هوالمحبوب العارفین
یادش بخیر 38 روز پیش،چشم هایم را در صبحی که خیلی هم سرد بود و بارانی به روی گنبد امام رئوفم باز کردم و چه نماز دل نشینی خواندم آن روز ...
امام رئوفم دل تنگت هستم مرا به سوی خویش بخوان...
چقدر دل تنگ صبح های دلچسب حرم و صدای نقاره خانه ام ...
چقدر دل ملکوتی می شود وقتی زیر باران رحمت خدا در حرم امام رئوف خیس لطفش می شوی...
چقدر دلتنگ صحن گوهرشادت هستم مولاجان ، مرا دریاب امام خوبیها...
یا علی مدد و در پناه حق
نویسنده » نرگس » ساعت 2:45 صبح روز
شنبه 87 آذر 30
بنام خدایی که آرامش دهنده قلوب است
قرار بود درباره ی حضرت مهدی (عج) مطلبی روی وبلاگ بذارم اما یه مطالبی شنیدم و خوندم که خیلی ذهنم رو مشغول کرد ،حرفایی به ذهنم اومد که دیدم اگه روی وبلاگ بذارم بد نیست ،حداقلش اینه که دو نفر میخونن ....
از سیاست خوشم نمیاد و قصدمم این نیست که وارد این مسائل بشم فقط میخوام یه چیزایی رو بگم که روی دلم سنگینی میکنه و حرفایی رو یادآور بشم که ممکنه بعضی ها یادشون رفته باشه ....
این روزا از گوشه و کنار یه حرفایی می شنویم که مسئولین کم کاری می کنند و ...، میخوام رک حرف بزنم ، از کی شکایت داریم ؟ از رهبر ، از رئیس جمهور یا از رئیس مجلس و... ؟؟ گرونی هست ؟ تبعیض هست ؟ ناعدالتی هست ؟
میدونید چرا ؟ چون خودمون بدیم ...ببخشید راحت حرف میزنم ها ! اما حقیقت ماجرا همینه ، توی کشور ما تبعیض هست چون رابطه ها به ضابطه ها ارجعیت داره ! تبعیض هست چون دلمون نمیاد پسر دخترخاله عموی همسایمون رو از مصاحبه رد کنیم و به جای کسی که هم تحصیلاتش رو داره ،هم شرایطش هم تخصص نذاریمش !! گرونی هست چون دزدی بین خیلی از ........ زیاد شده ،چون هرکس فکر میکنه بیت المال ارث باباشه و اگه ازش برنداره بی عرضه اس ،لابد هم فکر میکنه حقشه و نباید بذاره حقشو بخورن ! و خیلی از مسائل دیگه که خودمون بهتر می دونیم و می بینیم ! فرض کنید توی یه مجموعه ای 10 نفر با هم کار میکنن و قراره یه پروژه کوچیک رو به اتمام برسونن ،اگه 9 نفرشونم کار کنه اما یکی از کار بدزده و کم کاری کنه و .... ته اون پروژه چی میشه ؟! شکست حتمی... مثل یه ساختمون ده طبقه میمونه که طبقه همکفش ساخته نشده و معلقه !! گرفتید چی شد ؟ قضیه اینه که رهبر و رئیس جمهور و خیلی های دیگه تلاش خودشونو میکنن اما این وسط چند نفرهم ...... !! از احتکار گرفته تا تهمت و دزدی و افتراء و کم کاری و ... !! نمیذارن کار جلو بره ...
نتیجه اش اینه که داریم می بینم ! تبعیض و فساد واختلاف طبقاتی ونارضایتی و...
بگذریم ....بحث من این نیست ،بحث من اینه که بابا یادمون بمونه که رهبر اگه علی علیه السلام هم باشه ،باز ظلم هست ،باز ظالم هست وخیلی چیزای دیگه . قصدمم مقایسه نیست اما میخوام یادآوری کنم که زمان حضرت علی علیه السلام هم ظالم بود ،ظلم بود و ایشون مجبور به سکوت بودند ...اون هم به دلایلی که برای من و شما روشن نیست ! چون اگه دلیلشون رو می دونستیم ما هم رهبر می شدیم !!!!
بحث بعدی که خیلی ذهنمو مشغول خودش کرده این حرفای ....که درباره جنگی احتمالی که ممکنه توی ایران اتفاق بیفته است ، من به مسائل حاشیه ایش کاری ندارم فقط اینو میدونم که ایرانی جماعت با هر تیپ و قیافه ای که باشه تا وقتی گدایی در خونه ی اهل بیت رو میکنه نه میذاره یه وجب از خاکش دست اجنبی بیفته نه میذاره اعتقادش زیر سوال بره ،مهم اینه که ایرانیه و ایرانی قطره قطره ی خونش رو پای اعتقادش ،دینش و غیرتش میده ! این نه شعاره نه هیچ چیز دیگه ... حقیقتش عشقه که تو رگ تک تکمون جاریه ...
عشق به خدا ،عشق به ائمه (علیهم السلام ) علی الخصوص امام رضا( علیه السلام ) ،عشق به شهدا و عشق به میهن ...
حرف آخر : گربجنبد تیغ عالم زجای ....نبرد رگی تا نخواهد خدای .
تعجیل در فرج حضرت حجت (عجه الله تعالی فرجه الشریف ) ، 5 صلوات
والسلام – یا علی مدد – در پناه حق
نویسنده » نرگس » ساعت 7:38 عصر روز
جمعه 87 آذر 29
به نام خدای مهدی
سلام به همه منتظران ،خوبید ان شا الله ؟
خیلی وقته که به روز نکردم ،ان شا الله در این چند روز اخیر مطلبی در مورد حضرت مهدی به روی وبلاگ خواهم گذاشت و محبت تک تک دوستانی که به وبلاگ سر زدند رو جبران می کنم .البته به شرط حیات...
راستی مشهد به یاد همتون بودم ...
فعلا یا علی
نویسنده » نرگس » ساعت 10:57 عصر روز
پنج شنبه 87 آذر 21
هوالحق
سلام به همه دوستداران شهدا خصوصا شهید زین الدین ،داداش معنوی عزیزم ....
به لطف خدا و عنایت دوستان ،روز 18 مهر 1387 حدود 11348 صلوات و 20 زیارت عاشورا تقدیم سردار شهید مهدی زین الدین شد. ان شا الله که مورد قبول این شهید بزرگوار واقع شده و هممون رو دعا کردند .
شادی روح همه ی شهدا ،شهدای مظلوم غرب و شهید مهدی زین الدین 5 صلوات...
یا علی و یاحق ...خیلی التماس دعا
نویسنده » نرگس » ساعت 9:27 صبح روز
پنج شنبه 87 مهر 25
هوالانیس القلوب
49 سال پیش فرزندی چشم به این جهان گشود که با اینکه از این جهان فانی رفته است ،اما هنوز هم زنده است ...
هنوز هم صدای زیبایش در گوش خیلی ها طنین انداز است ...
هنوز هم صلابت و استواری اش زبانزد است ...
هنوز هم نماز اول وقت خواندن هایش مثال زدنیست ...
هنوز هم رسیدنش به خدا در کمترین زمان باعث شگفتیست ...
نه فقط او ...که تمام همرزم هایش که شهید شدند نیز اینگونه بودند ...
هنوز هم راهش پابرجاست و مسیر سبزش باعث هدایت غفلت زدگانی چون من ...
نگاهش در آن قاب شیشه ای مرا و هزاران دوستدارش را مجذوب خویش کرده ...
محو در نگاهش هستم و در شگفتم از ایمانش ...
ای کاش می توانسم فقط یکبار تو را با چشم سر ببینم و آنقدر نگاهت کنم که از شدت علاقه ام به تو بمیرم ...
داداش مهدی عزیزم عرفانت مرا شیفته و نگاهت مرا دیوانه کرده ...آنقدر دوستت دارم که علاقه ام به تو در قالب کلمات دنیایی نمی گنجد همانطور که جسم تو در کالبد دنیایی نگنجید و کلمات از وصف ایمان تو عاجز ماندند ...
بهترین داداش دنیا ،داداش مهدی عزیزم(1) ،18 مهر سالروز تولدت مبارک ،امیدوارم کادوی ناقابل ما(2) را بپذیری و دعایمان کنی ...دوستت دارم .
1 : سردار شهید مهدی زین الدین .
2 : کادوی من و دوستانم به شهید زین الدین عزیز (اگر پذیرا باشد ) ختم صلوات و زیارت عاشوراست. (اگر مایل هستید در این طرح شرکت کنید ،از صبح روز پنج شنبه تا ساعت 12 شب روز پنج شنبه (18 مهرماه 1387) به تعداد دلخواه صلوات و زیارت عاشورا تقدیم این شهید کنید و فقط تعداد خوانده شده را در این وبلاگ بنویسید که در نهایت همه را شمارش کنیم .ممنون و اجرکم عندالله)
3 : شادی روح سردار شهید مهدی زین الدین صلوات .
4 : خیلی التماس دعا ...یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 1:16 عصر روز
پنج شنبه 87 مهر 18
هوالحق
خدایا سلام ...بعد از ماه ها دوباره میخام برات بنویسم ،اما نمی دونم چی بگم ؟
حرف های زیادی توی دلم تلنبار شده اما توون نوشتن ندارم ...
خدایا چقدر از تو دور شده بودم در عین اینکه فکر می کردم تو رو پیدا کردم ...چقدر گمراهی ؟!...چقدر ناسپاسی ؟!
اما تو باز هم ثابت کردی که رحمانیت فقط مخصوص خودته و بس...
چقدر بدی کردم و تو باز هم رهام نکردی ! چقدر دستامو گرفتی و من با کارهام دستمو از دستای تو جدا کردم !!
چقدر غفلت ...؟! چه روزهای سختی بود زندگی بی تو ...
خدایا تو با اونکه به من نیاز نداشتی و بی نیازترینی اما صدام میکردی و من بی توجه به تو ! با اینکه بهت نیاز داشتم و نیازمندترین بودم ...
خدایا هی بهم مهلت دادی و من نفهمیدم ...هی بهم فرصت جبران دادی و من پشیمون که نشدم هیچ ...بدتر شدم !
اما تو بازم خدایانه دستامو گرفتی ،صدام کردی و گفتی توبه کن ... تو مشتاق به بخشش من بودی و من مشتاق به گناه ...
شب قدر رو پیش روم گذاشتی و گفتی توبه کن بنده ی من ...
تو اونقدر مهربون بودی که همه گناه ها ، بدیها ،ناسپاسی ها ،کم توجهی ها ،غفلت و ... رو نادیده گرفتی و شب قدر دلمو لرزوندی که به خودم بیام ....
نمیدونم شب قدر امسالم رو چطوری توصیف کنم ؟! با کوله باری از گناه و شرمندگی مقابل خدای به این مهربونی ایستاده بودم ...این بار دستام خالی تر از همیشه بود ...هیچی جز شرمندگی نداشتم ...فکر میکردم تو دیگه به من توجه نمیکنی...فکر میکردم دیگه رهام میکنی ...اما امکان نداشت ...تو خدایی ...تو مهربونی ...تو از بنده ات به توبه اش مشتاق تری ...تو دوسم داشتی که بازم شب قدر رو بهم مهلت دادی ...
انگار بعد مدت ها پیدات کردم ...عین بچه ای که از ترس به آغوش مادرش پناه میبره بودم...صدات کردم از ته دل ...
اشکام جاری شد ...قفل زبونم برای صدا کردن تو باز شد انگار ...سرم از شرم پایین بود و دستام خالی خالی ...
هزار تا اسمتو صدا کردم ...یکی یکی ائمه رو واسطه قرار دادم ....اسم مولامون علی (ع) رو بارها به زبون آوردم و به حق مولا قسمت دادم ...گفتم خدایا غلط کردم ...اشتباه کردم ...پشیمونم ...اشک امونم رو بریده بود ...با هق هق گریه اونقدر صدات کردم که تاوان تموم بی توجهی هامو بدم ...اما نمیشد ...دلم می خواست به جبران خطاهام تا آخر عمر اشک بریزم اما تو دلت نیومد ....بار هم خدای رحمان و رحیم من ،تو اومدی کنارم ...حست می کردم ...حتی از رگ گردن هم نزدیک تر ...چقدر رها شدم ...چقدر به تو مشتاق شدم ...چقدر دنیا برام کوچیک شد...چقدر مهربون بودی و من درک نکرده بودم ...چقدر عیب هامو پوشوندی و من نفهمیدم ...خدایا چقدر دل تنگت بودم و نفهمیدم ؟!؟ چقدر...
من برگشتم خدا ...به آغوش تو پناه بردم ...رهام نکن ...دیگه هیچ وقت اینطوری امتحانم نکن ...من ظرفیت امتحان های سخت تو رو ندارم ...دیگه دوست ندارم حتی یه لحظه هم از یادت غافل بشم ...توام دستمو بگیر و نذار رها شم ...
خدایا خدایی رو در حق من تموم کردی ...کمک کن بتونم بنده ی حقیرت بمونم ....
خدایا عاشقانه و از ته ته ته دلم با صدای بلند و با قطره های اشک رو گونه هام میگم که دوستت دارم ...
حرف آخر : خیلی التماس دعا ...یا علی مدد و در پناه حق
/ دعاگوی همه دوستان نتی هستم ،ان شا الله محبت تک تکشون رو جبران میکنم./
نویسنده » نرگس » ساعت 2:4 عصر روز
سه شنبه 87 مهر 2
هوالحق
سلام به همه منتظران عزیز ...خوبید ان شا الله ؟؟ درسته که دیر اومدم ولی باور کنید زودتر از این هم نمیتونستم بیام ...
چقدر دلم برای وبلاگم و دوستای نتی تنگ شده بود اما امان از گرفتاری ها که آخرش دامن ما هم گرفت !
توی این چند وقته اتفاقات ریز و درشت زیادی پیش اومد که چون ایمانم ضعیف بود اوضاع روحیم حسابی ریخت به هم ... !!
ولی به لطف خدا بازم سرحال شدم و اومدم دنبال علائقم که مدتی ازشون دور بودم ...
قرار بود در مورد غرب ،شهید امینی و ... بنویسم و می نویسم... اما ان شا الله پست بعدی ...
فعلا میخوام یه قضیه ای رو بنویسم که سه روزه ذهنم رو حسابی درگیر خودش کرده ...
روز جمعه خیلی دلم گرفته بود ،با خونواده رفتیم بیرون ... رفتیم پارک کوهستان ...اونایی که کرمانشاهی هستن یا کرمانشاه رو دیدن میدونن که مزیت پارک کوهستان به چیه ؟! به اینکه اون بالای پارک پنج تا نگین (شهید گمنام ) رو در آغوش گرفته ...
نمی دونم چه سری دارن این شهدا که هیچ کی رو رد نمی کنن ...خیلی ها ازشون حاجت گرفتن ...
به هر ترتیب منم اون شب رفتم بالا ...نور سبزی که اون بالا رو روشن کرده بود ...سنگ فرش هایی که تو رو یاد حیاط حرم امام رضا (ع) مینداخت و شهری که از اون بالا اونقدر کوچیک شده بود که فقط چراغ ها رو میدی و تموم ... این فضا با دل گرفته ی من .....
یه مداحی گذاشته بودم و سرم رو روی یکی از قبرها گذاشتم .... « امام رضا کم ما و کرمت ...فدای جاروکشای حرمت ...»
توی همین حال یه آقا پسر اومد بالا که تا بمیرم حرفها و حرکاتش یادم نمیره ...
یه تیپ آنچنانی زده بود (یه بلوز و شلوار تنگ مشکی ،موهای .... ، دستبند و گردنبند بلند و.....) ......
وقتی رسید ، تا چند لحظه همه نگاش می کردند ، اما وقتی زانو زد و عرض ادب کرد به شهدا و اشک تو چشاش جمع شد .......................
اومد نزدیک مزارها ،زیر لب یه ذکری می گفت و قبرها رو یکی یکی شست ... بعدش رو به پدرم گفت : حاجی اینا (شهدا ) خیلی
حاجت میدن ... حتما ازشون بخواید ..... چهارساله هرشب میام کنارشون و.........
شاید هیچ کس حال منو درک نکنه که اون لحظه چقدر از خودم بدم اومد و چقدر به حال اون پسر غبطه خوردم ....
شاید اگه اشک نبود ، از شدت غصه دق می کردم اون شب ....
از خدا میخوام که بهم معرفت عنایت کنه و تموم ...
خیلی التماس دعا ...یا علی و یا حق
نویسنده » نرگس » ساعت 10:41 صبح روز
دوشنبه 87 مرداد 7
*هوالمحبوب العارفین*
سلام به همه ...
خیلی وقت بود که می خواستم به روز کنم اما نمی تونستم ...هر سال ایام فاطمیه که میشه ،انگار تموم غصه های عالم میریزه توی دلم ...دلم میخواد یه چیزایی رو فریاد بکشم و بگم ...دلم میخواد یه حرفایی رو که فقط تو خلوتم گفتم ،بنویسم ! اما تا میخوام بنویسم یا حرف بزنم ، همه میگن پس حفظ وحدت و... چی ؟! منم مثل سال های قبل سکوت می کنم و با غصه هام آب میشم ...
بگذریم ! ... (خدا بر همه حقایق آگاه است !)
فقط اومدم یه سلامی به همه عرض کنم و التماس دعایی بگم .
یه عذرخواهی هم به یه سری ازدوستان عزیز که همیشه با نظراتشون منو شرمنده می کنند، بدهکارم . جدا شرمنده ام که نمی تونم سر بزنم ، اما باور کنید سرم خیلی شلوغه ، از طرفی امتحانات و پروژه و تحقیق هم شروع شده ... ان شا الله بعد از امتحانات جبران می کنم .
1 - خیلی برام دعا کنید .(خصوصا برای امتحاناتم )
2 - ان شا الله ادامه نوشته سفر به مناطق عملیاتی غرب و جریان شهید حشمت الله امینی (که توی پست های قبل اشاره کرده بودم ) رو هم بعد از امتحانات می نویسم .
3 - چند تا مداحی بسیـــــــــــــــــار زیبا گرفتم ،ان شا الله توی وبلاگ میزارم که استفاده کنید ؛ مطمئنم خیلی خوشتون میاد .(البته اینم بعد از امتحانات !)
4 - یه پیشنهاد : حتما در طرح قافله قاریان قرآن شهدا شرکت کنید .طرح بسیار جالبیه . اجرتون با شهدا
5 - یا علی مدد و در پناه حق
نویسنده » نرگس » ساعت 2:40 صبح روز
دوشنبه 87 خرداد 20
« هوالمحبوب العارفین »
مدتی بود که بنا به حرکت زیبایی که مدیر محترم وبلاگ (شلمچه ) شروع کرده بودند ،منم می خواستم نامه ای به شهدا بنویسم ،اما فرصت نمیشد .انگار باید بعد از رفتن به مزار شهدا و درک یه چیزایی این نامه رو می نوشتم . اول می خواستم نامه رو خطاب به داداش مهدی عزیزم بنویسم اما دیروز توی مزار شهدا تصمیمم عوض شد ...این بار برای شهدای گمنام می نویسم ...
سلام شهدای گمنام ...
منم ! همون دیوونه ی همیشگی تون ! مدت هاست که شما رو دوست دارم و براتون می نویسم ،اما این بار کمی فرق می کنه ...دیروز که یادتونه ؟! اومدم پیش شما نشستم و درد و دل کردم ؟ حتما یادتونه ،مطمئنم ...آخه هیچ کس جز من و دوستم اونجا نبود !!آخ که اگه بدونید دیروز چه بلایی سر دلم اومد وقتی دیدم تمام مزارها شسته شدن جز مزار شما ،وقتی که دیدم تمام مزارها گل باران شدن ، اما حتی یک گل هم سر مزار شما نیست !! وقتی که دیدم هرکسی به یه قبر تکیه داده و زیارت عاشورا می خونه،اما مزار شما حتی یه زائر هم نداره!! بی اختیار مداحی شهید گمنام رو گذاشتم ، و با دوستم بلند شدیم و به سمت مزار شما اومدیم و عجب مهمون نوازی کردید ...
شهدای گمنام! دیروز احساس کردم چقدر در غفلت بودم ! احساس کردم چقدر در انجام وظایفم کوتاهی کردم ! چقدر شرمنده شما بودم ! حتی اشک هام هم نمی تونست از غصه ی دلم سر مزار شما و شرمندگیم از شما عزیزان کم کنه ...چقدر دل تنگ شما بودم و نمی دونستم ...چقدر منتظرم بودید و نمی دونستم ...چقدر مهمون نواز بودید و نمی دونستم ...
همیشه سر مزار شما می گفتم : بمیرم برای مادراتون که هنوز چشم به در نشستند ...بمیرم بری پدراتون که از غصه دوری شما دق کردند ...بمیرم برای خواهرایی که حتی سنگ قبری از برادرشون ندارند تا با عزیزشون درد و دل کنند ...اما دیروز گفتم بمیرم برای تنهایی تون شهدای گمنام !! مونده بودم اون دنیا چطور می خوایم جواب بدیم ؟!
شهدای گمنام خیلی احساس دل تنگی می کنم توی شهر ... داداش های شهیدم خوش به حال شما که رفتید و این روزگار را ندیدید ...این روزا معنی سخن پیامبر عزیز رو بهتر از همیشه درک می کنم وقتی که فرمودند :نگه داشتن دین در آخر الزمان مانند نگه داشتن گلوله ی آتش در دست است ...
دلم خیلی گرفته شهدای گمنام ...گاهی وقتا فکر می کنم دیگه به آخر خط رسیدم و باید همه چی رو تموم کنم !! اما وقتی میام مزار شهدا ،تصمیم می گیرم دوباره شروع کنم و کم نیارم ...اما به خدا خیلی سخته...
وقتی بعضی از جوونا رو می بینم که خیلی راحت خون شهدا رو زیر پا میزارن ،دلم میخواد بمیرم ...وقتی می بینم خیلی راحت به سید علی عزیز (روحی فداک ) توهین می کنند ...وقتی که امام زمان و حضورشون رو انکار می کنند ...وقتی زنده بودن شهدا رو نفی می کنند و ما رو دیوونه فرض می کنند ...وقتی بی اعتنایی شون به جانبازای عزیزمون رو می بینم ... وقتی که فراموشی جانبازای شیمیایی و سختی زندگی شون توسط بعضی از مسئولین رو می بینم ....وقتی می بینم خیلی از مسئولین ما که دیروز مثلاً همرزم شما بودند امروز چه کارها که نمی کنند .....وقتی می بینم خیلی راحت با اسم شما سودجویی می کنند ....وقتی ... باور کنید مرگ رو راحت تر از دیدن این چیزا می دونم ....
باور کنید شهدا ! گاهی وقتا نفس کشیدن توی این شهر هم سخت میشه !! نمی دونم اگه گلستان شهدا نبود ،کجا می رفتم و چطور آروم میشدم ؟! ...گرچه مدت هاست به این حرفا و کارها عادت کردم ،اما شنیدن بعضی از حرفا از زبون بچه شهیدا و خونواده هاشون خیلی سخت تر از بقیه مردمه ...
کاش دیگه آقامون مهدی (عج) بیاد ...دیگه واقعا خسته شدیم از این روزهایی بی عطر حضور مولا ...دیگه خسته شدیم اونقدر طعنه شنیدیم ...خسته شدیم از اینکه همه رو ببینیم جز مولای غریبمون ...
آی شهدای عزیز گمنام ! شما که گمنام کار کردن برای خدا رو خیلی خوب یاد گرفتید و انجام دادید ،شما برای فرج گل نرگس دعا کنید؛دعا کنید که ما آدم شیم و مهدی فاطمه (عج) بیاد ...شما دعا کنید ...تو رو خدا شما دعا کنید مهدی بیاد ...دعا کنید ...اونقدر دعا کنید که دل غفلت گرفته ی ما هم بیدار بشه و خدا از بقیه ی غیبت صرف نظر کنه و آقا بیاد ...شما که پیش خدا آبرو دارید ،دعا کنید ...
حرف آخرم به شما داداش های شهیدم اینه که خیلی دوستون دارم ،گرچه رهرو خوبی براتون نبودم ،اما شما رو به مهدی عزیز(عج) قسم میدم دستمو رها نکنید که توی این منجلاب زندگی غرق میشم ...
شهدای گمنام دعا کنید معرفت داشته باشم و...
**با تشکر از مدیر محترم وبلاگ قافله شهدا ،به خاطر مداحی زیبای شهید گمنام .
**نوای وبلاگ ،مداحی شهید گمنام با صدای مجتبی رمضانی است .خیلی زیباست و دل تنگ ...
یا علی مدد
نویسنده » نرگس » ساعت 4:8 عصر روز
جمعه 87 اردیبهشت 27
بنام خدایی که شاهد است و شهدا را دوست دارد.
همیشه صبح ها رو دوست داشتم و دارم ،آخه همیشه شروع بهترین خاطراتم بودن ...
صبح ها رو دوست دارم چون مناجات هاش به دلم میشینه ...چون خدا رو نزدیک تر از همیشه حس می کنم ...
صبح روز پنج شنبه وقتی که اتوبوس به سمت سرزمین های نور (مناطق عملیاتی غرب)به حرکت در اومد ،از تجسم صحنه هایی که قرار بود ببینم ،حال خوبی بهم دست داد ...کنار پنجره بودم و نسیم ملایمی صورتم رو نوازش می کرد و مدام به یادم می آورد که دوباره مهمون شهدا شدم ....
اولین جایی که رفتیم ،«حرم باصفای حضرت احمد بن اسحاق (ع)» در سرپل ذهاب ، بود ،سلام دادیم و عرض ادبی کردیم ،بعدش رفتیم خدمت شهید بزرگوار حشمت الله امینی (1) .نمی دونم چرا به دلم افتاد کنار قبر مطهر این شهید عزیز، زیارت حضرت ابالفضل (ع) رو بخونم ... اونجا برادر شهید امینی (حاج مسلم امینی که از یادگاران عزیز دفاع مقدس هستند ) برامون صحبت کردند و حسابی مستفیض شدیم .
مقصد بعدی ما «جبهه روح الله» بود ،وقتی رسیدیم ،هیچ کس اونجا نبود ،مثل دفعات قبل آروم و خلوت !! با اینکه این مظلومیت و غربت مناطق عملیاتی غرب همیشه دلم رو میسوزونه ،اما واقعا دوستش دارم ...کاملا بکر و دست نخورده ...وقتی بین کانال و شیارهای این مناطق راه میری احساس می کنی شهدا هم همراهیت می کنن ...انگار هنوز جای پاهاشون روی اون خاکا هست ...اشکات که روی گونه هات سر میخورن و میان پایین ،مظلومیت شهدای غرب رو از عمق وجودت حس می کنی و اونوقت می فهمی که شهدای اینجا با خدا چه معامله ای کردن !! خوب که دقت کنی متوجه میشی اسم "غرب" با "غربت و غریب" گره خورده !! فقط توی یه حرف با هم اختلاف دارن ... چقدر زیباست معامله با خدا در عین گمنامی !! ...
اصلا میدونی قشنگی این مناطق به چیه ؟؟به این غربتش در عین عظمت !! به اینکه توی این مناطق با کربلا فاصله ای نداری و هر بادی که صورتت رو نوازش میده ،انگار پیامی رو از جانب مولای شهدا ،حضرت اباعبدالله (ع) برات آورده ! خیلی حس خوبی بهت دست میده وقتی روی ارتفاعات مناطق عملیاتی غرب در حالی که تشنه ای ،به مولای لب تشنه سلام بدی و زائر شهدای لب تشنه باشی ....چقدر زیباست این مناطق و سکوتش !و چقدر دوست داشتنی یه ؛ شنیدن مناجات حضرت امیر (ع) با خدا ،در این ارتفاعات گره خورده به آسمون ...
بعد از این زیارت با صفا در جبهه روح الله ،راهی «چم امام حسن (ع)» - قدم گاه حضرت امام حسن عسگری (ع) – شدیم ،جای باصفاییه و اون گنبد نقره ای قدم گاه با نخل های اطرافش آرامش عجیبی بهت میده . توی راه به این فکر می کردم که وقتی برای رفتن به قدم گاه ائمه اینقدر دلت میلرزه و اضطراب داری ،اگه قرار باشه بری در خونه ی ائمه (علیهم السلام ) چه حالی میشی ؟!؟اگه یه روز بگن توی اون خونه ,خود حضرت تشریف دارن ،چطوری....؟!؟(بگذریم !!روسیاه تر از این حرفام که بخوام بهش فکر کنم!)
بعد از چم امام حسن (ع) ،رفتیم منطقه ی عملیاتی «مطلع الفجر» .همیشه بعد از زیارت مناطق و درد و دل با شهدا ، بزرگ ترین دلخوشیم دیدن یادگاران جنگ بوده و هست و در مطلع الفجر توفیق نصیبمون شد که صحبت های دلنشین "حاج باقر آقایی " رو بشنویم .شنیدن یه خاطره از زبون این عزیزان که با چشم خودشون صحنه های دفاع جانانه و ایثار رو دیدن ،خیلی لذت بخشه ! وقتی در حین صحبت یکدفعه با بغض توی گلو و اشک توی چشماشون مکث می کنند و یه نگاه به منطقه می کنند و مجددا شروع می کنند به روایت کردن ،خیلی به حالشون غبطه می خورم ! هرچند می دونم خیلی براشون سخته اما از خدا میخوام بیشتر بمونن و برامون حماسه ها رو روایت کنند .(2)
1)شهید حشمت الله امینی تنها شهیدی است که در داخل حرم حضرت احمد بن اسحاق (ع) دفن شده است و همین دفن شدن ایشان در داخل حرم قضیه ای بسیار جالب داره که ان شا الله در پست های بعدی حتما می نویسم .
2)چون این پست خیلی داره طولانی میشه ،نوشتن در مورد «بازی دراز » و «پادگان ابوذر » و «مرصاد » که محورهای اصلی این سفر هستند ،بمونه واسه پست های بعدی.
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان (عج)»
خیلی التماس دعا ...یا حیدر مددی
نویسنده » نرگس » ساعت 6:37 عصر روز
سه شنبه 87 اردیبهشت 17