فقط امام رضا بود و بس ... کاش میشد این حس رو همیشه نگه داشت ....کاش میشد هیچ وقت از حرم باصفا و نورانیش بیرون نیومد ....کاش ....
امام رضای مهربونم به خاطر همه ی الطافت ازت ممنونم .....با همه ی وجودم دوستت دارم ....
التماس دعا .... یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 11:9 عصر روز
سه شنبه 89 شهریور 30
به نام آرامش دهنده ی قلب ها و جان ها
نصفه شبه و همه خوابیدن ، روزای آخر ماه رمضونه و دل من به وسعت تموم آسمونا و زمین گرفته ... داشتم دنبال یه مداحی میگشتم که یکدفعه بدون اینکه بخوام دستم خورد روی یکی از مداحی ها و پخش شد ...
خیلی آشنا بود ...اسم امام رضا که اومد یهو دلم لرزید و بی اختیار صورتم خیس شد ...
روی لوح دلم حق نوشته ...عشق تو بهترین سرنوشته ...بخدا اهل دل خوب می دونن ...حرمت قشنگتر از بهشته ...کفتر ایوون طلاتم ...یه عمریه که مبتلاتم ...مشتری درد و بلاتم ...مولا مولا مولا ...
آخه امام رضا قربون مهربونیت برم هنوزم حواست به این دل سیاه هست ؟؟؟ ......
هنوزم منو یادته مهربون ؟؟ هنوز ازم نا امید نشدی ؟؟ هنوزم هوامو داری ؟؟؟.......
چقدر توی گوشه گوشه ی حرمت با این مداحی صفا کردم و اشک ریختم ...چقدر حاجت ها باهاش گرفتم ...
چقدر این تیکه «کفتر ایوون طلاتم ....» رو تو حرمت تکرار کردم ؟؟
امام رضا دلت به چی این روسیاه خوشه که همش حواست بهش هست ؟؟.... این همه مهربونیت منو میکشه ...
گاهی دوست دارم فریاد بزنم که چرا اینقدر مهربونی ؟؟ چرا فراموشم نمیکنی ؟؟ چرا اینقدر محبت می کنی ؟؟
آقا جون به خدا شرمنده ام ...با همه اعضا و جوارحم ...با همه ی دم و بازدمم ...با همه ی نفس هام ...
تو در اوج بی نیازی صدام میزنی و دنبالم میای اما من در اوج نیاز ازت فراری ام ...
آقا جون این کنیزت خیلی بی مرامه ...خیلی عهدا باهات بسته و بازم شکسته ...خیلی شرمندته ...خیلی روسیاهه ...ولی بخدا توی عشق تو هنوز ثابت قدم مونده ...هنوزم دیوونه وار دوستت داره ...هنوزم اسمت دل سیاهشو میلرزونه ...هنوزم تو رو ارباب خودش میدونه ...اینو دلم و اشکام داره میگه آقا ...نیگام کن مولا ...
آقا جون دلم واست تنگ شده ...واسه اون ساعت هایی که فقط تو بودی و من ...واسه سقاخونه ت ...واسه زل زدن به گنبد طلات و سرازیر شدن اشکای عاشقی ...واسه گوهرشادت ...واسه دونه دونه ی صحن ها و رواق ها ...حتی واسه کفش داریات و خاک پای زائرات ....واسه گلدونای حرمت ...واسه فرش ها ...واسه هرچی تو رو یادم میاره و خونه ی قشنگتو ...آخ واسه بوی بهشت رضوی ...
بد کنیزی هستم آقا ولی هنوزم عاشقتم ...با ذره ذره ی وجودم ...
میدونم خودت هوامو داری اونم نه بخاطر من ، به خاطر بزرگی و لطفت ، ولی تو این وانفسای دنیا بازم هوامو داشته باش مولای رئوفم ...
*****************************
پ.ن.1 : شمس جمال علی بن موسی الرضا صلوات ...اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم .
پ.ن.2 : به شرط حیات و طلبیدن بزودی راهی حرم امام رئوف امام رضای مهربون هستم ...دعاگوی همه خواهم بود .
پ.ن.3 : شهید سید رحیم خمیس آبادی قبل شهادتش خیلی دلش هوای زیارت علی بن موسی الرضا کرده بود ...میخوام این بارم به نیت داداش رحیم برم زیارت امام رضا ...دعا کنید قبول کنن و قبول کنه .
پ.ن.4 : شادی روح همه ی شهدا صلوات .
پ.ن.5 : نوای وب «کفتر ایوون طلاتم ...» فوق العاده برام خاطره انگیزه و خیلی دوسش دارم ...
پ.ن.6: یا علی و یا حق /التماس دعا
نویسنده » نرگس » ساعت 4:11 صبح روز
چهارشنبه 89 شهریور 17
به نام خالق علی ...
در دلــــــــم بود که آدم شوم اما نشــــدم بی خبر از همه عالم شوم اما نشدم
بر در پیــــــر خرابــــــات نهم روی نیـــــــاز تا بایــن طایفه محرم شوم اما نشدم
هجــــــرت از خویش کنم خانه بمحبوب دهم تا باســـماء معلـــــم شوم اما نشدم
از کف دوست بنوشم همه شب باده عشق رسته از کوثـر و زمزم شوم اما نشدم
حضرت مولا علی (ع) درنامه ای به مالک « در نهج البلاغه » می فرمایند : ای مالک ؛ اگر شب هنگام کسی را
در حال گناه دیدی ، فردا به آن جرم نگاهش مکن ، شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی .... !
شهادت جانسوز مولای متقیان حضرت حیدر (ع) رو به تموم عاشقان اون حضرت تسلیت میگم .
پ.ن.1 : این روزا خیلی دلم تنگه ...خیلی ...دلتنگ خونه ی حضرت علی و این اتاق هستم ...
دلتنگ محراب قشنگ مسجد کوفه ...دلتنگ چاه ...
دلتنگ کوفه که قدم به قدم مظلومیت علی (ع) رو به رخت می کشید ...
دلتنگ نجفم ...دلتنگ ایوون طلای مولا ...دلتنگ حرم باصفاش ...دلتنگ مولای مظلومم علی (ع)
پ.ن.2 : شادی روح شهید سید رحیم خمیس آبادی که عاشق مولا علی بود هرچندتا میتونید صلوات بدید .
پ.ن.3 : نوای وبلاگ رو خیلی دوست دارم ... « دلربا گفت علی ...در همه جا گفت علی ...»
پ.ن.4: خیـــــــــــــــــــــلی دعام کنید ... یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 3:28 عصر روز
سه شنبه 89 شهریور 9
به نام خدای دختر سه ساله ....
بی مقدمه و ناگهانی در این نیمه شب ....دلم تنگ است بانو رقیه (س) ...دلتنگ تو و آن ضریح سبز با صفایت ....دلتنگ تو و آن قبر کوچک ...دلتنگ تو و عروسک های روی ضریحت ...دلتنگ دیدن دخترکان کوچک چادری در حرمت که دلم را ریش می کرد ...دلتنگ صفای نماز صبح های حرمت ...دلتنگ گنبد سفیدت که از دور دلم را می لرزاند ...دلتنگ کوچه ای که به حرمت منتهی میشد و همه ش عروسک فروشی بود ...دلتنگ دست های کوچکت که انگار بزرگی ش را بر سرت حس می کردی در آن نمازهای حرمت ...بانو دلم تنگ است ............
السلام علیک یا بنت الحسین یا رقیه (س) - قربان این حرم باصفایت ......
پ.ن.1 : چقدر این مداحی حضرت رقیه (با صدای خلج ) رو توی شام و روز برگشت به ایران گوش می کردم و .....
پ.ن.2 : خیلی دعام کنید خیلی ....... / یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 2:39 صبح روز
یکشنبه 89 شهریور 7
« هوالستار العیوب »
لحظه ی ورود دانشجویان به مسجد امام خمینی دانشگاه رازی - روز افتتاحیه طرح ضیافت اندیشه
داربستی که در همان ابتدای برنامه بر اثر باد افتاد و با آن همه شلوغی در آن لحظه هیچ کس آنجا نبود !
برای دیدن عکس ها کلیک کنید روی ادامه عکس ها ...
ادامه عکس ها ...
نویسنده » نرگس » ساعت 12:0 عصر روز
شنبه 89 شهریور 6
« هوالمحبوب العارفین »
بالاخره طرح شروع شد و بچه ها رسما وارد طرح بزرگ «ضیافت اندیشه» شدند تا رمضانی متفاوت با طعم دانشجویی رو حس کنند ...
برنامه ی کلاس ها اعلام شد و اون روز که گروه بندی ها و کلاس ها اعلام شد ، با توجه به حجم بالای شرکت کنندگان ، ازدحام و شلوغی به اوج خودش رسید ...
همه سوال داشتن و کلی علامت سوال توی ذهن همه نقش بسته بود که 4 واحد درسی از گروه معارف چطوری باید انتخاب بشه ؟ هزینه ش چطوریه ؟ امتحاناتش چطوره ؟ این جزوه و کتابی که بهمون دادین چقدرشو باید بخونیم ؟ میشه غیبت کنیم ؟ و....
سرسام گرفته بودیم اما تهش خوشحال بودیم از این همه انرژی دانشجوها ، اونم با زبون روزه ! و همت مضاعف ! (: دی )
کم کم همه ، گروه بندی ها رو پیدا کردن و رفتن سر کلاس ها ...خیلی دلم میخواست برم سر کلاس ها و توی پرسش و پاسخ های دانشجویی و مباحثه با اساتید شرکت داشته باشم ، یه خط در میون هم سعی می کردم برم اما اونقدر کارهای اجرایی زیاد بود و تعداد عوامل اجرایی کم ! که مجبور می شدم برم سر کارها .
شش تا درس قرار بود تدریس بشه که برای خواهران و برادران شامل : قرآن /نهج البلاغه /نظام سیاسی/جنگ نرم/مهارت های زندگی و یک درس اختصاصی برای خانم ها با عنوان فمینیسم و حقوق زنان و برای آقایان با عنوان جریان شناسی فکری .
یه سری هم فوق برنامه برای استفاده ی بیشتر از این ماه مبارک تدارک دیده بودند که :
فوق برنامه های شب شامل دعای کمیل/دعای توسل/محفل انس با قران کریم /سخنرانی /پاتوق(پرسش و پاسخ )/و ...
فوق برنامه های آمفی تئاتر که در سه گروه برگزار میشد :نقد فیلم/مشاوره مذهبی/گفت و گوهای آزاد /گروه هنری و ...
برنامه های تفریحی هم شامل استخر / مسابقات ورزش(فوتسال، دارت ،طناب کشی و ... ) بود .
از این مراسم ها فقط میتونستیم قوق برنامه های شب رو بریم و گه گداری هم نقد فیلم یا مشاوره مذهبی و بقیه ساعات دنبال کارها بودیم ، از مهر کردن کارت های ارزیاب دانشجویان - کارت امتیاز شرکت در مراسم ها برای قرعه کشی حج و کربلا و... - (که انصافا سخت ترین و خسته کننده ترین بخش بعد از پایان هر مراسم برای همه عوامل اجرایی و حتی دانشجویان بود )، تا پخش کردن 2000جلد قران و 2000جلد مفاتیح هدیه به دانشجویان ، برپایی نمایشگاه کتاب ، فضاسازی مراسم ها ،برگزاری و ثبت نام مسابقات ، ثبت نام اعتکاف دانشجویی پایان این طرح ، پذیرایی از این دانشجوهای بی صبر و خسته در فوق برنامه ها و...
حرف های زیادی دارم از این طرح و حس و حال قشنگش ... از یادواره ی شهدا و سخنرانی پرشور حاج حسین یکتا ؛ از دعای توسل با صفا کنار شهدای گمنام دانشگاه رازی ؛ از جشن بزرگ میلاد حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام ) ؛ از محفل های دلنشین انس با قرآن ؛ از نماز جماعت های با حال کنار شهدا یا مسجد امام خمینی دانشگاه رازی ؛ از شب نخوابی های خوابگاه ، از بحث ها ، خنده ها ، گریه ها و حتی دعواها و تلخی ها ....
پ.ن.1 : خدا عمری بده بازم می نویسم ... فعلا برامون دعا کتید چون فردا دو تا دیگه امتحان داریم و بنده هم اصلا سر کلاس نرفتم ! (امتحان ها برای گواهی شرکت در دوره است و اون 4 واحد درسی که شامل اونایی میشه که هنوز این واحدها رو پاس نکردن )
پ.ن.2 : شب های قدر نزدیکه ، از تک تک تون التماس دعای شدید دارم ، دعا کنید آدم شم دیگه ... از ما هم قبول کنن دعاگوی تک تک تون هستیم .
پ.ن.3 : خیلی خیلی دلم برای امام رضا تنگ شده ولی صد حیف که لایق نیستم .....................
پ.ن.4 : یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 3:26 صبح روز
شنبه 89 شهریور 6
هوالحی
اون روز که تبلیغ طرح بزرگ «ضیافت اندیشه» رو دیدم ، باورم نمیشد طرح به این بزرگی باشه و منو هم اینجور درگیر کنه ...از صبح تا شب ! بصورت شبانه روزی !
با چند تا از رفقا ثبت نام کردیم و همش با هم در موردش بحث می کردیم و منتظر بودیم طرح شروع شه ببینیم چه خبره !
چند روز بعد ثبت نام هم ، لطف کردن و ما رو جزء عوامل اجرایی این طرح نوشتند و سختی کار چندبرابر شد ! بقول یکی از دوستای مخلصم (که همیشه حسرت اخلاصشو میخورم ) فرصت خدمت پیدا کرده بودیم ...
اما روزه گرفتن توی گرمای تابستون خودش به تنهایی ما رو می ترسوند ؛ حالا قرار بود به غیر از روزه سرکار بریم ،توی این گرما سر کلاس های طرح بریم و از همه مهم تر کارهای اجرایی قبل و در حین طرح رو با دوستان انجام بدیم ...
قبل شروع طرح مشغول کار شدیم ، یکی خط می نوشت ، یکی تزئینات درست می کرد ، یکی جمله ها و دعاهای قشنگ گلچین می کرد ، یکی داربست می بست ، چندنفر کارت های تغذیه افطار و سحر رو آماده می کردند ، چند نفر برنامه ی کلاس ها رو هماهنگ می کردند ، یکی دیگه مشغول هماهنگ کردن و دعوت از سخنران ،یکی طراحی ، تایپ،تکثیر ، فضاسازی و ....
خلاصه هر کی یه جور مشغول بود ...اونم با زبون روزه ...وقتی همه از خستگی و ضعف یه گوشه روی زمین می نشستند (یا بهتره بگم می افتادند !) فقط یه چیز ما رو شاد میکرد ...اونم ان شا الله شادی دل امام زمان و مقام معظم رهبری بود ...
و اینکه خدا داره ما رو می بینه ... و دیگه اینکه یه مهمون هایی در راه بودن که لبخندشون و حتی اشکشون بیمه ی زندگی ما میشد ...
با این طرح خدای مهربون بهمون ثابت کرد وقتی پای عشق در میون باشه همه چیز قابل تحمل که میشه هیچی ، باهاش صفا هم می کنی ....اصلا زنده ت میکنه ...روحتو ...دلتو ...وجودتو ...
خدایا ازت خیلی ممنونم که فرصت خدمت توی این ماه رو بهمون دادی ...
این فضاسازی اولیه طرح ضیافت اندیشه در دانشگاه رازی استان کرمانشاه است .
فعلا یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 2:33 صبح روز
سه شنبه 89 شهریور 2
هوالانیس القلوب
سلام ...امروز حسابی دلتنگم ...دلتنگ عزیزایی که پارسال بودند و امسال نیستند ...
دلتنگ عالم بزرگ کرمانشاه و ایران ؛ مرحوم آیت الله سید مرتضی نجومی ...
صدای قشنگشون هنوزم توی گوشمه ...
وقتی از نزدیک می دیدم ایشون رو اونقدر نورایتشون به چشم می اومد که ناخوداگاه صلوات میدادم ...
اونقدر آروم بودند که آرامش ایشون همه ی وجود تو رو هم در بر می گرفت ...
روز رفتنشون بدترین روز بود برای همه ...
یادش بخیر چقدر وجودتون برای ما مایه برکت بود سید ...چقدر زود رفتی سید مرتضی عزیز ...
دلم برای خنده هایت تنگ شده است سید مرتضی ...
دلتنگ دلتنگم امروز ...
یاد سید رحیم عزیز افتادم ...یاد شهید عزیز خونواده مون (شهید سید رحیم خمیس آبادی ) که هنوزم رفتنشو باور نداریم ...
یاد پسر عمه ای که برای همه مون فقط پسر عمه نبود ...داداش همه بود .... یه داداش به تموم معنا ...
هنوزم وقتی از در خونشون رد میشم انتظار دارم مثل همیشه با روی باز بیاد دم در و ما رو دعوت کنه داخل ...
هنوزم باور ندارم که نیستی سید رحیم ... خیلی زود رفتی ...خیلی ...
..............................................................................................................
پ.ن.1 : شادی روح همه ی عزیزانی که پارسال بودند و امسال نیستند ؛ بخصوص این دو سید عزیز ؛ 5 صلوات ختم بفرمایید .
پ.ن.2: سید رحیم، داداش عزیزم ؛ امیدوارم همراه با سید مرتضای عزیز و جد بزرگوارتون سر سفره اهل بیت ما رو از دعا فراموش نکنین ...
پ.ن.3 : نوای وبلاگ (به یادت ) با صدای اصفهانی رو خیلی دوست دارم ...
پ.ن.4: خیلی دلتنگم ...دلم یه گریه سیر میخواد ...خدایا کمکم کن ...
یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 3:25 عصر روز
سه شنبه 89 مرداد 26