به نام او که عذابش هم رحمت است
به ذره گر نظر لطف کند بوتراب ...به آسمان رود و کار آفتاب کند
نمیدونم فاصله اون چند روز بین ثبت نام تا حرکت رو چطور توصیف کنم و حال و احوالم رو بنویسم ، همش استرس داشتم که خدایا نکنه مرز بسته شه ، نکنه سفر کنسل شه ، نکنه توراه اتفاقی بیفته و نتونم کربلای حسین رو ببینم ...دل تو دلم نبود ، حتی نمیتونستم با دوستام و اقوام خداحافظی کنم ، نمیتونستم ساکموببندم ...
هرروز بچه ها زنگ میزدن و گریه میکردن ، گوشیم پر شده بود از پیامهایی که میدونستم فرستنده هاش کلی گریه کردن ، همش میگفتن خوشبحالت ، التماس دعا ...اما خودم مات و مبهوت بودم ،نمیدونم چرا اونجوری شده بودم ، توی یه بهت عجیبی بودم ...بالاخره دوسه روز مونده به حرکت شروع کردم به جمع کردن وسایلم ...آجیم پیام داد که ( بعضیا بار میبندن ، گریه کنون میخندن ، مسافرای شهر کربلا بار میبندن )...راست میگفت گاهی میخندیدم و گاهی گریه میکردم ،حال اون موقعم اصلا وصف شدنی نیست ...
بالاخره روز موعود رسید ، ساعت حرکت 5 بعدظهر ( روز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام )بود ، کلی از دوستام و اقوام اومده بودن بدرقه خونواده ما(همه باهم راهی بودیم جز داداشم و آبجی بزرگم که هردو ازدواج کردن)...هرکی دستش رو مینداخت گردن ما زار زار گریه میکرد و التماس دعا میگفت ،به هر سختی که بود با همه خداحافظی کردیم و سوار اتوبوس شدیم ، من کنار پنجره نشستم و چشمای اشکبار آبجیم ،خالم ،مادربزرگم ،دوستام و...رو می دیدم و بغض کرده بودم که بین این همه دل عاشق و آدم خوب چرا من ؟؟!؟چرا من با این کوله بار گناه باید زائر آقا بشم ؟؟
اتوبوس که از جاکنده شد ، دل بدرقه کننده ها هم از جاکنده شد ،میدونستم چه حالی دارن چون بارها برای بدرقه مسافرای کربلا رفته بودم و...
توی اتوبوس یه مداحی گذاشتن که بغض همه رو شکوند و اشک بود که از صورت زائرین جاری میشد ، اتوبوس توی جاده در حال حرکت به سمت کربلای اباعبدالله بود و من مبهوت این انتخاب ارباب ...انگار هیچکس باورش نمیشد ...منم باورم نمیشد ...
سختی راه و گرمای طاقت فرسا و معطلی 6-7 ساعته توی مرز واذیت آمریکایی ها با سگهایی که ساکها رو میگشتن و... هیچکدوم باعث نشد که ذره ای از اشتیاق ما کم بشه ،شاید حتی زیادتر هم شد ...
مقصد اول ما نجف اشرف بود و قرار بود که ان شا الله شب عید مبعث ( روز زیارتی حضرت علی علیه السلام ) نجف باشیم ،زمان به سرعت سپری میشد و هنوز کسی باورش نشده بود که داره میره پیش مولا ...چندساعتی مونده بود برسیم نجف که من خوابم برد و دقیقا وقتی بیدار شدم که از دور چشمم به گنبد نورانی و طلایی حرم امیرمومنان حضرت حیدر علیه السلام افتاد و صدای صلوات مسافرین فضای اتوبوس رو پرکرد. با وجود اون همه اشتیاقی که تو وجود خودم و بقیه سراغ داشتم اما نمیدونم چرا کسی گریه نکرد .(آخه فکرمیکردم مثل زمانی که به حرم امام رضا میرسیم ، باید از شوق گریه کنیم اما اینطور نشد ...)
رفتیم هتل « ابن غازی » که نسبتا خیلی دور بود به حرم و غسل زیارت کردیم و قصد زیارت . توی آداب زیارت حضرت علی علیه السلام نوشته بود که غسل زیارت کنید ، بهترین لباس ها رو بپوشید ، بهترین عطرها رو بزنید و با اشتیاق و شادابی آرام آرام به سمت حرم بروید ...چون دور بودیم از حرم ، سوار ماشین شدیم و توی اون گرمای بی نظیر و طاقت فرسا با اون هجم ترافیک و شلوغی شهر نجف به سمت حرم حرکت کردیم ، توی مسیر مشرف شدن به حرم مداح فقط ذکر «یا علی » گفت و حدود نیم ساعت بعد رسیدیم به حرم ... وقتی به نزدیکی حرم نورانی و باصفای حضرت علی رسیدیم از دیدن صحنه های اطراف حرم و رفتار مردم دلم خیلی شکست ، همش با حرم امام رضا مقایسه میکردم و اشکام جاری میشد ...مردم نجف با اینکه شیعه بودند اما اصلا رعایت نمیکردن ، بی تفاوت از کنار حرم رد میشدن ،نه سلامی ،نه عرض ادبی ،تازه اسفناک تر این بود که آشغال هاشونو کنار دیوار پشتی حرم خالی میکردن و...
تازه فهمیدم که چرا موقع وارد شدن ما ، هیچکدوم گریه نکردیم آخه آقا خوشحال بود از دیدن شیعه هاش که بوی پسرشو میدادن و حرمتشو نگه داشته بودن ...
نمیدونم چرا بجای وصف نورایت و صفای حرم از این چیزا گفتم شاید میخوام شمام بدونید آقامون هنوز هم غریب و مظلومه ...
برای امروز فکر کنم بسه چون دوباره دلم از مظلومیت آقام شکست و دیگه نمیتونم بنویسم ...شادی دل حضرت حیدر 5صلوات ختم بفرمایید
خیلی التماس دعا - یا علی مدد - یا حق