سفارش تبلیغ
صبا ویژن



کربلا - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
کربلا - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
کربلا - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :998294
بازدید امروز : 86
بازدید دیروز :392
 RSS 

 

لب های من عسل شده از گفتن حسین
آقا چقدر نام شما مزه می دهد
 
بعد از سه روز راه... عمود هزار و صد.
رفتن به عشق کرب و بلا مزه می دهد

 پای پیاده... فاصله ی آخرین عمود
تشنه,گرسنه,سعی صفا مزه می دهد

 چایی تا کمر شکر و قهوه های تلخ
در این مسیر.. تاول پا مزه می دهد



نویسنده » نرگس » ساعت 4:0 عصر روز دوشنبه 92 دی 16

اربعین

حدود 1600 ستون را یکی یکی و با شوق برای دیدن حرمت می شمردم تا به این تابلو برسم. اصلأ در قید زمان و مکان نبودم ، فقط چشمم به ستون ها بود تا مبادا ثانیه ای از این شوق و حرارت را از دست بدهم . تشنگی و گشنگی که نکشیدیم اما همین اصرارها و احترام ها و پذیرایی های خدام برای ما زائرین کافی بود تا بیشتر اشک مان دربیاید .

وقتی پاهایم از رمق می افتاد و خسته میشدم ، فقط ذکر "یا زینب " و " یا رقیه " بود که آرامم می کرد ...

نقل پیاده روی و خستگی ما در قبال آن چهل منزل هیچ بود ...هیچ ...

آن چهل منزلی که من ِ زائر هم بعد هزار و اندی سال با تصورش سوختم ...

چهل منزل با پای پیاده ، با داغی که بر دل داشتند ،
همراه با سرهای عزیزانشان...
به ساحت مقدسشان توهین شد ،
نامردی و بدعهدی کم ندیدند ،
پاهایشان تاول زد . خسته شدند ، تشنه شدند ،
دلتنگ بابا و برادر و فرزند و ... شدند ،
به جای پذیرایی سنگ به سویشان پرتاب شد ،
مجلس شراب ، شام ، حرمت شکنی ها و...
رفتن رقیه ...

هزار بار از نجف تا کربلا سوختیم با تصور این حوادث که قطره ای از دریایش را با کلی تفاوت می دیدیم ... اما میدانم نچشیدیم ذره ای ، حتی ذره ای از خستگی ها و دل سوختگی های زینب (س) را ...
........................................................................................................
پ.ن.1 : خدایا تا ابد دست ما را از دامن اهل بیت علیهم السلام کوتاه مکن .

پ.ن.2 : اگر بپذیرند دعاگوی تک تک دوستان بودیم .

پ.ن.3 : خدایا تو را به خاطر همه چیز شکر ... یا علی مدد



نویسنده » نرگس » ساعت 3:59 عصر روز سه شنبه 92 دی 10

پوشه مداحی را باز می کنم و صدای ملاباسم کربلایی فضای خانه را پر می کند ...

از زبان امام حسین (ع) می خواند و دوباره دلم به تپش می افتد...

 

ضریح جدید کربلا

تِزورونی اَعاهِـدکُم ... به زیارت من می‌آیید، با شما عهد می‌بندم

تِـعِـرفـونی شَفیـعْ اِلکُم ... می‌دانید که من شفیع شمایم

أسامیـکُم اَسَـجِّـلْـهِه أسامیکُم ... اسامی‌تان را ثبت می‌کنم

هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم ... خوش آمدید ای زائران من خوش آمدید

 وَ حَـگّ چَفِّ الکَفیل و الجود وَ الرّایه ... قسم به دستان ابالفضل و کرامت و پرچم او

أنا وْ عَبّاسْ وَیّاکُم یَا مَشّایه ... من و عباس با شماییم ای که با پای پیاده به سوی من می‌آیید

و .....

وقتی به اینجا می رسد ، دیگر بقیه ش را نمی شنوم ، قلبم می خواهد از حرکت بیاستد ...
حتی فکر اینکه در حرم راهم داده است هم خیلی لذت بخش و غیر قابل تصور است . اما تصور این یکی ، دیگر دنیایی دارد برای خودش ...
وقتی تصور میکنم آن لحظه ای که داشتم گام برمیداشتم به سمت حرم ......
یعنی ارباب دو عالم و حضرت علمدار با این بزرگواری به استقبال من ِ ناقابل آمده اند ... ؟!

خدایا دیگر چه میخواهم از تو ؟
دیگر بهشتت را میخواهم چکار ؟‌
دنیا و مافیهایش را می خواهم چکار ؟
بهشت من اینجاست ... درست همان لحظه ای که ارباب مرا با آن چشمان زیبایش ببیند ...
همان لحظه ای که به حساب بیایم ....
همان لحظه ای که اسمم را یادداشت کند ...
همان لحظه ای که ضامن شود شفیعم خواهد بود ...

خدایا بخاطر نعمت اهل بیت چگونه تو را شکر کنم ؟
افتخار شیعه بودنم را چگونه فریاد بکشم ؟
خدای خوبم بخاطر محبتی که از اهل بیت در دلم گذاشتی ، تا ابد شکرگذارت هستم ...
خدایا مرا ببخش به حق خوب ترین بندگانت ...بخاطر امام حسین از من بگذر ...


پ.ن.1 : خدایا بخاطر همه مهربانی ها و ستار العیوب بودنت تو را شکر و ... دوستت دارم .
پ.ن.2 : از آن معدود پست هایی بود که همه ش با اشک نوشته شد ...
پ.ن.3 : دلم زل زدن به ضریح قشنگت و فارغ شدن از همه ی دنیا را می خواهد ، تو را جان زینبت هوایم را داشته باش  ...
پ.ن.4 : نوای وبلاگ همین شعر عربی و مداحی ملاباسم کربلایی است ...بشنوید و دعا کنید ...



نویسنده » نرگس » ساعت 12:53 صبح روز دوشنبه 92 آبان 27

« یا ستار العیوب »

یادمه پارسال یه پستی  نوشته بودم که :‌ " وقتی اسم کربلا میاد ناخودآگاه دل آدم پر غصه و دلتنگی میشه ، حالا وقتی مسافر کربلا داشته باشی این دلتنگی بیشتر میشه و هر چی این مسافر بیشتر بهت نزدیک باشه ، آه و حسرتت بیشتر ... "

امسال بازم این حس خیلی سخت تر از سال قبل تکرار شد ... :

اربعین

1) دارم کوله پشتی پیاده روی مسافر کربلا رو جمع میکنم بهش میگم از این خوراکی ها به همه زائرا بده شاید ارباب نظری به من جامونده هم بکنه . نمیدونم چرا اما یهو بغضم میترکه ...

2) یه اس ام اس برام میاد : جات خالی 18 کیلومتری کربلاییم ... باز بغضم ترکید ...

3) وارد اتاقشون که میشم ، روی شیشه نوشتن : " همه دارند می آیند به پابوسی تو ...باز هم من ِ بی سر و پا جاماندم ... " دوباره بدجور دلم میشکنه ...

4) تلویزیون رو روشن می کنم ، یه خانومی رو نشون میده که داره اسفند دود میکنه و میگه : من چیزی ندارم که به زائرای ارباب بدم ، براشون اسفند دود میکنم ... دلم هری میریزه پایین با این جمله و دوباره اشک ...

5) شب اربعین رفتم جایی ، تلویزیونشون روشن بود ، ویژه برنامه اربعین بود و چند نفر داشتن پای زائرهایی که پیاده میرفتن کربلا رو ماساژ میدادن و تاول ها و زخم هاشون رو پانسمان میکردن ... این دیگه ضربه نهایی بود ...

.................................................

پ.ن1: جاموندن خیلی درد داره ، خیلی ...
پ.ن2: هر سال دستام خالی تر میشه ؛ حتی اسفند هم نداشتم که برای زائرات دود کنم ...
پ.ن3: کاش کسایی هم بودن که وقتی کاروان اسرا رو میبردن شام ، مراقب پاهاشون باشن ، آب بدن دستشون و... 
پ.ن.4: امسال خیلی حسرت کشیدم ... سه سال از آخرین دیدارمان گذشت ، نمیخواهی اذن پابوسی بدهی ارباب ؟



نویسنده » نرگس » ساعت 7:30 عصر روز جمعه 91 دی 15

امروز  خیلی دل تنگم ارباب ...

دلتنگ ضریح و نورهای سبز و قرمزش ...

آن پرچم سرخ که با وزش باد دل زائرها را هم این و آن سو می برد ...

آن لیوان کوچک استیل حیاط حرم و آبش که زمزم هم به پای طعم شیرینش نمی رسد ...

بین الحرمین و نخل های بلند و سبزش ...

کف العباس و علقمه ای که یادآور وفاداری عباس است و بس ...

خیمه گاه و آن خیمه ی بلند که رویش نوشته بود : خیمة العباس ...

ورودی ها و کفشداری های حرم ابالفضل(ع) که روی پرده هایش نوشته بود " عتبة العباسیة المقدسة "

تسبیح ها و مهرهای تربت که رویش به خط درشت نوشته بود : "تربتة الحسین علیه السلام "

زیارت نامه های عربی ؛ اذن دخول خواندن عرب ها با صدای بلند و چشمان خیس ...

شمعدانی ها و لاله های درب حرم ارباب و علمدار... حتی دلتنگ شنیدن اذان حرم ...

----------------------------------------------------------------

پ.ن: از آخرین دیدار ضریحت دو سال و چند ماه می گذرد مولای من ؛ نمیخواهی دوباره اذن پابوسی بدهی ؟



نویسنده » نرگس » ساعت 8:4 عصر روز سه شنبه 91 اردیبهشت 12



وقتی اسم کربلا میاد ناخودآگاه دل آدم پر غصه و دلتنگی میشه

حالا وقتی مسافر کربلا داشته باشی این دلتنگی بیشتر میشه

و هر چی این مسافر بیشتر بهت نزدیک باشه ، آه و حسرتت بیشتر ...

به اندازه خود کربلا دلتنگ کربلام ...

دلتنگ رقص اون پرچم سرخ روی گنبد ، قدم زدن تو بین الحرمین

دلتنگ کبوترهای حرم ...

شیش گوشه ، خیمه گاه ، علقمه ، کف العباس و ...

ارباب دلم خیلی تنگته ...

.................................................................................

پ.ن.1 : خیلی التماس دعا / یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 9:59 عصر روز دوشنبه 90 دی 19

به نام او که الطاف بی دریغش را نتوان شماره کرد ... 

یا عباس

با روضه حسین نفس تازه  می کنم

وقتی هوای شهر نفس گیر میشود

.....................................................

روضه ها را که میشنوم تصاویر سفر کربلا یک به یک جلوی چشمانم می آید ؛

خیمه گاه ؛ اولین و بلندترین خیمه که رویش نوشته بود " خیمه العباس "...

تل زینبیه که فاصله ش تا حرم ارباب بی کفن اندکی بود ...

بین الحرمین و تصور بی بی زینب و غم های بی شمارش  در آنجا...

کربلا و طفلی سه ساله ...کربلا و گوشواره ...

کربلا و تشنگی ...کربلا و مشک پاره ...کربلا و آتش خیمه ها ...کربلا و ...

ه
یچ کدام به اندازه دوری کف العباس تا علقمه دلم را نسوزاند ...

.............................................................................................................

پ.ن.1 : امسال محرم را طور دیگری آغاز کرده ام ،در حرم مولای مهربانی ها حضرت علی بن موسی الرضا اذن ورود به محرم را گرفتم و برای اولین بار بعد از این همه سال حرم را خلوت یافتم و به کنار ضریح رفتم ...
هنوز حلاوت حضور در حرم با صفایش و شیرینی دست کشیدن به سردی شبکه های ضریحش در جان و دلم هست ...لذتش مداوم باد .

پ.ن.2 : جای خالی برادر شهیدم " سید رحیم خمیس آبادی " این روزها بیشتر پیداست ...هنوز صدای زیارت عاشورا خواندنش در گوشم می پیچد ...هنوز صدای مداحی ها و ناله هایش می آید انگار ...دلم برایش تنگ شده ...شادی روحش صلوات ؛

پ.ن.3 :دلم برای غروب باصفای کربلایش تنگ شده ...خدایا برات کربلای حسین  میخواهم ...از خودت ...رد نکن این گدای روسیاهت را ؛

پ.ن.4 : نوای وبلاگ بدجور دلم را هوایی می کند ...اینم لینکش : دیوونه کربلاتم ...

پ.ن.5 : در این شب های عزیز برای همه ی جوان ها دعا کنید . /یا علی و یاحق



نویسنده » نرگس » ساعت 10:48 عصر روز سه شنبه 89 آذر 16

« هوالمحبوب العارفین »

السلام علیک یا ساقی العطاشا ...یا قمربنی هاشم ...

شاید این پنجمین باره که می نویسم ولی آپ نمی کنم ...
امشب یاد خیلی چیزا اشکامو جاری میکنه ...
هیچ بهونه ای نمیخوان این بار ...پلکامو روی هم که میذارم اشکام غلت میخورن و میان پایین ...
یاد اولین باری که چشمم به حرم حضرت علمدار افتاد داره دیوونه م میکنه ...
یاد اون پرچم قرمز روی گنبدش... با نوشته ی «یا قمر بنی هاشم » ...
رقص پرچم روی گنبدت و پرچم های اطراف حرمت ...
یاد تابلوی «السلام علیک یا ساقی العطاشا » روبروی پنجره هتل ...
کف العباس ...
علقمه ...
بین الحرمین ...
میدون مشک ...
فاصله ی بین علقمه تا کف العباس ...
خیمه گاه ...خیمه گاه ...
خیمه گاه و بلندترین خیمه ...
خیمه گاه و اولین خیمه ...خیمه حضرت عباس ...
یا ابالفضل دلم هوایی اون ضریح بلندته ...با نورهای قرمزش ...
لاله ها و چراغ های بلند توی حیاط حرمت ...
اون بوی خوش توی حرم باصفا و نورانیت ...
روضه های توی صحن و سرات ...هنوزم صداش تو گوشمه : « به خدا دنیا رو نمیخوام بی ابالفضل ...»
شب تولدت و چراغونی های حرمت ...خدایاااااااااااااااااا دیگه طاقت دوری ندارم ...
آقا دورت بگردم ...یادته ؟سرمو که میذاشتم روی ضریح باصفات از دنیا و مافیهاش سیر میشدم ...
آقا قرار بود زود منو بطلبی ...آقا قرارمون یادت رفته ؟!نکنه منو فراموش کردی آقا ؟؟
آقاجون قربونت برم دلم برات تنگه به خدا ...به خودت قسم ...
آقا به خودت قسم دیگه طاقت ندارم ...بذار بیام ...بذار یه بار دیگه سرمو بذارم روی ضریحت ...
آقاجون هرچقدرم بدم ولی با همه ی وجودم دوستت دارم ...

...............................................................................

پ.ن.1 : یک سال و سه ماه از اولین باری که چشمم به ضریحت افتاده گذشت ....نمیخوای به دل بی قرارم نیگاه کنی ؟؟

پ.ن.2 : « این نوشته صرفا یادی یه از حرم حضرت عباس ...یه درد و دلی کاملا شخصی ...»

پ.ن.3 : نوای وبلاگ دیوونه م میکنه ... « خاطره ی اولین بار ،نگاه به صحن علمدار ...دلم رو کرده گرفتار، دلتنگتم ای یار ...»

پ.ن.4 : محرم نزدیکه ...صدای تپش های قلب مسلمونا بخصوص شیعیان رو میشنوم ...

پ.ن.5 : التماس دعای فرج و التماس دعای خیر / یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 3:34 صبح روز سه شنبه 89 آبان 18

                                                    هوالمحبوب العارفین

کربلا کعبه ی عشق است خدا می داند ...

سلام ...امروز برای من روز مهمی بود ...شاید هم برای همسفرهام ...دقیقا سال گذشته همین روز و همین ساعت داشتم با دوست و فایمل و آشنا خداحافظی می کردم که راهی سفر عشق بشم ...عید مبعث نجف بودم و شب میلاد امام حسین و حضرت ابالفضل علیها السلام توی حرم امام حسین ...امسال هم باز ارباب از سر لطف و کرمش نذاشت کرمانشاه باشم و دلتنگی دیوونم کنه ... عید مبعث قم و جمکران وشب میلاد ارباب ، حرم علی بن موسی الرضا بودم ...اما امروز 27 تیر شده و من کرمانشاهم...دلم به وسعت تموم آسمونا گرفته و  یه گریه سیر میخواد اما نمیشه ...خدایا خودت آرومم کن ...دلم میخواد نیمه شعبان این حالم نباشه ...خدایا خودت دسمتو بگیر...
دلم میخواد بنویسم از تک تک لحظات شیرین این سفر عشق  اما اصلا حسشو ندارم ....دعام کنید چون این روزا زیاد حالم خوش نیست ...

فعلا یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 5:4 عصر روز یکشنبه 89 تیر 27

« به نام خدای صبوری که صبر زینب قطره ایست در برابرش ...»

دلم میخواهد فقط بنویسم ...
از بزرگ بانویی که در دامن بانویی بزرگ پرورش یافت ...
از بانویی که حسین است در آینه تأنیث ...
بانویی که صبر است و صبر ...
بانویی که دختر شیرخدا  «حیدر »  است و جرم خود و خاندانش در این عالم فقط همین بود ...
بانویی که جبرئیل هنگام تولدش گریست ...
بانویی که مجتبای صبور از صبرش گفته بود ...
بانویی که فقط در آغوش حسین آرام می گرفت ...
بانویی که غیرت الله «ابالفضل » رکابش میشد ...
بانویی که بی لیاقتی چون من قرار است زائرش شود ...

دلم نمی آید از رقیه نگویم و بروم ...
از بانوی کوچکی که بزرگ ترین بانوان به گرد ناخن پایش هم نمیرسند ...
از دست های کوچک ورم کرده ای که بزرگ ترین گره ها به دستش باز می شود ...
از فاطمه ثانی ...از کبودی صورت ...از سیلی ...
از پاهای کوچکی که دیگر توان راه رفتن نداشت ...
از گیسوان سوخته و پریشان...
از دل سوخته ای که دیگر تاب دوری پدر را نداشت ...
رقیه جان ...بانو ...شرمنده تمام لطف هایت هستم ...
مرا دریاب که میخواهم سلام حضرت حیدر ، پدر و عمو را برایت بیاورم ...
مرا دریاب بانوی خوبی ها ...

السلام علیک یا زینب کبری (س)
بهر درمان از چه رو نزد طبیبان می روی ؟ ...خرده نان از سفره زینب کفایت می کند ...


دیشب داشتم میگفتم  میدانم که لایق این سفر نیستم ، میدانم که لایق سفر کربلا هم نبودم ، اما نمیدانم حکمت این سفر سوریه آن هم بعد از کربلا چیست ؟؟ عزیزی گفت شاید تکمیل سفر کربلاست ....از کربلا تا شام ..... از دیشب تا بحال بدجور سوخته م از این جمله ...
بی بی جان شرمنده تمام خوبیهایت هستم ...مرا در آغوش لطفت بگیر باز هم ...

اگه خدا بخواد راهی سفر سوریه هستم ...راهی  شهر عشق «دمشق»...
هفت توی دین ما عدد مقدسیه ...هفت روز کربلا بودیم ...ان شا الله هفت روز هم دمشق ...میشه 14 روز !!
کاش معرفت این همه لطف و کرامت رو داشته باشم ...
کاش فقط سنگین کردن بار مسئولیتم نباشه ...کاش فقط طی راه نباشه ..کاش ...کاش ...
به یاد تک تک دوستان عزیز هستم ، دعاتون می کنم اگه قبول کنن ، اسماتونم نوشتم که یادم نره ...
شمام دعا کنید یه ذره معرفت پیدا کنم ...دعا کنید دست پر برگردم ...

                          بشنوید نوای زیبای وبلاگ را »»» دل و دلدار کیست ؟ زینب است ...
                                        یا علی و یا حق ...التماس دعای خیر



نویسنده » نرگس » ساعت 3:2 صبح روز چهارشنبه 88 بهمن 28

   1   2      >