هو المحبوب العارفین
شهادت جانسوز امام حسن عسکری (ع) را به همه دوستان عزیز تسلیت و به امامت رسیدن صاحب الزمان را تهنیت میگویم .اللهم عجل لولیک الفرج ....
حجت خدا تویی !
پدر او را دیده بودی؟ - آری. - کاش ما هم می دیدیم .چگونه بود ؟
چطور شد که موفق به دیدنش شدی؟ - این ماجرا مربوط به سال ها قبل است .
ابوسهیل نفس عمیقی کشید و گفت :چند سال پیش هنگامی که امام در بستر بیماری بود برای آخرین بار به دیدنش رفتم .لحظات آخر زندگی اش بود ...دلم میخواست وقت را غنیمت شمرده حدیثی از او یاد بگیرم .دوست داشتم خدمتی از دستم بر میآمد و با جان ودل آن را انجام می دادم .ولی افسوس...به عقید حسادت میکردم .آخر او خدمتکار امام بود و افتخار بزرگی نصیبش شده بود .به امام حسن عسکری (ع) خیره شدم.در این افکار غوطه ور بودم که امام به هوش آمد و عقید را خواست.عقید که به حضورش شتافت به او گفت مقداری کندر را در آب بجوشانند و برایش بیاورند .
عقید به اتاقی رفت و دستور امام را به نرجس رساند.طولی نکشید که جوشانده آماده شد .امام تا خواست جوشانده را بنوشد دوباره ضعف بر او چیره شد .دست هایش می لرزید و صدای برخورد کاسه ی گلین به دندانهایش شنیده می شد .کاسه را پایین آورد .خواستم کمکش کنم .اما نپذیرفت .به عقید گفت به اتاق برو .کودکی را می بینی که در حال سجده است او را پیش من بیاور .عقید رفت و زود برگشت .از او پرسیدم چه شد ؟ چرا برگشتی؟گفت دیدم کودکی سر بر سجده گذاشته و دست سوی اسمان بلند کرده .به مادرش گفتم که امام او را میخواهد .چند لحظه بعد مادر با کودکش آمد و با هم کنار بالین امام حاضر شدند.
ابو سهیل دستی به محاسن خود کشید .هنگامی که دید سهیل اشتیاق زیادی برای شنیدن دارد دنباله ماجرا دارد ادامه داد :
چهره کودک مثل ماه میدرخشید .موهای سرش مجعد بود و میان دندانهایش کمی فاصله .
پنج ساله به نظر می آمد .امام تا او را دید کودک را در آغوش گرفت و دست بر سرش کشید .چشمان امام پر از اشک شده بود .به عقید گفتم این کودک کیست ؟و قبل از این که عقید حرفی بزند امام حسن عسکری (ع) به کودک گفت ای سرور خاندانت کمی آب بده که وعده دیدار نزدیک است .کودک کاسه را به لب های پدر چسباند و امام چند جرعه از جوشانده را نوشید و با کمک او وضو گرفت .من و عقید به چهره مهربان کودک نگاه می کردیم .با این که بچه بود ولی هیبت مردانه ای داشت .امام پیش از آغاز نماز به او گفت :مهدی جان!صاحب الزمان و حجت خدا روی زمین تویی .تو همان کسی هستی که پیامبر (ص) نوید داده است .تو فرزند من و من پدر تو هستم .تو پایان بخش سلسله امامانی .
این را گفت و اشاره کرد که او را به متکا تکیه دهند و پیش از این که نماز را آغاز کند پلک های خسته اش روی هم افتاد و بدن رنجورش ارام گرفت .مرغ جانش تا بی نهایت به پرواز در امده بود .
ابوسهیل و خانواده اش گریستند.سهیل اشک هایش را پاک کرد و به پدرش گفت :خوشا به سعادتت که امام زمان (عج) را دیده ای .کاش چشم من نیز لیاقت دیدار او را داشت .
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
التماس دعا از همگی ....یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 2:19 صبح روز
جمعه 85 فروردین 18
هو الجمیل
سلام به همه ی دوستان عزیز .حال شما خوبه ؟سال نو رو به همه ی شما عزیزان تبریک میگم و ان شا الله که در سایه ی احدیت روزگار به کام باشد . التماس دعا از همگی ....یا علی مدد .
نامه ای به آقا امام زمان (عج)
سلام آقا جون ...خوبید شما ؟ان شا الله که خوب خوب باشید .آقاجون !میدونم که ما شیعه ها بدجوری دل شما رو بدرد میاریم ولی تو رو جون مادرت بیا دیگه ...به خدا درسته ما گناهکاریم ولی با همه ی وجود منتظرتون هستیم تا بیاید و به این چشم انتظاری خاتمه بدید .میدونم که اگه کسی شما رو مورد خطاب قرار بده حتما شما گوش میدید حالا جوابش دیگه بستگی به اعمالمون داره! آقا جون!مولای عزیزم میخوام یه خواهشی از شما داشته باشم که خودم هم میدونم خیلی پرروئیه ولی تو رو خدا گوش کنید .....آقا جون.....مهدیا !میخواستم بگم که دوست دارم شما رو (حداقل برای یک ثانیه )ببینم و بعد از اون دیگه نفس نکشم اما خودم میدونم که خواهش دیدن شما و مردن توی این راه برای من گنهکار محاله !!!محال محال محال !!!!محال.....پس خواهش کوچیکتری میکنم و اونم اینه که به این وبلاگ که متعلق به خود شماست نظری داشته باشید تا به کمک اهل بیت (علیهم السلام )و شما(ان شا الله بتونم حق مطلب رو (که برای شما ائمه اطهار هیچ وقت کامل ادا نمیشه ) ادا کنم .آقا جون هنوز هم نمیدونم که چرا و چطور اسم وبلاگ این شد ؟؟!! باور کنید که اول قصد داشتم یه اسم دیگه ای بذارم اما نمیدونم چی شد که این اسم رو گذاشتم .ولی واقعا اسم قشنگیه و پر معنا !! چون شما واقعا گل مادر عزیزتون نرجس خاتون(س )هستید و مهدی حضرت فاطمه زهرا (س) ! آقا جون میدونم که شما مادرتون حضرت نرجس خاتون رو خیلی دوست دارید و به بی بی فاطمه الزهرا (س) هم خیلی علاقه دارید و اینم میدونم که شما حتما حتما یه روزی میاین و انتقام خاندان پاک حضرت محمد (ص) رو میگیرین !پس تو رو به حق مادرتون وبی بی زهرا (س) !تو رو به حق پهلوی شکسته حضرت زهرا !تو رو به حق خون به ناحق ریخته ی خاندان پاکتون !تو رو به حق پدر بزرگوارتون حضرت امام حسن عسگری (ع) ! تو رو به خدا دیگه بیاین آقا !به خدا چشم انتظاری خیلی بده ...هر چند ما منتظرهای خوبی نبودیم ولی بیاید دیگه آقا ! آقا شما که میبینید به شیعیان چیکار میکنن پس چرا نمیاین دیگه ؟! آقا شما دیدید که چیکار کردن به حرم مطهر پدر و پدربزرگتون !!آقا شما که دیدید شیعه ها هیچ کدوم آروم و قرار نداشتن و با دیدن هر تصویری از سامرا تا ساعت ها گریه میکردن !! قا جون ...میدونم شما هم گریه کردید با این مصیبت ها !آخه اون جمعه ای که بعد از این اتفاق اومد دل همه ابری بود ... آقا جون شما که میبینید شیعه های فلسطین و عراق رو چطور شهید میکنند !!آقا جون دیگه تا کی !!!تا کی منتظر شما باشیم . ببینید این از خدا بیخبرها چیکار میکنن !! میبینید دیگه به جد بزرگوار شما حضرت محمد(ص) هم علنی توهین میکنند.آقا پس کجایین ؟!چرا نمی آین و به همشون اون خشم حیدریتون رو نشون نمیدید؟؟!!چرا نمی آین و اونا رو به سزای عملشون نمی رسونین تا بدونن مهدی کیه !!تا بدونن ما شیعه ها هم مولایی داریم ! تا بدونن توهین به اهل بیت یعنی چی؟ تا بدونن ....آقا دیگه چشممون به در خشک شد .....تو رو خدا بیاین .... ماها منتظریم !!! آقا میدونم که زیاد حرف زدم و خستتون کردم پس بقیه ی حرفامو توی نامه ی بعدی بهتون میگم .... آقا جون میخوام بگم که با همه ی بدیهام خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی زیاد دوستون دارم . یعنی تا بینهایت دوستون دارم ...تو رو خدا یه نظری هم به من گنهکار کنید!
آتش عشق تو در سینه نهفتن تا کی همه شب از غم هــجر تو نخفتن تا کی
طعنه ز اغیار تو ای یــار شنیدن تا کی روی نادیده و اوصـــــــاف تو گفتن تا کی
چهره بگشای که رخـسار تو دیدن دارد سخن از لعل تو ای دوست شنیدن دارد
خداحافظ گل نرگس مهدی فاطمه ...
نویسنده » نرگس » ساعت 12:49 صبح روز
چهارشنبه 85 فروردین 9