هو المحبوب العارفین
سلام آقا جان...حال شما خوب است ؟ مولای رئوفم باز میخواهم عقده دل باز کنم ...
مولایم چند روزی است که خیلی حالم گرفته است ....نمی دانم چرا...یعنی هم میدانم و هم نمیدانم !!!
خسته شده ام آقا !این جمله ای است که گه گهگاهی ورد زبانم می شود امااین بارواقعا خسته شده ام
....بریده ام ...
از این دنیا ...از این مردم ...از خودم. شاید تکراری باشد اما هرچه باشد حرف دلم است .....
مولا جان خسته شده ام ...آن قدر چشم به در دوختم که .......آن روزها که کوچک تر بودم شنیدم که مولا می آید ...شنیدم که شیعه اگر یک روز مولایش را نبیند کور می شود ،این حدیثی بود که بارها و بارها آن را با خود تکرار کردم ....مولا...شیعه...کور؟!؟!شیعه ....مقتدا...چشم ؟!؟!کور می شود ؟؟؟ پس...؟!از آن روز به بعد بود که به هر که سلام می کردم او را خوب می نگریستم ! خیال می کردم می توانم آقا را بیابم و او را از نزدیک زیارت کنم !! اما غافل از این دل که بعدها چه بر سرم آورد !غافل از حال زار خودم بودم و سرمست پی مولایم می گشتم ! حیاط دلم را با اشک چشم شست و شو دادم و دور تا دور آن گل های نرگسی را که با قطرات اشک آبیاری شده بودند با وسواس تمام چیدم و مسیر حرکت آقا را صد بار رفتم و آمدم و گل های یاسی را که برای اقایم گرفته بودم ،شمردم 1...2...3...4....شمردم و شمردم تا 11 ! دوازدهمین گل نبود ؟! یعنی اشتباه کرده ام ؟! باز هم شمردم نه یکبار بلکه صد بار ،11 تا بود !! هر بار که می شمردم 11 تا بود ؟! پس ...!!!
قطعه ی گمشده ای از پرپرواز کم است.....یازده بار شمردیم یکی باز کم است...
اینهمه آب که جاریست نه اقیانوس است...عرق شرم زمین است که سرباز کم است...
راستی این گل سوم چرا سر ندارد ؟!؟ چرا ؟!؟!.....
خدایا این چه حکمتی بود ؟ به هر حال گل ها را با اشک عزای حسین (ع) دسته کردم ...روی پله های انتظار نشستم ....نشستم ؟!؟ نه شاید هم ایستادم ؟!؟ شاید هم راه می رفتم !! نمی دانم !خدای من! چرا من اینطوری شدم ؟! چرا قلبم اینقدر تند تند می زند ؟! این نوای "انا بقیه الله " را کی می شنوم دیگر ؟!
نفسم در سینه ام حبس شده بود و دائم زیر لب زمزمه می کردم "اللهم ارنی الطلعه الرشیده " ...مدام ذکر "اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان" را تکرار می کردم ...
منتظر بودم که آقا سوار بر ذوالجناح و ذوالفقار به دست بیاید ....منتظر بودم که سر بر شانه اش بگذارم و عقده دل وا کنم ....منتظر خیلی چیزها بودم ........
فکر کردم که دیگر همه چیز مهیای آمدن آقاست ....اما ؟! ناگهان یادم آمد که من کیستم !!! همه چیز به هم ریخت !اشک بود که روی صورتم غلت می خورد و پایین می ریخت .....من ِ بی لیاقت کجا و مولای بی منتها کجا ؟؟
گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است ؟؟؟ گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است !
گفتم که از که پرسم جـــــــــانا نشان کویت ؟؟ گفتا نشان چه پرسی،آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوشـــتر ز شادمانی گفتا که در ره ما ، غم نیز شادمان است
آه چرا یادم آمد من کیستم ؟!؟! چرا ؟!؟! ولی آقا جان خیال تو هم زیباست !! اگر خیالت نبود که من .....!!! حالم خیلی خراب شد....فکر کردم که آقا به بدها سر نمی زند ....یعنی سر نمی زند ؟!؟! نه !امکان نداشت !مطمئنم که آمد ....یعنی هر روز می آید ....این را عطر گل نرگسی که هر روز همه جا می پیچید ، گواهی می دهد...
من مطمئنم که می آید ....هر روز می آید ....... من نمی بینم ! مشکل منم و....!
جرم از خار است گرنه فیض ابر بر گل و بر خار یکسان می رسد !
من می دانم که روزی آقا می آید و برای همیشه می ماند !! خدا کند آن روز دور نباشد و ما هم باشیم ! خدا کند....او خواهد آمد و نوای "انا بقیه الله" اش رعشه برتن تمام ستمکاران خواهد انداخت ....
او خواهد آمد .....
او خواهد آمد.....
او می آید !
"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان"